مارسلو گلایزر، فیزیکدان نظری برزیلی در کالج دارتموث، جایزه امسال تمپلتون را برده است. این جایزه که ارزشی حدود ۱.۵ میلیون دلار دارد، هر ساله از طرف بنیاد جان تمپلتون (John Templeton Foundation)، به کسی که سهمی استثنایی در تصدیق بعد روحانی زندگی داشته باشد، اهدا میشود. برندگان قبلی این جایزه، افراد شاخصی همچون، سر مارتین ریس، فریمن دایسون و همچنین رهبران مذهبی یا سیاسی مانند مادر ترزا، دزموند توتو و دالایی لاما بودهاند. گلایزر در طول ۳۵ سال زندگی علمیاش، طیف وسیعی از موضوعات را از ویژگیهای جهان اولیه تا رفتار ذرات بنیادی و ریشههای حیات را بررسی کرده است. اما بنیاد تمپلتون این جایزه را به دلیل اینکه او منجر به تفکری عمومی شد که پیوندهای تاریخی، فلسفی و فرهنگی بین علم، انسانیت و معنویت را آشکار میکند، به وی اعطا کرده است. از طرفی، او نخستین کسی است که از آمریکای لاتین موفق به دریافت این جایزه میشود. به همین مناسبت، وبسایت ساینتیفیک امریکن مصاحبهای با او انجام داده است که در زیر ترجمهی آن را میخوانیم. با دیپ لوک همراه باشید…
♦ اول از همه، تبریک! وقتی این خبر را شنیدید چه احساسی داشتید؟
این خبر، واقعا یک شوک بود. فوقالعاده احساس افتخار میکردم، البته صادقانه بخواهم بگویم معجونی از احساسات داشتم. از طرفی اینکه نخستین آمریکایی لاتین بودم که این جایزه را میگرفتم، بسیار برایم مهم بود. به هر حال این جایزه، بسیار برای من مهم است و من اکنون بار سنگینی روی شانههایم حس میکنم. میدانید من پیام خودم را دارم.
شما در مورد ماهیت واقعیت و آگاهی، پیدایش حیات، احتمال حیات فرازمینی، منشا و سرنوشت جهان و بسیاری موضوعات جذاب و بنیادی دیگر، صحبتها و نوشتههای بسیاری داشتهاید. چگونه تمام این موضوعات پراکنده در یک پیام واحد جمع میشوند؟
به نظر من، علم، راهی برای ارتباط یافتن با راز هستی است. راز هستی از زمانیکه مردم شروع به پرسیدن سوالاتی در مورد اینکه ما چه کسی هستیم و از کجا آمدهایم، نمودهاند، همیشه ما را شگفتزده کرده است. بنابراین گرچه این سوالات، اکنون بخشی از پژوهش علمی هستند، اما قدمت بسیار بسیار بیشتری نسبت به علم دارند. من در مورد علم مواد یا ابررسانایی دمای بالا صحبت نمیکنم؛ البته که آنها بسیار مهم و عالیاند، اما از جنس علمی که من در حال انجامش هستم، نیستند. من در مورد علمی حرف میزنم که بخشی از پرسش باشکوهتر و عظیمتری است که میگوید ما در تصویر بزرگ کائنات، چه کسی هستیم. به نظر من، به عنوان یک فیزیکدان نظری، این نوع پرسشگری، ارتباط عمیقی را از طریق ذهن و جسمم با جهان ارائه میکند. من فکر میکنم اینشتین هم با احساس مذهبی کیهانیاش (cosmic religious feeling)، به همین نکته اشاره کرده است.
♦ درست است. بنابراین فکر میکنید کدام جنبه از کاری که انجام میدهید، بیشترین ارتباط را با اهداف معنوی بنیاد تمپلتون دارد؟
شاید اعتقادم به فروتنی. من معتقدم ما باید رویکرد بسیار خاضعانهتری نسبت به دانش اتخاذ کنیم، به این معنی که اگر به دقت به نحوهی کارکرد علم نگاه کنید، خواهید دید که بله، شگفتانگیز و باشکوه است؛ اما محدودیتهایی دارد. ما مجبوریم این محدودیتها را بفهمیم و به آنها احترام بگذاریم و با این کار، علم واقعا یک گفتگوی معنوی عمیق با تقریبا تمام چیزهای اسرارآمیزی که نمیدانیم خواهد شد. این رویکرد، آشکارا ربطی به یک مذهب سازماندهی شده ندارد، اما جبههی مرا در مقابل خداناباوری نشان میدهد. من خودم را یک ندانم گرا (agnostic) میدانم.
♦ چرا شما در جبههی مقابل خداناباوری قرار دارید؟
من صادقانه فکر میکنم خداناباوری یا آتئیسم (Atheism) با روش علمی، سازگار نیست. منظور من این است که خداناباوری چیست؟ یک بیان است، یک بیان قطعی که اعتقاد به بیاعتقادی را بیان میکند: «من معتقد نیستم، حتی با وجود اینکه شاهد یا مدرکی برای آن یا خلافش ندارم، من به سادگی فقط اعتقاد ندارم». این یک اعلامیه است، ولی ما در علم، اعلامیه نمیدهیم. ما میگوییم: «بسیار خب، شما میتوانید یک فرضیه داشته باشید و باید برخی شواهد برای اثبات آن، یا برخلاف آن داشته باشید». و بنابراین یک ندانم گرا خواهد گفت، ببین، من مدرکی برای خدا یا هر نوعی از خدا ندارم (اول از همه، خدا چیست؟ خدایان موری یا خدای یهودی، مسیحی یا مسلمان؟). اما از طرفی، یک ندانم گرا، هیچ حقی برای گفتن یک حرف آخر در مورد چیزی که در موردش نمیداند، قائل نخواهد شد. «نبود مدرک، مدرکِ نبودن نیست!». این امر، مرا در جبههی کاملا مقابل مدافعان خداناباوری نو قرار میدهد، حتی با وجود اینکه میخواهم پیامم با احترام کامل به اعتقادات و استدلالات مردم باشد. من آشکارا فکر میکنم که بنیاد تمپلتون تمام اینها را دوست دارد، زیرا این بخشی از یک گفتگوی نوظهور است. نه تنها من، بلکه همکار اخترفیزیکدانم، آدام فرانک، و عدهای دیگری از افراد وجود دارند که بیشتر و بیشتر در مورد ارتباط بین علم و معنویت صحبت میکنند.
♦ بنابراین، پیام شما فروتنی، گشودگی ذهن و بردباری است. غیر از بحث در مورد خدا، شما این اخلاق را در چه جاهای دیگری، ضروری میبنید؟
من فکر میکنم موقعیت ما در یک مقیاس کهکشانی یا سیارهای میتواند بسیار ویژه باشد، بنابراین وقتی مردم در مورد کوپرنیک یا کوپرنیکیسم (Copernicanism)، اصل عادی بودن (principle of mediocrity) که میگوید ما باید انتظار داشته باشیم معمولی باشیم، صحبت میکنند، من میگویم «میدونید چیه؟ الان وقتشه که ورای اون بریم». وقتی به بیرون و سایر سیارات (و فرازمینیهای احتمالی) مینگرید، زمانیکه به تاریخ حیات در زمین نگاه میکنید، خواهید فهمید که این مکان که زمین نامیده میشود، واقعا شگفتانگیز است. بله، شاید بقیه آنجا باشند، چه کسی میداند، اما چیزی که در حال حاضر میدانیم این است که این جهان از آنِ ماست و ما ماشینهای ملکولی شگفتانگیزی هستیم که قابلیت خودآگاهی داریم و قطعا تمام اینها ما را بسیار خاص میکند. ما میدانیم که انسان دیگری در کائنات وجود ندارد. شاید بیرون اینجا، انساننماهایی وجود داشته باشند، ولی ما محصول منحصربفرد تاریخچهی طولانی سیارهی کوچکمان هستیم.
نکته این است که برای درک علم مدرن درون این چارچوب، انسانیت را در نوعی مرکز اخلاقی کائنات جستجو کنیم، جاییکه ما وظیفهای اخلاقی برای حفظ این سیاره، حیاتش و هر چیزی که گرفتهایم داریم، زیرا میدانیم آنها چقدر کمیابند و از طرفی در عمل، ما تنها هستیم. این پیامی است که من امیدوارم توسط عدهی زیادی از مردم منتقل شود، زیرا به نظرم، چیزی که ما اکنون و در این جهان پر از تفرقه به آن نیاز داریم، یک اسطورهی متحدکنندهی تازه است. منظور من از اسطوره، داستانی است که یک فرهنگ را تعریف میکند، بنابراین آن اسطورهای که فرهنگ قرن بیست و یکم را تعریف خواهد کرد، چیست؟ چنین اسطورهای باید از گونههای ما باشد، البته نه در رابطه با هیچ سیستم اعتقادی یا حزب سیاسی خاصی. چگونه میتوانیم چنین کاری کنیم؟ خب، ما میتوانیم این کار را با استفاده از نجوم انجام دهیم، با استفاده از چیزی که ما از جهانهای دیگر آموختهایم و اینکه چگونه جایگاه خودمان را مشخص کنیم.
♦ میدانم، اما اجازه دهید برای لحظهای نقش وکیل مدافع شیطان را بازی کنم، فقط به خاطر اینکه قبلتر شما به ارزش فروتنی در علم اشاره کردید. برخی خواهند گفت، با توجه به افزایش روزافزون خصومت نسبت به علم و انتقاد از سراسر دنیا، الان زمان فروتن بودن نیست. چگونه به این انتقاد پاسخ میدهید؟
البته این چیزی است که مردم قبلا به من گفتهاند: «واقعا مطمئنید که میخواهید این چیزها به شما نیز گفته شود؟» و پاسخ من این است: «بله، قطعا». تفاوتی بین علم و چیزی که من میتوانم علم گرایی (scientism) بنامم، وجود دارد که مدعی است علم میتواند تمام مشکلات را حل کند. تا اندازهی زیادی، نحوهی استفاده بشریت از علم، ما را در دشواریهای کنونی قرار داده است. اما عموما اکثر مردم، از چیزی که علم میتواند و نمیتواند انجام دهد، آگاهی ندارند، بنابراین از آن سواستفاده میکنند و علم را به چشم تکثری (pluralistic) نمینگرند. بسیار خب آیا میخواهید یک اتومبیل خودران بسازید؟ خوب است! اما چگونه چنین ماشینی، انتخابهای دشوار را انجام خواهد داد، مثلا چگونه برای حیات سرنشینان خود یا تماشاچیان پیادهرو، اولویت قائل خواهد شد؟ آیا در این مورد، فقط باید یک متخصص فناوری گوگل تصمیم بگیرد؟ اجازه دهید امیدوار باشیم که نه! باید با فیلسوفان و اخلاقشناسان صحبت کنید، نه برای اینکه آن را بفهمند، بلکه برای اینکه بگویید به نظرم، اینکه علم تمام جوابها را دارد، کاملا غیرملموس است. ما نمیتوانیم فرض کنیم میتوانیم تمام مشکلات جهان را با استفاده از یک رویکرد علمی سختگیرانه حل کنیم. چنین چیزی، مورد بحث نیست و هیچگاه هم مورد بحث نبوده، زیرا جهان، بسیار پیچیده است و علم، محدودیتهای روششناسی دارد.
بنابراین من چه میگویم؟ من میگویم صادق باشید. نقل قولی از فرانک اپنهایمر وجود دارد که دقیقا همین امر را بیان میکند: «بدترین کاری که پسر یک فاحشه میتواند انجام دهد این است که شما را تبدیل به پسر یک فاحشه کند» که بیشرمانه است، اما قابل توجه است. من نمیخواهم در مورد اینکه علم چه کاری میتواند و نمیتواند انجام دهد، دروغ بگویم، زیرا سیاستمداران، در حال سواستفاده از علم بوده و تلاش میکنند تا گفتگوی علمی را سیاسی کنند. من میخواهم در مورد قدرت علم، صادق باشم به گونهای که مردم بتوانند واقعا من را به خاطر صداقت و بیپرده بودن سخنانم باور کنند. اگر شما نمیخواهید صادق و شفاف باشید، باید دروغگویی مثل بقیه باشید. این امر دلیلی است که چرا من از دست برخی اظهارنظرهای غلط ناراحت میشوم، مثلا وقتی دانشمندانی مانند استیون هاوکینگ و لارنس کرانس ادعا میکنند که ما مسائل منشا کائنات را حل کردهایم، یا اینکه نظریهی ریسمان، درست است و اینکه «نظریهی همهچیز» نهایی را اکنون در اختیار داریم. چنین بیاناتی، دروغند. بنابراین من احساس میکنم امانتدار علم و کسی هستم که بتوانید به او اعتماد کنید، زیرا این شخص به اندازهی کافی صادق است و ذهن بازی دارد تا اقرار کند که پروژهی علمی، محدودیتهایی دارد که به معنای ضعف آن نیست.
♦ از نظریهی ریسمان حرف زدید و شکتان در مورد مفهوم یک نظریهی همه چیز نهایی را بیان کردید. این شک از کجا میآید؟
غیرممکن است علم به یک نظریهی درست همه چیز دست یابد و دلیلش هم، معرفت شناختی (epistemological) است. اساسا راهی که ما اطلاعات را در مورد جهان بدست میآوریم، از طریق اندازه گیری است. از طریق دستگاههاست که دارای محدودیت هستند. احتمالا ما هیچگاه یک نظریهی همه چیز نخواهیم داشت، زیرا هیچگاه نمیتوانیم فکر کنیم تمام دانستنیهای کائنات را میدانیم؛ دققا شبیه اصطلاحی که من برای عنوان یک کتاب استفاده کردم: جزیره دانش. دانش پیشرفت میکند، نه؟ اما با اقیانوسی از ناشناختهها احاطه میشود. تناقض دانش این است که همانطور که گسترش مییابد و مرز بین معلوم و مجهول تغییر میکند، شما به ناچار شروع به پرسیدن سوالاتی میکنید که قبلا نمیتوانستید بپرسید.
من نمیخواهم مردم را از جستجوی توضیحات یکپارچهای برای طبیعت، ناامید کنم، زیرا ما به آن نیاز داریم. بخش بزرگی از فیزیک مبتنی بر چنین تفکری بوده که چیزها را ساده کرده و متحد سازد. اما از طرفی، وجود یک نظریهی همه چیز، یک عبارت توخالی است که فکر میکنم از دیدگاه فلسفی، از بنیان، غلط است. به نظر من تمام این مفهوم ایدههای نهایی و غایی، فقط تلاشی برای تغییر علم به یک سیستم مذهبی است که من عمیقا با آن مخالفم. بنابراین اگر میدانید که هیچگاه به جواب نهایی نمیرسید، چگونه باید پیش روید و پژوهش کنید؟ خب پژوهش، به پاسخ نهایی، مربوط نیست، بلکه به فرآیند کشف، ارتباط مییابد. آن چیزی که در طول مسیر مییابید، مهم است و این ذات کنجکاو انسان است که جلو برود.
♦ از کنجکاوی گفتید، شما یک بار نوشته بودید: «دانشمندان به نوعی، مردمانی هستند که کنجکاوی را زنده نگه داشته و تلاش میکنند جواب برخی سوالاتی را که به عنوان کودک پرسیدهاند بیابند». به عنوان یک کودک، آیا یک سوال سازنده وجود داشت که پرسیدید یا تجربهای داشتید که شما را به فرد کنونی تبدیل کرد؟ آیا هنوز سعی میکنید به آن پاسخ دهید؟
من هنوز شگفتزدهام که علم چقدر میتواند در مورد منشا و تکامل کائنات به ما بگوید. بیشتر سوالات من در دل کیهانشناسی مدرن و اختر زیستشناسی (astrobiology)، نهفتهاند. به نظر من، ایدهی انتقال از بیجانی به جانداری یا حیات، کاملا مجذوب کننده است، اما اگر بخواهم با شما صادق باشم، تجربهی سازندهی من، این بود که مادرم را در سن شش سالگی از دست دادم که واقعا دردناک بود. این تجربه، از سن کم مرا با مفهوم زمان آشنا کرد. مذهب، چیزی بود که فورا به آن روی آوردم، زیرا من یهودی بودم، اما با خواندن کتاب عهد عتیق در نوجوانی، بسیار ناامید شدم و سپس با اینشتین آشنا شدم. آن زمان بود که فهمیدم، میتوانید واقعا سوالاتی در مورد ماهیت زمان و فضا و طبعیتی که خودش از علم استفاده میکند، بپرسید. بنابراین فکر میکنم آن احساس بسیار زودهنگام از دست دادن بود که مرا در مورد هستی، کنجکاو کرد. و اگر شما در مورد هستی کنجکاو باشید، فیزیک، دروازهی شگفتانگیزی میشود، زیرا شما را به ماهیت بنیادی سوالات نزدیک میکند: فضا، زمان، ریشهها و از آن زمان، من همیشه خوشحال بودهام!
گفتگو۱۷ دیدگاه
مصاحبه جالبی بود
سپاس
ممنون از دیپ لوک و این مقاله جالب که دست روی عمیق ترین سوالات گذاشت
سپاس
بسیار لذتبخش بود؛ ممنون از این سایت و خانم ریاحی گرامی.
عالی مثل همیشه.سپاس.
خوب بود…
شما خودت به خدا اعتقاد داری؟
ممنون.
سلام. با تشکر از زحمات جنابعالی وترجمه خوب این مصاحبه. جهان محضر خداست و هر قدمی در جهت شناسایی این موضوع مقدس می باشد .موفق باشید.
سلام بسیار جالب بود.به نوعی شگفت زده شدم.زیرا بنده در ابتدای بخش فیزیک کتاب بسامد زمان و آستانه ظهور چاپ سال ۹۵ بطور مستدل وبا استفاده از ساده ترین الگوی ریاضی در این مورد توضیح داده ام.
سلام با تشکر از شما لطفا مطالب بیشتری درباره استدلال های افراد خداناباور و توجیه های آنها و پاسخ افراد خداباور با دلایل منطقی در سایت قرار دهید.
سلام، نظرات ایشون قبلا هم از طرف دیگران مطرح شده و همچنین منتقدانی داشته، من بشخصه مصاحبه و بحث یک طرفه را درست نمیدونم
ممنون از مقاله.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام. من دانش آموزی هستم که خیلی در این رابطه تحقیق کردم. هر چی نظرات دانشمندان بود خوندم و واقعا متقاعد شدم که خدا وجود داره.حتی میچیو کاکو که قبلا کافر بود به وجود یک هوش کیهانی اعتراف میکنه و میگه شانس معنایی نداره ما تو یه دنیای خیلی با نظم و ساخته شده توسط یک شعور بسیار بالا هستیم. ممنون از سایت دیپ لوک
به نظر من اگه بخایم عمیق به قضیه نگاه کنیم خدا وجود داره ولی اسمی که افراد مختلف روش می زارن متفاوته ، خدا ، کائنات ، طبیعت ، روح جهان …
من خودم خدا رو روح جاری در جهان میدونم اما از هر اعتقادی که باعث محدودیت و تعصب بشه بیزارم خیلی مهمه که ادم همیشه انعطاف پذیری لازم برای قبول دیدگاه های جدیدتر و درست تر داشته باشه
ممنون از سایت عالی تون خانم ریاحی
انجام خواستههای همون خدایی که شما هم قبولش دارید اسمش میشه تعصب و محدودیت؟؟ یعنی همون خدا حقی بر گردنمون نداره بخاطر خلقت و سرمایه و نعمت هایی که داده؟ امیدوارم جواب محکمی داشته باشید البته نه برای من، برای همون خدایی که یه روز حقیقت رو در موردش میفهمیم و میفهمید ولی کاش دیر نشده باشه!
خدا از ما چیزی جز محبت کردن به اطرافیان و جنگیدن با پلیدیهای درونمون حالا به هر روشی نمیخواست!
با سلام و احترام
کار شما خیلی عالیه، فکر کنم تقریبا کسی به سبک شما به اینگونه مباحث نپرداخته، احسنتم