آیا علم آینده با چارچوبی جامع‌تر می‌تواند به تمام سوالات بشریت پاسخ دهد؟!

21

جهانی که امروزه در آن زندگی می‌کنیم، جهانی بس متفاوت از دنیای قرون وسطی است و این تفاوت را می‌توان عمدتا به علم و محصول آن، یعنی فناوری نسبت داد. پیشرفت‌هایی که طی دو قرن گذشته در علوم فیزیکی و زیستی حاصل شده، شناخت ما از جهان را به‌نحو بی‌سابقه‌ای افزایش داده است. همچنین پیشرفت در کاربردهای عملی علم، به بشر امکان کنترل بر نیروهای طبیعت و اذهان انسان‌ها را داده، اما تحولات ناشی از علم و فناوری برای بشر، آثار مثبت و منفی بسیاری از جمله دانش علمی و فناورانه و آسایش جسمانی را درپی داشته که عامل غیرقابل تصوری در افزایش طول عمر و استانداردهای استانداردهای زندگی اجداد ما به شمار می‌رفته است و در مقابل، به تخریب محیط زیست و دیگر نابودی‌ها برای انسان منجر شده است. با دیپ لوک همراه باشید…

تعداد بسیار زیادی از علما در موسسات نظامی به تولید وسایل تخریب انبوه،‌ اشتغال داشته‌اند و جامعه‌ی علمی نیز متاسفانه نقشی منفعلانه در این زمینه ایفا کرده است. فریمان دایسون در این باره گفته است:

ناتوانی علم در تولید منافع برای طبقه‌ی فقیر در دهه‌های اخیر، ناشی از دو عاملی است که با هم در کار بوده‌اند: علمای نظری از نیازهای روزمره‌ی بشری فارغ بوده‌اند و علمای کاربردی بیشتر به منافع زودرس چسبیده‌اند (۱۹۹۷).

پیشرفت سریع علم در قرن نوزدهم، به بروز این ذهنیت منجر شد که علم به تنهایی قادر به حل تمامی مشکلات انسانی است؛ در نتیجه در دهه‌های اولیه‌ی قرن بیستم، بسیاری از علما و سیاستمداران پیش‌بینی کردند که علم، تمامی مشکلات انسانی را حل خواهد کرد و بر خوشبختی بشر خواهد افزود. جواهر لعل نهرو، اولین نخست وزیر هند مستقل، این دیدگاه را داشت:

علم به تنهایی می‌تواند مشکلاتی چون گرسنگی و فقر، فقدان بهداشت و بی‌سوادی، خرافات،رسوم و سنت‌های سست‌کننده، اتلاف وسیع منابع و سکونت کشور به‌وسیله‌ی مردمی فاقد غذا و آب را حل کند… چه کسی می‌تواند امروزه علم را نادیده بگیرد؟ درهر برهه‌ای ما کمک آن را می‌طلبیم… آینده متعلق به علم و آنهایی است که با علم، رفاقت برقرار می‌کنند (۱۹۶۰).

اما در همان اوایل قرن بیستم (در واقع در سال ۱۹۲۴)، برتراند راسل اظهار تردید کرد که علم به‌طور کلی برای بشر برکت داشته باشد:

آقای هالدین در دادالوس، تصویری جذاب از آینده را ترسیم کرده است و آن اینکه، خوشبختی انسان به کمک کشفیات علمی افزایش می‌یابد. اگرچه من مایلم با این پیش‌بینی موافقت کنم، اما تجربه طولانی سیاستمداران و حکومت، مرا در این مورد به تردید انداخته است. من مجبورم احساس ترس کنم از اینکه علم به جای آنکه برای خوشبختی انسان‌ها به‌کار رود، در جهت افزایش قدرت گروه‌های غالب به‌کار می‌رود (۱۹۲۴).

از دیدگاه راسل، آثار بد علم از آنجا ناشی می‌شود که علم، خود نمی‌تواند هوای نفس انسان‌ها را کنترل کند:

علم به انسان‌ها کنترل بیشتر خویش، مهربانی بیشتر یا توان سرکوب کردن امیالشان به هنگام تصمیم‌گیری را برای عمل نداده؛ بلکه قدرت بیشتری برای اعمال شهوات دسته‌جمعی جوامع به آنها داده و با ارگانیک کردن بیشتر جامعه، سهم ایفاشده به‌وسیله‌ی شهوات شخصی را کاهش داده است. شهوات دسته‌جمعی انسان‌ها، عمدتا شریرانه هستند و قوی‌ترین آنها تنفر از گروه‌‌های دیگر و رقابت با آنهاست؛ بنابراین در زمان حاضر، تمامی آنچه زیاده‌روی در شهوات دسته‌جمعی را به انسان ها می‌دهد، بد است. به همین علت است که علم تهدید می‌کند باعث نابودی تمدن ما می‌شود.

علم در دو سطح می‌تواند بر حیات انسانی،‌ اثر بگذارد:

  1. در سطح عملی می‌تواند مشکلات انسانی را در بعد فردی و جمعی حل کند.
  2. در سطح نظری می‌تواند برداشت انسان از جهان را غنی‌تر کند.

در قرون وسطی و در اوایل پیدایش علم جدید، کسب دانش به دلیل فهمیدن آثار صنع الهی بود، نه برای کسب منافع مادی. هایزنبرگ برداشت کپلر از علم را به شکل زیبایی توصیف کرده است:

برای کپلر، علم، وسیله‌ی بدست‌آوردن منافع مادی برای انسان‌ها یا ساخت یک فناوری برای بهتر ساختن دنیای ناقص ما نیست؛ بلکه برعکس، علم وسیله‌ی اعتلای ذهن انسان است، وسیله‌ای برای رسیدن به آرامش در تفکر درباره‌ی کمال ابدی خلقت (۱۹۷۰).

در سطح عملی نیز دانشمندان در مورد نتایج کار علمی‌شان حساس و هوشیار بودند.

علم آینده - علم و دین

۱- چرا علم معاصر از ادای نویدش ناتوان مانده است؟

تمامی آثار نامطلوب علم فعلی، در حاکمیت یک جهان‌بینی خاص بر دانشمندان ریشه دارد، حاکمیتی که واجد خصوصیات زیر است:

  • هر دانشی را که ریشه در داده‌های تجربی ندارد، طرد می‌کند؛
  • ملاحظات اخلاقی را در کار علمی،‌ نادیده می‌گیرد
  • به فکر کنترل طبیعت و جوامع انسانی است
  • یک دیدگاه کل نگر به واقعیت ندارد
  • دغدغه‌های نهایی انسان‌ها را نادیده می‌گیرد

الف) محدودشدن به حوزه‌ی حواس

علم مدرن خود را به حوزه‌ی مادی محدود می‌سازد و واقعیت را تنها به چیزهایی می‌دهد که در داده‌های حسی ریشه دارند. تایید تجربی، داور نهایی است. به زبان برتراند راسل:

هر دانش کسب‌شدنی باید با روش‌های علمی بدست آید. چیزی را که علم نتواند کشف کند،‌ انسان نمی‌تواند بداند (۱۹۷۰).

بنابراین واقعیات معنوی را یا غیرواقعی، یا قابل تحویل به فیزیک می‌گیرند و این امر به نادیده گرفتن خدا و بعد معنوی انسان و جدایی علم و فرهنگ منجر شده است.
ما پدیده‌های فیزیکی را با ابزار علم جدید، مطالعه می‌کنیم؛ اما به این طریق نمی‌توانیم وحدت زیربنایی جهان را درک کنیم. قراردادن علم در چارچوبی جامع‌تر به حکمت علم می‌افزاید و وحدت تحت کثرت را نشان می‌دهد.

ب) خنثی بودن علم نسبت به ارزش‌ها

دیدگاه رایج در محافل علمی این است که علم و اخلاق، دو حوزه‌ی مستقل مورد توجه انسان‌ها هستند؛ بنابراین «گزاره‌های هنجاری» را نمی‌توان از «گزاره‌های بیانگر وقایع» به‌دست آورد. به عبارت دیگر «باید» از «هست» استنتاج نمی‌شود. این دیدگاه به ایده‌ی خنثی بودن علم نسبت به ارزش‌ها منجر شده و به نوبه‌ی خود به کنارزدن ملاحظات اخلاقی در کارهای علمی و گسترش نسبی گرایی اخلاقی در جوامع مدرن علمی انجامیده است. کار علمی در خلا انسانی انجام نمی‌شود و ارزش‌های خارج از علم در سطح انسان‌ها در کار علمی وارد می‌شوند. در واقع، تمامی کارهای علمی دربردارنده‌ی قضاوت‌های ارزشی بوده و می‌توانند در گزینش‌ نظریه‌ها یا کاربردهای علم، موثر واقع شوند، چنانکه پوپر می‌گوید:

این حقیقت که علم نمی‌تواند درباره اصول اخلاقی اظهارنظر کند، به این سوء تعبیر منجر شده است که چنین اصولی وجود ندارند؛ در حالیکه در کاوش برای حقیقت، در واقع اخلاق مفروض گرفته می‌شود (۱۹۸۷).

دلایل دیگری نیز برای به حاشیه راندن ارزش‌های اخلاقی در محیط‌های علمی بیان شده؛ برای مثال در بعضی از نظریه‌های فعلی علم، مثل نظریه تکامل داروین، اعتقاد به یک نظم اخلاقی عینی، تضعیف شده است. در این گونه‌ نظریه‌ها، ارزش‌های اخلاقی صرفا نقش پراگماتیستی دارند (پراگماتیسم روشی در فلسفه است که با اعتراف به غیرممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آن‌ها را با توجّه به کاربردشان در زندگی انسان می‌پذیرد). ویکتور فرانکل،‌ این نظریه‌ها را به ‌خوبی بیان کرده است:

ارزش‌ها و معانی، چیزی جز مکانیسم‌های دفاعی و عکس‌العمل‌ها نیستند (۱۹۷۷)

تخصص گرایی افراطی نیز علم را از سایر ابعاد انسانی جدا کرده است، به قول تولمین:

این تکون تخصص‌گرایی و حرفه‌گرایی بود که باعث جاشدن مسائل اخلاقی از بنیادهای علم شد (۲۰۰۰)

ما معتقدیم علم و اخلاق در سطح متافیزیک به‌هم می‌پیوندند. بدین ترتیب، یک مافیزیک خداباورانه مثل جهان‌بینی اسلامی، علم را با اخلاق درمی‌آمیزد و این به احساس مسولیت در علما در تمامی مراحل حیاتشان منجر می‌شود.

ج) کسب قدرت

در حالی که علم قدیم به دنبال قرائت کتاب طبیعت به عنوان آثار صنع الهی بود، گرایش غالب در عصر ما، توسعه‌ی دانش به قصد افزودن قدرت مادی و اقتصادی است و اینکه طبیعت را به عنوان کالایی تلقی کنند که باید از آن بهره‌برداری کرد. به قول شوماخر:

در علم قدیم، «حکمت» یا «علم برای شناخت» عمدتا به «خیر مطلق» بود. یعنی حقیقت، خیر و زیبایی که دانش آن، خوشبختی و نجات به‌بار می‌آورد. علم جدید عمدتا متوجه قدرت مادی بوده است، گرایشی که آن چنان رشد کرده که تقویت توان سیاسی و اقتصادی معمولا به عنوان اولین هدف و توجه اصلی برای خرج کردن در راه کار علمی، به‌حساب می‌آید. علم قدیم به طبیعت به عنوان صنع الهی و مادر انسان، نظر می‌کرد و علم جدید به عنوان خصمی به آن می‌نگرد که باید بر او پیروز شد یا صیدی که باید از آن بهره‌برداری کرد. اما بزرگترین و موثرترین تفاوت، به نگرش علم به انسان مربوط می‌شود. «علم برای شناخت»، انسان را مخلوقی به صورت خدا می‌دانست، شاهکار خلقت و بنابراین «مسول» جهان… «علم برای کنترل» ضرورتا انسان را چیزی جز محصول تصادفی تکامل نمی‌بیند، حیوانی بالاتر، یک حیوان اجتماعی و شی‌ای برای مطالعه با همان روش‌هایی که سایر پدیده‌های این جهان، مطالعه می‌شوند: «به‌طور عینی» (۱۹۷۷).

سواستفاده از علم و فناوری در قرن گذشته، شرور بسیاری برای بشر و خسارات زیادی برای محیط‌زیست به‌بار آورد و این باعث ایجاد نارضایتی در میان دانشمندان عصر ما شد. ماکس بورن در نامه‌ای که در سال ۱۹۵۴ به اینشتین نوشت، درباره‌ی سواستفاده‌های به‌عمل آمده از علم چنین نوشت:

من در روزنامه‌ای خواندم که شما ظاهرا گفته‌اید: «اگر من بار دیگر به دنیا می‌آمدم، فیزیکدان نمی‌شدم، بلکه هنرمند می‌شدم». این سخنان برای من آرامش بسیار به بار آورد. زیرا افکار مشابهی در مغز من خطور کرده و این به خاطر شروری است که علم برای دنیای به بار آورده است» (۱۹۷۴).

این سخن در زمانی گفته شد که هنوز میزان سو استفاده از علم نسبت به آنچه امروزه می‌بینیم، ناچیز بود. در عصر ما، دو ملاحظه‌ی عمده برای پیشرفت علم و فناوری در کار است: «جست‌وجوی علم به خاطر علم» و «جست‌وجوی علم به خاطر اهداف مادی و قدرت». جهان صنعتی غرب در این دام افتاده است که «هرچه می‌تواند انجام شود، باید انجام شود». به علاوه، با ظهور پروژه‌های بزرگ علمی، اهداف تحقیقاتی علمی و فناورانه به‌طور روزافزون با صنعت‌ها و حکومت‌ها تعیین می‌شود که هدف آنها حقیقت نیست، بلکه دانش به خاطر قدرت است و فراموش شده که علم و فناوری باید در خدمت رفاه انسان باشد و هدف خیر آنها انسانیت باشد. این امر مستلزم ذاشتن بعضی قیود روی برخی از حوزه‌های دانش است (در صورتی که در آن حوزه، خطرات احتمالی خوب ارزیابی نشده باشد). در جهان‌بینی اسلامی، علوم طبیعت، باید وسیله‌ی شناخت آثار خداوند در جهان باشند و مسائل افراد و جوامع را حل کنند، بدون آنکه نظم جهانی را برهم بزنند.

د) تکه‌‌پاره شدن دانش انسانی

یکی از خصوصیات دانشمندان در قرون وسطی این بود که به طبیعت، دید کل‌نگر داشتند. آنها همه حوزه‌های دانش را نظیر شاخه‌های یک درخت می‌دانستند و می‌کوشیدند یک دیدگاه وحدت‌بخش از طبیعت به دست دهند. امروزه، به‌ علت تخصص‌گرایی افراطی، دانش هم در داخل رشته‌ها و هم بین رشته‌ها چند‌پاره شده است؛ برای مثال، افرادی که در یک حوزه خاص فیزیک کار می‌کنند، نسبت به فعالیت‌های حوزه‌های دیگر فیزیک بیگانه‌اند؛ و این به فقدان یک بینش کل‌نگر در عالمان منجر شده‌ و افرادی به ‌وجود آورده است که هر یک فقط علایق خود را دنبال می‌کنند و کل جهان برای آنها محدود به همان حوزه است.

مساله دیگر این است که جهان‌بینی هر عالم با مفروضات و روش‌های تخصصی او تعیین می‌شود؛ برای مثال، آنان که در علوم زیستی کار می‌کنند، این تصور را دارند که تمام کارهای انسان‌ها را با ژن‌ها می‌توان توضیح ‌داد. همچنین تمرکز انحصاری یک عالِم بر حوزه خاص خود، مانع از این می‌شود که به عناصری نظر کند که حوزه کاری‌ او را در متن وسیع‌تری قرار می‌دهند. پس چند‌پاره‌شدن علوم، ما را از داشتن یک دیدگاه کل‌نگر محروم کرده است. از این جهت، بعضی از عالمان برجسته زمان ما از باریک‌بینی بینش عالمان معاصر درباره واقعیت شکایت کرده‌اند. برای مثال هایزنبرگ می‌گوید:

امروزه افتخار دانشمند، عشق به تفصیلات، یعنی کشف و تنظیم کوچک‌ترین آشکارسازی‌های طبیعت در یک حوزه محدود است؛ و این بطور طبیعی همراه است با احترام بیشتر برای متخصص، و از دست‌دادن درک ارزش همبستگی‌ها در یک مقیاس بزرگ. در این دوران، به ‌سختی می‌توان درباره یک بینش وحدت‌یافته از طبیعت سخن گفت. جهان عالِم، حوزه باریکی از طبیعت است که او عمرش را صرف آن می‌کند (۱۹۷۰).

محصول دیگر این چندپارگی علوم این است که علوم فیزیکی و طبیعی، به آنچه در علوم انسانی می‌گذرد، بی‌توجه هستند. اما اگر قرار باشد علم را انسان‌ها به‌کار ببرند و برای حل مسائل انسانی از آن استفاده کنند، چگونه می‌توان علوم فیزیکی و علوم زیستی را از علوم انسانی جدا کرد؟

ه) سوالات نهایی انسان

علم مدرن به ‌علت محدود بودن ظرفیتش نمی‌تواند به بسیاری از سوالات مورد دغدغه انسان، درباره معنا و هدف حیات انسانی پاسخ دهد؛ از جمله: «ما در اینجا چه می‌کنیم؟»، «هدف حیات چیست؟»؛ علم همچنین درباره زیبایی‌ها و ارزش‌های اخلاقی ساکت است. به‌ قول شرودینگر:

تصویر علمی جهان حول ما بسیار ناقص است. با این تصویر، اطلاعات زیادی به دست نمی‌آید و تمام تجارب ما در نظمی بسیار متقن قرار می‌گیرد. این تصویر درباره چیزهایی که واقعا به قلب ما نزدیک و واقعا برای ما مهم است، ساکت است. نمی‌تواند درباره قرمز و آبی، تلخ و شیرین، درد و شادمانی جسمانی چیزی به ‌ما بگوید؛ و چیزی درباره زیبا و زشت، خوب و بد، خدا و ابدیت نمی‌داند. علم گاهی وانمود می‌کند که به سوالات در این حوزه‌ها پاسخ می‌گوید، ولی پاسخ‌ها گاه آنقدر احمقانه ‌است که تمایلی نداریم آنها را جدی بگیریم (۱۹۸۴).

در جهان‌بینی علم‌گرایانه رایج، نه‌ تنها سوالات نهایی دغدغه‌انگیز انسان بدون پاسخ می‌ماند، بلکه حتی اعتبار این سوالات هم انکار می‌شود. بنابراین، معنای حیات اهمیت خود را از دست داده است و انسان‌ها تحت تاثیر قدرت خیره‌ کننده فناوری، بیشتر دنبال رفاه مادی هستند و بعد معنوی خود را تضعیف می‌کنند.

علم آینده 2۲- علم آینده

چنانکه پیش‌تر عنوان شد، علم و فناوری انسان را قادر ساخته تا محیط فیزیکی، شیمیایی و ژنتیکی خود را کنترل کند و خیرات و شرور بسیاری برای بشر به ‌بار آورد. در واقع، انسان در زمان حاضر با آلودگی محیط زیست، تضییع منابع طبیعی و وسایل تخریب جمعی روبرو است؛ و همانطور که به‌ پیش می‌رویم، آثار علم بر انسان با نرخ روزافزونی رشد می‌کند؛ لذا این سوال مطرح می‌شود که آیا باید اجازه داد علم بدون هیچ‌گونه محدودیتی رشد کند؟ شک نیست که باید علل رخداد شرور ناشی از علم و فناوری را حذف کرد. به ‌نظر ما، آثار منفی علم و فناوری را می‌توان حذف کرد، اگر اقدامات زیر صورت گیرد:

الف) چنانکه دیدیم، توسعه علم و فناوری به خاطر خودش و بدون دغدغه درباره تاثیر آن بر جامعه و محیط زیست، تهدید زیادی برای نژاد انسانی فراهم کرده است. باید حساسیت در برابر دغدغه‌های اخلاقی در کار علمی افزایش یابد؛ این مخصوصا درباره عصر ما، که زیست‌شناسی مولکولی و مهندسی ژنتیک توان انسانی برای دستکاری موجودات زنده را به ‌نحو بی‌سابقه‌ای افزایش داده، صادق است.

بدون یک قطب‌نمای اخلاقی، هر چیزی ممکن است رخ دهد. چنانکه آنتونی گیدنز می‌گوید:

نه‌ فقط به تاثیر خارجی، بلکه همچنین به منطق توسعه بدون ملاحظه علم و فناوری باید توجه شود. اگر بخواهیم از آسیب جدی و برگشت‌ناپذیر جلوگیری شود، انسانی‌ساختن فناوری احتمالا مشتمل است بر واردکردن رو به ‌افزایش ملاحظات اخلاقی در رابطه فعلا ابزاری، که بین انسان و محیط ایجاد شده است (۱۹۹۰).

و به بیان زیبا و پر بصیرت فریمان دایسون:

اگر فناوری در مسیر فعلی‌اش ادامه یابد و نیازهای فقرا و منافع روزافزون اغنیا را نادیده بگیرد، فقرا دیر یا زود علیه ظلم فناوری شورش خواهند کرد و در پی علاج‌های غیرعقلانی و خشن برخواهند آمد… شکاف رو به‌ افزایش بین فناوری و نیازهای انسانی، تنها با اخلاق، قابل پرکردن‌ است… اخلاق می‌تواند نیرویی بس قوی‌تر از سیاست و اقتصاد باشد. بازار آزاد به خودی خود فناوری مناسب برای فقرا ایجاد نخواهد کرد. تنها فناوری هدایت‌شده با اخلاق می‌تواند چنین کاری را بکند (۱۹۹۷).

از زمان بقراط ـ یعنی تقریبا ۲۵۰۰ سال پیش ـ یک دستورالعمل اخلاقی برای پزشکان وجود داشته است. پس حالا که در عصر ما سرنوشت انسانیت در دستان علما است، یک دستورالعمل اخلاقی برای علمای تمام حرفه‌ها نیاز است و برای آزمودن آثار درازمدت پروژه‌های علمی باید کمیته‌های اخلاقی وجود داشته باشد. متاسفانه بخش قابل ملاحظه‌ای از جامعه علمی در خدمت تقاضاهای سیاستمداران و موسسات نظامی قرار گرفته است، بدون آنکه دغدغه‌ای برای کارهای خود داشته باشند. لازم است در نقش عالمانی که در صنعت سلاح‌های نظامی یا تحقیقات نظامی کار می‌کنند، تجدیدنظری جدی شود و درباره کاربردهای دانش علمی بحث‌های جدی صورت گیرد؛ و این، مستلزم کار بین‌رشته‌ای بین علوم فیزیکی و زیستی با علوم انسانی است. آنها باید ابعاد مختلف جوامع انسانی، از قبیل مسائل اخلاقی، اجتماعی و محیطی را در نظر بگیرند.

جهان‌بینی شاملی که بر علم آینده حاکم می‌شود، باید علم و اخلاق را درهم آمیزد؛ و این، مستلزم آن است که تربیت محققان با آموزش اخلاقی همراه باشد تا احساس مسوولیت در همه مراحل حیات را به آنها القا کند. این امر را در یک زمینه دینی می‌توان به بهترین وجه انجام داد‌ زیرا دین می‌تواند برای ارزش‌های اخلاقی توجیه فراهم کند و انسان ها را برای حفظ محیط زیست به ‌تحرک درآورد. به ‌قول شوماخر:

غیر ممکن است بدون ایمان به معانی و ارزش‌هایی که فراتر از آسایش‌های فایده‌گرایانه و بقا ‌است – به‌عبارت دیگر، بدون یک ایمان دینی– تمدنی باقی بماند (۱۹۷۷).

ب) در قرون وسطی، علم عمدتا وسیله‌ای برای دستیابی انسان به حقیقت به شمار رفته و انتظار می‌رفت که به انسان‌ها در سطح عملی کمک کند. در علم معاصر، بسیاری از این اهداف از دست رفته است. امروزه، کار علمی را اغلب حکومت‌ها سرما‌یه‌گذاری می‌کنند، و در کشورهای پیشرفته صنعتی، کار علمی غالبا تحت‌الشعاع اهداف عملی فوری است. پس، از آن حوزه‌هایی از علم حمایت می‌شود که اهداف فایده‌گرایانه دارند و به تقویت قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی منتهی می‌شوند. این تجاری شدن علم باعث شده هم ارزش آن پایین بیاید و هم غیرانسانی شود. هدف علم باید ارتقای ابعاد بالاتر انسانی باشد. علم فقط وقتی می‌تواند برای انسان خوشبختی و نجات به ‌بار آورد که با حکمت همراه باشد.

ج) چنانکه عنوان شد، علم فعلی فقط با جهات فیزیکی جهان ما سر و کار دارد و واقعیات فوق فیزیکی را نادیده می‌گیرد. الگوی اساسی علم این است که تمام پدیده‌های طبیعی را برحسب فیزیک و شیمی توضیح دهد؛ پس در نظم طبیعی جایی برای خدا در نظر نمی‌گیرد. علم تنها به نیازهای مادی انسان توجه دارد و برای کنترل طبیعت و جوامع انسانی به‌ کار گرفته می‌شود. این باعث شده که علم معاصر، دیدگاه محدودی از واقعیت داشته باشد و علم و محصولات آن به‌ عنوان ابزارهای شیطانی برای انحراف انسان از نقشی که خداوند برای وی مقرر کرده، به‌کار گرفته شود. راه‌حل قضیه در تغییر جهت‌‌گیری و هدف علم و فناوری است و اینکه از چارچوبی وحدت‌بخش استفاده شود که همه سطوح واقعیت و تمام ابعاد حیات انسانی را دربرگیرد. جورج الیس این مطلب را زیبا بیان کرده است:

نظم زیربنایی جهان وسیع‌تر از آن است که صرفا با شناخت فیزیک توصیف شود. این نظم با کل عمق تجارب انسانی، خصوصا فراهم کردن مبنایی برای اخلاق و معنا، مرتبط است.

الیس برای تمایز قایل‌شدن بین این چارچوب وسیع‌تر و دیدگاه رایج، واژه کیهان‌شناسی با حرف c کوچک را برای ارجاع به ابعاد فنی کیهان‌شناسی فیزیکی به ‌کار می‌برد و کیهان‌شناسی با حرف بزرگ C را زمانی استفاده می‌کرد که مسائلی نظیر ارزش‌ها، هدف، دین و سوالات نهایی را نیز شامل باشد. در جهان‌بینی اسلامی، واقعیت، هم ابعاد مادی دارد هم ابعاد معنوی؛ پس علم آینده باید هر دو جنبه واقعیت و تعامل آنها را تشخیص دهد. تنها تحت هدایت چنین جهان‌بینی است که انسان‌ها می‌توانند هماهنگ با طبیعت و سایر موجودات زندگی کنند و دیدگاهی جامع‌تر درباره واقعیت داشته باشند.

د) چنانکه از برتراند راسل نقل شد، منافع علم به ثروتمندان و قدرتمندان رسیده، ولی دانش علمی، فقر را حذف نکرده است. بنابراین، رویای نهرو در این باره که علم مسائل گرسنگی و فقر را حل کند، در قرن بیستم تحقق نیافت. در حقیقت، علم و فناوری، شکاف بین اغنیا و فقرا را پر نکرده‌اند و کیفیت حیات انسانی را به سطح قابل ‌قبولی نرسانده‌اند. علم آینده باید این توزیع ناهموار برکات علم را اصلاح کند. پس علم باید وسیله برکتی برای همه مردم باشد، نه ابزار غلبه بر طبیعت و سایر همنوعان.

ه) چنانکه عنوان شد، جداشدن حوزه‌های علمی از یکدیگر، ما را از رسیدن به یک دیدگاه وحدت‌بخش از واقعیت محروم کرده است. البته جلوی تخصصی‌شدن را نباید گرفت، زیرا نه ممکن است نه قابل‌ توجیه. اما در ضمن نباید از ضرورت درج تخصص فرد در یک چارچوب وسیع‌تر غفلت کرد؛ وگرنه دید وحدت‌بخش از واقعیت و نیز معنای حیات خویش را از دست می‌دهیم.
بنابراین، ما به ترکیب نتایج تخصص‌ها نیاز داریم، به‌ نحوی که خصوصیات ویژه آنها حفظ شود و در ضمن نشان دهد که حوزه‌های متفاوت چگونه با هم تلفیق می‌شوند و چگونه می‌توان آنها را در متن وسیع‌تری به‌هم مربوط کرد. باید اهمیت و وضع حوزه‌های مختلف را در متن شخص انسان و جهان بزرگ دید و آنها را برحسب پیچیدگی‌شان در سطوح دارای مراتب مختلف قرار داد، بطوری که از فیزیک شروع و به علوم انسانی ختم شود. معنای این مطلب آن است که فیزیک مفصل‌ترین اطلاعات را درباره جهان مادی می‌دهد و ما با گذر از سطوح بالا، به علوم انسانی می‌رسیم که رفتار انسان را توصیف می‌کنند.
نکته مهم دیگر این است که دانش علمی تنها نوع دانش معتبر نیست؛ بلکه بعضی حوزه‌های مورد توجه انسان وجود دارد که علم نمی‌تواند درباره آنها چیزی بگوید. برای مثال علم نمی‌تواند درباره ارزش‌های اخلاقی، کارهای هنری و حوزه ماوراء طبیعی چیزی بگوید یا به سوالات نهایی انسان پاسخ دهد یا مبانی خود را توجیه کند. برای پرداختن به این مسائل عمیق‌تر، علم باید جا را به علوم انسانی (دین، فلسفه و … ) بدهد. به ‌زبان پیتر مداوار (برنده جایزه نوبل در پزشکی):

پس فقط علم نیست که برای پاسخ دادن به سوالات مربوط به اشیا اول و آخر باید به آن رجوع کرد، بلکه برای این‌ منظور، از ادبیات تخیلی یا دین هم باید استعانت جست (۱۹۸۴).

نادیده‌گرفتن این سوالات فوق علمی است که علم را غیرانسانی کرده است. توسل به سحر، آسترولوژی و عرفان در غرب، شاهدی گویا بر ناتوانی علم در ارضای نیازهای عمیق انسان است. بنابراین، به‌ ارزیابی مجددی از نظام آموزشی فعلی نیاز است تا بر بصیرت دانش‌پژوهان بیفزاید و آنها را از همبستگی حوزه‌های مختلف مطلع سازد. این را می‌توان با افزودن تعدادی دروس علوم انسانی به برنامه علوم مهندسی دانشگاه‌ها تامین کرد. این‌ نوع کوشش در بعضی از دانشگاه‌های مهم غرب (نظیر ‌ام.‌آی. تی، استنفورد، کمبریج و آکسفورد) شروع شده است، ولی کشورهای اسلامی در این زمینه عقب‌اند.

علم آینده۳- نتیجه

چنا‌نکه اشاره شد، علم جدید، دانش ما درباره جهان فیزیکی را افزایش داده و منجر به خیرات و شرور زیادی برای بشر شده است. اما وزن شرور، آینده انسانیت را تهدید می‌کند. همچنین خاطرنشان شد که منشا این شرور، جهان‌بینی رایج حاکم بر علم معاصر است. جهان‌بینی رایج، انسان را به حوزه ماده محدود کرده، احساس اخلاقی انسان معاصر را تضعیف کرده، وسعت دید را از عالمان گرفته و علم را در خدمت قدرتمندان و ثروتمندان قرار داده تا از طبیعت و انسان‌ها بهره‌برداری کنند. به‌عقیده ما، از آثار سوء علم می‌توان پرهیز کرد اگر به‌جای جهان‌بینی رایج، یک جهان‌بینی شامل‌تر قرار داد که نیازهای انسانی، یعنی نیازهای مادی و نیازهای معنوی را دربر داشته باشد و حیات انسانی را با بقیه جهان مرتبط سازد. جهان‌بینی اسلامی، چنین چارچوبی دارد:
بر محور توحید می‌چرخد، در وحی اسلامی ریشه دارد، دیدگاهی کل‌نگر به طبیعت دارد، ساختاری سلسله‌مراتبی برای واقعیت قایل است و منافع درازمدت انسان‌ها را در نظر می‌گیرد. طبق این جهان‌بینی، انسان بخشی از یک نظم کیهانی است و باید همه فعالیت‌های خود، ازجمله فعالیت‌های علمی و فناورانه، را با این نظم کیهانی هماهنگ سازد. اگر این تغییر اساسی در ذهنیت علمای نسل ما صورت نگیرد، علم آینده به نتایج تخریبی بیشتری منجر خواهد شد و آینده‌ای برای انسانیت باقی نخواهد ماند…

شما می‌توانید سوالات خود را در رابطه با مقاله‌ی بالا و همچنین سایر سوالات فلسفی مرتبط با علم را در بخش نظرات مطرح کنید. در روزهای آینده، پاسخ‌های اختصاصی دکتر گلشنی به سوالات شما طی مقاله‌ی جداگانه‌ای از دیپ لوک منتشر خواهد شد. پس فرصت را از دست نداده و سوالات خود را از یکی از بزرگترین فیزیکدانان (و البته فیلسوفان) حال حاضر ایران بپرسید… 

زاده‌ی سال ۱۳۱۷در اصفهان؛ فیزیک‌دان و نظریه‌پرداز ایرانی، پژوهشگر فلسفه علم، مترجم، استاد دانشگاه صنعتی شریف، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و عضو پیوسته فرهنگستان علوم ایران است. او از برگزیدگان همایش چهره‌های ماندگار در عرصه‌ی فیزیک و برنده کتاب سال جمهوری اسلامی ایران است

گفتگو۲۱ دیدگاه

  1. از دکتر گلشنی به خاطر این مقاله زیبا تشکر میکنم و همچنین از دیپ لوک برای انتشار آن. سوال من از دکتر گلشنی به نوعی همان عنوان مقاله است: به نظر شما روزی فرامی‌رسد که علم بتواند به تمامی سوالات ما انسان‌ها پاسخ دهد؟ آیا روزی می‌ رسذ که شناخت ما از ذهن آنقدر گسترده شود تا بتواند تمام پدیده های متافیزیکی را توضیح دهد؟ باتشکر فراوان

  2. من هم تشکر میکنم. سوال من اینه: شما خدا رو چطور تعریف میکنید؟ به نظر شما به کمک علم میشه خدا رو تعریف کرد؟

  3. سلام . باسپاس فراوان از شما دوستان گرامی وسازندگان دیپ لوک .چطور در زمانهای قدیم میگفتن هسته میوه مکروه هست بعد از هزاروچهارصد سال حالا میگن که هسته مثلا سیب حاوی سیانید هست وموجب مرگ انسانها میشه .این سیانید برای این بوده که موجودی اونو مصرف نکنه تا چرخه تبدیل شدن اون به درخت ومیوه دادن ادامه داشته باشه .میدونید حیوانات بویایی وحس قویتری نسبت به انسان دارند ومیدونن او غذا سمی هست .به نظر من تصادفی نیست خیلی خیلی خیلی مثالهای دیگه ایی هست که میتونه وجود خدا رو اثبات کنه مشکل اینجاست که تجربی گراها معجزه رو قبول ندارند .وباید حسش کنند والا قبول نمیکنند .مثال تلویزیونی که خاموشه وسیمش به پریز وصله وحس نمیکنند میلیاردها الکترون در حال جریان هستش .باتشکر از دیپ لوک

  4. سلام
    راستش این مباحث از نزدیک ۱۰ سال پیش، به شکل بسیار ریشه ای تری در مرکز بررسی های دکترینال کار شده و علوم جایگزین مطرح شده و دارن پیش میرن (در همه ابعاد زندگی بشری – حتی فیزیک اسلامی)
    این مقالات رو پیشنهاد میکنم نگاهی بندازید:
    http://ystc.ir/%D8%AF%D8%B1-%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%AC%D9%88%DB%8C-%D8%AD%DA%A9%D9%85%D8%AA-1/

    http://ystc.ir/%D9%88-%DA%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D8%AF%D8%B1-%D9%88%D8%B3%D8%B9-%DA%86%D9%87-%DA%A9%D9%88%D8%B4%D9%85%D8%9F/

    http://ystc.ir/%D9%86%D9%82%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86/

    البته به نویسندگانشون و دوستانی که در اندیشکده یقین کار کردن، خبر دادم که بیایند و نقدی بر مقاله استاد بنویسند.
    باتشکر از سایت و مقالات خوبتان
    امیر عسکری

  5. محمد جواد رجبی

    با تشکر از آقای دکتر گلشنی، سوالات بنده اینهاست:
    ۱.آقای دکتر، آین گفته صحیح است: هر آنچه در جهانی که ما می شناسیم جود دارد صرفا آرایش خاصی از ذرات بنیادی است؟ آیا میتوان برای معنویت هم پایه و بیس مادی تعریف کرد؟
    ۲.هر آنچه ما از جهان می دانیم زایده تفکراتمان است که خود ناشی از وجودی مادی به نام مغز است، آیا اصلا می توان با مغزی که خود ساخته این جهان (جهان ۳ بعدی که ما می شناسیم ) است و محدودیت های این جهان را دارد به حقیقت پی برد؟ ایا علم متولد شده از مغز محدود این توانایی را دارد؟ چگونه می توانیم به این یافته اعتماد کنیم؟و این محدودیت مغز را چه باید کرد؟ آیا ابزاری ورای این محدودیت داریم؟
    ۳. چگونه می توان از وجود مادی و ساخته شده انسان از عناصر شیمیایی به ورای ماده سفر کرد و به معنویت رسید؟
    ۴. آیا می توان و بهتر نیست آنچه را که راجع به دین و روح و معنویت و… وجود دارد و هر انسانی نظری متفاوت راجع به آنها دارد را در قالب هایی منظم و ثوابت تعریف کرد، مثلا با نوشتن معادلات ریاضی برای اخلاق و دین و …؟
    ۵. این جمله چه اندازه درست است؟ “تمام علم جهان چیزی واحد است و زیر شاخه های علم امروز ناشی از درک ناقص امروز ما از ساختار جهان است!”
    ۶.آیا قلمرو علم محدود است (لا اقل در جهانی که ما میشناسیم)؟ و آیا زمانی میرسد که ما همه چیز را در عالم بفهمیم ؟و اگر زمانی برسد که مجهولی در جهان برایمان نباشد ،آن موقع چگونه می توان زندگی و محرکه بقا و وجود را تعریف کرد؟
    خیلی متشکرم !

  6. از زحمات گروه دیپ لوک متشکرم.سوال من اینست….چطور میتوان گروه علم گرا که به دیدگاه های معنوی بی اعتنا هستند و روز بروز از نظر مادی قویتر میشوند را راضی کرد تا موضع قدرت خود را رها کنند و بودا وار به سمت مقابل حرکتی مسالمتت آمیز داشته باشند.

  7. بسیار زیبا بود دکتر گلشنی عزیز ، به نظر من اتفاقی تلخ در دنیای علم در حال وقوع است!! دانشمندانی با گرایشات خاص فلسفی در حال تحمیل نظرات خود بر علم هستند مخصوصا در فیزیک

  8. سلام اقای دکتر خسته نباشید تو رو خدا ب من کمک کنید بفهمم خدا کیه و کجاست،من چند سالیه دچار سردرگمی شدم و یک دقیقه ب وجود خدا اعتقاد دارم و یک ساعت ندارم،توی مشکلات زندگیم ب دنبال خدا گشتم اما هرچی بیشتر میگردم کمتر پیداش میکنم،ازتون عاجزانه درخواست کمک و راهنمایی بدن تعصب رو دارم چون من واقعا روحم دچار نا ارامی شده،خواهش میکنم بهم کمک کنید چون ب هیچ فرد قابل اعتماد و دانشمندی دسترسی ندارم و نمیدونم کی راست میگه و کی دروغ لطفا منو راهنمایی کنید
    سپاس بی حد از لطف و توجهتون

    • سلام
      البته من تخصصی در این زمینه ندارم اما میتونم تجربه خودمو به عنوان کسی که مشابه این حالت رو تجربه کرده در اختیارتون قرار بدم تا اونجایی که من فهمیدم مشکل شما دوتاست یکی اینکه در وجود خدا شک دارید و یکی اینکه در شناخت خدا مشکل دارید

      در مورد اولی مثل شما عقاید من هم سینوسی تغییر میکرد یه لحظه معتقد بودم و یه لحظه هم دچار شک میشدم البته پیشنهاد میکنم شما هم ببینید اعتقاد ندارید یا نسبت به اعتقادتون دچار شک میشید این رو هم اضافه کنم که ابن تغییر اعتقادات میتونست خیلی راحت پیش بیاد مثلا کافی بود تا ببینم یه نفر حتی یه شخص عادی معتقده خدا وجود نداره تا دچار شک بشم
      وسواس من شدت گرفته بود البته وسواس در وجود و عدم خدا نبود اما به طور کلی وسواس داشتم تا اینکه این وسواس به مسائل اعتقادی رسید پس پیشنهاد میکنم اول ببینید که این شک ریشه ای در وسواس داره یا خیر
      مسئله دیگه ای که هست اینه که مثل همه افراد زمانی که ما به فکر عدم خدا میوفتیم مسائلی تو ذهنمون میاد که باعث وحشت ما میشن مسائلی مثل مرگ و غیره … ببینید ایا این مسائل باعث شدن که شما زیاد روی این موضوع متمرکز بشید؟ یکی از چیزایی که به من کمک در برابر وسواس درک این بود که وسواس من از کجا میاد واسه خودم این وسواسا از ترس های اینچنینی بود بنابراین قدم اول باهاشون کنار اومدم مثلا درک کردم که مرگ پدیده ای هست که واسه همه اتفاق میوفته و لزومی نداره ترسی ازش داشته باشم کنار زدن این ترسا کمک زیادی میکنه که با مغز باز نگاه کنید

      تقریبا زمانی که این مسائل رو کنار گذاشتم در وجود خدا کمتر دچار شک میشدم اینکه دنیا خودش از عدم به وجود اومده واسم قابل قبول نبود و معتقد بودم کسی که خودش از جنس ماده نیس و ورای این هاست باید در کار باشه کسی که ما نتونیم حتی درک کنیم چطور خودش خودش رو موجود کرده بعلاوه من استدلالای دیگه ای هم داشتم مثلا یه لپ تاپ رو میدیدم که قابلیت پردازش اطلاعات داره و در پشت این کامپیوتر مغز دیگری است که حتی با سی پی یو اون لپ تاپ قابل مقایسه نیست تا جایی که شما شاید فک کنید مقایسه سی پی یو و مغز اشتباهه چنین چیزی واسم نشونه از اندیشه ای بود که ورای این اندیشه ما باشه در هر صورت با کم کردن وسواس اینکه خدا وجود داره واسم سخت نبود

      مسئله دیگه ای که وجود داشت بجز خدا واسه من دین بود من مسلمون بودم و البته هستم الانم با این حال به اینکه ایا اسلام دین خداست فک میکردم توضیح این مسئلرو خلاصه وار میدم من قران رو با اندیشه بشری کلا متفاوت میدیدم حتی وقتی شک داشتم یه زمانی ما میبینیم افراد اندیشه هایی نسبت به خدا دارن که بیشتر اندیشه هایی هست که به انسان جماعت میخوره و در اصل ساخته ذهن خودشونه مثلا ممکنه یه نفر رحیم بودن خدارو مثل مهربونی یه مادر در نظر بگیره مثلا امام علی علیه السلام در خطبه ای میفرمایند که خدا رحیم است اما دل نازک نیستد در کل قران من نمی دیدم که خدا مثل یه انسان باشه قران انگار کلام متفاوتی بود بعلاوه ایاتی رو میدیدم که از نظر علمی مسئله ای رو میگفت که دونستنش واسه انسان هزار و چهارصد سال پیش بعید بود البته اینجا دقت کنید من اصلا و ابدا نمیگم که از قران ایات علمی دربیاریم مثلا ایه هشتاد و هشت سوره نمل : و کوه ها را می بینی و انهارا ساکن می پنداری درحالی که درهمچون ابرها در حرکتند افرینش خداست که هرچیزی را استوار افریده صد البته که این ایه لزوما منظورش حرکت صفحات قاره ای زمین و حرکت کوه ها میتونه نباشه عده ای میگن مربوط به قیامته چون ایه قبلش مربوط به روز قیامته اما بنابر دلایلی من فک میکردم که این ایه به طور قشنگی بین ایه قبل و بعدش قرارگرفته درحالی که منظورش واسه سال ها نامعلوم میمونه بس دلیلمالبته نبود این اعتقاد اگر بقیه ایات رو ببینید که از حرکت کوه ها در قیامت به طور مستقیم حرف زدن میبینید که فعل سیرت و یا نسیر با ریشه س ی ر به کار برده شده و در همشون خدا میگه اون هارو روان می کنیم اما اینجا ما فعل تمر رو داریم یا مثلا گفته شده وقتی کوه هارو میبینی فک میکنی اتفاقا ثابت اند درحالی که حوادث قیامت اونچنان سهمگینن که خود کوه ها از جا کنده میشن یا گفته شده افرینش خداست که هرجیزی را استوار کرده درحالی که تو خود قران در قیامت کوه پودر میشن و دیگه اصلا هر افرینشی بهم میریزه به هرحال این مسائل هم بود درکنارش یه مطلبی که شاید بنظر متوهمانه بیاد این بود که خب من تجربه اینکه دعایی کنم و براورده بشه داشت یادمه یبار یجا داشتم یکاری انجام میدم قشنگ شاید چهارساعت معطل شده بودم اونم تو سرما یادمه اومدم دعا کنم که زودتر تموم تو دلم گفتم چطور میخواد زودتر تموم بشه غیرممکنه بشه کاری کرد اما گفتم اینکه همچین فکری بکنم از بیخ غلطه و در هرحال دعا کردم شاید بگم پنج دقیقه بعدش یه اتفاقی افتاد که اصلا هم نباید میوفتاد و کاری که بایدکلی بیشتر طول میکشید درست شد و البته موارد دیگه هم بوده خب همه اینا درکنار هم باعث اعتقاد من به اسلام بود

      اما درمورد اینکه خدا کیه اگر اجازه بدید خطبه ای از نهج البلاغه رو بیارم :
      کسی که کیفیتی برای خدا قائل شد یگانگی او را انکار کرده و آن کس که همانندی برای او قرارداد به حقیقت خدا نرسیده است. کسی که خدا را به چیزی تشبیه کرد به مقصد نرسید. آن کس که به او اشاره کند یا در وهم آورد، خدا را بی نیاز ندانسته است. هرچه که ذاتش شناخته شده باشد آفریده است و آنچه در هستی به دیگری متکی باشد دارای آفریننده است. سازنده ای غیر محتاج به ابزار، اندازه گیرنده ای بی نیاز از فکر و اندیشه و بی نیاز از یاری دیگران است. با زمانها همراه نبوده و از ابزار و وسائل کمک نگرفته است. هستی او برتر از زمان و وجود او برنیستی مقدم است و از ازلیت او را آغازی نیست. با پدید آوردن حواس، روشن می شود که حواسی ندارد و با آفرینش اشیاء متضاد، ثابت می شود که در آن ضدی نیست و با هماهنگ کردن اشیاء دانسته می شود که همانندی ندارد. خدائی که روشنی را با تاریکی، آشکار را با نهان، خشکی را با تری، گرمی را با سردی، ضد هم قرار داد و عناصر متضاد را با هم ترکیب و هماهنگ کرد و بین موجودات ضد هم، وحدت ایجاد کرد و بین آنها که با هم نزدیک بودند فاصله انداخت.

      خدائی که حدی ندارد و با شماره محاسبه نمی گردد که همانا ابزار و آلات، دلیل محدود بودن خویشند و به همانند خود اشاره می شوند. اینکه می گوئیم موجودات از فلان زمان پدید آمده اند پس قدیم نمی توانند باشند و حادثند و اینکه می گوئیم حتما پدید آمدند، ازلی بودن آنها رد می شود و اینکه می گوئیم اگر چنین بودند کامل می شدند، پس در تمام جهات کامل نیستند. خدا با خلق پدیده ها در برابر عقلها جلوه کرد و از مشاهده چشم ها برتر و والاتر است و حرکت و سکون در او راه ندارد، زیرا او خود حرکت و سکون را آفرید، چگونه ممکن است آنچه را که خود آفریده در او اثر بگذارد؟یا خود از پدیده های خویش اثر پذیرد؟ اگر چنین شود، ذاتش چون دیگر پدیده ها تغییر می کند و اصل وجودش تجزیه می پذیرد و دیگر ازلی نمی تواند باشد و هنگامی که «بر فرض محال» آغازی برای او تصور شود پس سر آمدی نیز خواهد داشت و این آغاز و انجام، دلیل روشن نقص و نقصان و ضعف دلیل مخلوق بودن و نیاز به خالقی دیگر داشتن است. پس نمی تواند آفریدگار همه هستی باشد و از صفات پروردگار که «هیچ چیز در او مؤثر نیست، و نابودی و تغییر و پنهان شدن در او راه ندارد.» خارج می شود.خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد و زاده نشده تا محدود به حدودی گردد و برتر است از آن که پسرانی داشته باشد و منزه است که با زنانی از دواج کند. اندیشه ها به او نمی رسند تا اندازه ای برای خدا تصور کنند و فکرهای تیزبین نمی توانند او را درک کند تا صورتی از او تصور نمایند، حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد و گذشت زمان تأثیری در او نمی گذارد، گذران روز و شب او را سال خورده نسازد و روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از اجزاء جوارح و اعضاء و اندام و نه با عُرضی از اعراض و نه با دگرگونیها و تجزیه، وصف نمی گردد. برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت، چیزی او را در خود نمی گنجاند که بالا و پائینش ببرد و نه چیزی او را حمل می کند که کج یا راست نگهدارد، نه در درون اشیاء قرار دارد و نه بیرون آن، حرف می زند نه با زبان و کام و دهان، می شنود نه با سوراخهای گوش و عضو شنوائی، سخن می گوید نه با به کار بردن الفاظ در بیان، حفظ می کند نه با رنج به خاطر سپردن، می خواهد نه با به کار گیری اندیشه، دوست دارد و خوشنود می شود نه از راه دلسوزی، دشمن می دارد و به خشم می آید نه از روی رنج و نگرانی، به هر چه اراده کند، می فرماید «باش» پدید می آید نه با صوتی که در گوشها نشیند و نه فریادی که شنیده شود، بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد می کند.پیش از او چیزی وجود نداشته وگر نه خدای دیگری می بود. نمی شود گفت «خدا نبود و پدید آمد» که در آن صورت صفات پدیده ها را پیدا می کند و نمی شود گفت «بین خدا و پدیده ها جدائی است» و «خدا بر پدیده ها برتری دارد» تا سازنده و ساخته شده همانند تصور شوند و خالق و پدید آمده با یکدیگر تشبیه گردند. مخلوقات را بدون استفاده از طرح و الگوی دیگران آفرید و در آفرینش پدیده ها از هیچ کسی یاری نگرفت، زمین را آفرید و آنرا برپا نگهداشت بدون آنکه مشغولش سازد و در حرکت و بی قراری، آنرا نظم و اعتدال بخشید و بدون ستونی آنرا به پا داشت و بدون استوانه ها بالایش برد و از کجی و فرو ریختن نگهداشت و از سقوط و در هم شکافتن حفظ کرد، میخهای زمین را محکم و کوه های آنرا استوار و چشمه هایش را جاری و دره ها را ایجاد کرد. آنچه بنا کرده به سستی نگرائید و آنچه را که توانا کرد ناتوان نشد.

      خدا با بزرگی و قدرت بر آفریده ها حاکم است و با علم و آگاهی از باطن و درونشان با خبر است و با جلال و عزت خود از همه برتر و بالاتر است، چیزی از فرمان او سر پیچی نمی کند و چیزی قدرت مخالف با او را ندارد تا بر او پیروز گردد و شتابنده ای از او توان گریختن ندارد که بر او پیشی گیرد و به سرمایه داری نیاز ندارد تا او را روزی دهد. همه در برابر او فروتنند و در برابر عظمت او ذلیل و خوارند. از قدرت و حکومت او به سوی دیگری نمی توان گریخت که از سود و زیانش در امان ماند. همتائی ندارد تا با او برابری کند و او را همانندی نیست که شبیه او باشد. اوست نابود کننده پدیده ها پس از آفرینش که گویا موجودی نبود.

      و البته در خطبه های دیگر میفرمایند که هرکس با عقل خود به شناخت ذات و چیستی خدا مشغول شد به ناتوانی خود معترف شد و …..
      انشاءالله که کمکی کرده باشه بهتون در پناه خدا

  9. امیرمهدی احسانی

    سلام ما برای هر چیزی دمبال یه دلیل میگردیم چطور برای چنین قدرت بزرگ و نامحدودی که نه اول داره نه اخر و به قولی بزرگتر از ان است که وصف شود هیچ دلیل و اثبات محکم وقابل قبولی نداریم چنین نیروی عظیمی چرا اشکار نیست بچه از ژن پدرش هستش اما مادرش اونو به دنیا میاره اما وجود پدر کاملا اشکار و مشهوده لزومی به پنهان بودن پدر نیست این شعور و قدرت بی انتها از بازی خوشش میاد

    • صرفا نظر تو اینه که چون دیده نمیشه خدا وجود نداره خو کوانتوم وحیلی چیزهای دیگر که به چشم انسان دیده نمیشه ولی از نظر علمی ثابت شده ینی وجود نداره تو صرفا خاص فرد شما نیستید کل انسان منظور نمیتونه علت اینو بدونه میخای علت دیده نشدن خدارو بدونه بعدم پدر مقایسه میکنی پدر مخلوقه خداوند خالق شما اصلا درک واگاهی ندارید باید یکم مطالعه کنید

  10. علیرضاقربانی

    سلام.من خوشحالم که در زندگی خودم باتفکر ونگرش وروشن بینی آقای گلشنی آشناشدم!
    اماسوالی دارم:درحال حاضرباوضع علمی موجوددنیابه خصوص کشور خودمان،مادانشجویان چگونه راه علمی راطی کنیم که مثلابنده که رشته فنی ومهندسی هستم،علوم انسانی وعلوم دینی را به اندازه کافی فراگرفته و بتوانیم نگرشی نو و روش های جدیدی برپایه واساس تمدن شکل بدهیم؟!

  11. با سلام.خدا از نظر من همان شعور همراه تک تک ذرات و همراه کلیت کائناته که هیچ کس نمیتونه اونو انکار کنه.
    ولی
    سوال من اینه که خداوند همین شعور بی نهایته یا یک شخصیت مستقل هم هست؟من نظر خیلی از عرفا رو دیدم که به این شعور کیهانی معتقدند ولی همشون به اینکه این شعور شخصیت مستقل داشته باشه اعتقادی ندارند..این سوال بین خیلی از عرفاست و نه منکران و مومنان.

  12. با سلام…من کاملا با استیون هاوکینگ مخالفم چرا که از انفجار غیر ممکنه چیزه زنده ای به وجود بیاد!! به نظر من اصلا هر وقت خدارو با علم اثبات کنیم نا امید میشیم!! درسته که علماََ نمیشه اثباتش کرد ولی عدم اثباتش هم محاله!! از راه فلسفه خیلی راحتتر میشه به همچین قضیه هایی رسید ولی یه سوال میمونه اگر هستی از نیستی به وجود آمده که غیر منطقیه مگر میشه یه اتاق خالی یهو توش اثاث به وجود بیاد!!و اگر هستی از هستی به وجود آمده پس چرا به هستی دوم نیاز بود همونطور که کانت میگه!! در کل فکر نکنم روزی برسه که ما بتونیم با رقم و عدد و حتی فلسفه خدارو اثبات یا رد کنیم چون از زمان سقراط تا الان هم از نظر علمی و هم فلسفی نا موفق بودیم و میشه گفت وقت تلفیه خدارو میتونی با نفس کشیدن حس کنی میتونی با گرسنه موندن یتیم نفی!!

  13. داریوش حسین زاده

    سلام، آیا می توان چگونگی خلقت انسان را نیز با قوانین پیدایش خلقت کیهان و تکامل تدریجی موجود ات تعریف کرد؟

  14. کسانی که میگن هر معلول علتی و خالقی داره و همشون به علت آخر و خدا میرسن و خود خدا خالق و علتی نداره و همیشه بوده، چطور به این باور رسیدن و قبولش میکنن که خدا از اول بوده از کدوم اول… چرا این چرخه رو از اینجا ولش میکنن یا رو چه حسابی این حرفو میزنن شاید خدا رو هم کسی بوجود آورده و اون کس علنی نداره و همیشه وجود داشته، اصلا بنظرم بچه گانه ست رو چه حسابی مطمعنن خدا همیشه وجود داشته، در کل خدا ناباور ها دلایل قابل قبول تری ارائه میدن نسبت به حداباورا

    • در اصل ما نمیگیم هر معلولی علتی داره بلکه هر معلول یا حادث یا ممکن‌الوجودی دارای علت است
      و بعد از اون اگر نعوذ بالله خداوند خالقی داشت بنابراین خالق خداوند هم باید خالقی میداشت و خالق خالق خداوند هم خالقی و سلسله تا بی نهایت ادامه پیدا میکرد و اصلا وجودی پیدا نمیشد درحالی که من و شما وجود داریم
      ما میگیم خداوند وجودش از خودشه و دیگر پدیده ها وجودشون از غیر از خودشون اینکه چطور خداوند وجودش از خودشه قابل درک نیس بله این درسته ما نمیتونیم درک کنیم بدلیل محدودیت عقلی خودمون اما یچیزی رو بهتر میتونیم درک کنیم که ماده ها و چیزهایی که هم جنس خودمونن نمیتونن خودشون رو از عدم به وجود بیارن بنابراین معتقدیم وجود دیگری که هم جنس این ها نیس درکاره

  15. با سلام دوستان وقتی شما یک رباط میسازید اون رباط نمیدونه چطور ساخته شده و خالقش چه کسی بوده والا خودش هم میتونست یک رباط بسازه ما مغزمون طوری طراحی نشده که بتونیم به این موضوع فکر کنیم و مغزمون ارور میده ولی انصافا با اینکه من به خدا اعتقاد دارم نمیشه وجود خدا رو اثبات کرد و برای همین همیشه یه شکی در درون من و ما هست قطعا اگر مردم به خدا واقعا واقعا واقعا اعتقاد داشتن کسی گناه نمیکرد که هرکس بگه من ۱۰۰%به خدا اعتقاد دارم دروغ میگه فقط زمانی حرفش رو باور کنید که این شخص اصلا گناه نکنه

  16. صالح گندمی

    با درود بسیار خدمت شما و همنوعان جویای حقیقت به حضور شما عارضم که بنده فارغ از هر گونه‌ راه و مسیر علمی، معنوی، ماورایی و امثالهم که در جهت رد یا تایید وجودو حضور خالق جهت خلق این هستی تا به امروز که توسط اساتید علمی و یا رهبران آیینی ذکر شده است تنها توجه ام به یک نکته معطوف بوده هست و احتمالا در آینده نیز دغدغه من خواهد بود و آن این است که من از ته دلم از صمیم قلبم و از بن جانم خواهان وجود داشتن خداوند هستم چون بالشخصه هم مدت قابل توجهی را بی خدا زندگی کرده ام هم مدت متنابهی را با خدا!!! اعم از مسلمان شیعه مومن واقعی تا یکتا پرست فارغ از هرگونه مذهبی و به اصلاح طرفدار آیین انسانیت!! و تجربه نسبتا زیادی در احساس( به نوعی) تمامی احوالات متأثر از این نوع نگاه ها در بطن زندگی را دارم و دیدم که اصلا من به خدا نیاز دارم خیلی سعی کردم بی خدا شاد زندگی کنم ولی خلأ خدا همیشه و همواره آزارم می‌داد از طرفی هم مثل باقلوا با دلیل محکمه پسند می توانم تمامی ادیان را زیر سوال ببرم و ثابت کنم که اولا تمامی آنها کپی هایی ناشیانه از آیین های قبلی و خود آنها هم اقتباسی از اساطیر و افسانه های کهن تر هستند لذا وقتی من در درونم به خدا نیاز دارم پس هست وجود دارد که تمنایش در من است اما آن نیست که ادیان می‌گویند وگرنه در قالب درون من مینشست! ولی همیشه گوشه و کنار این قالب خالی می‌ماند لذا قطعا هست قطعا آن که ادیان می گویند نیست و قطعا تا به اکنون من پیدایش نکرده‌ام این نظر شخصی من است که لزوما درست نیست اما کاش می توانستم این خلا پازل درونم را به درستی پیدا و کامل کنم و آرامش واقعی را بچشم ممنون میشم راهنمایی اساتید را در مورد نظر خود بدانم پیشاپیش سپاسگذارم

  17. سلام و خسته نباشید خدمت شما.
    سوال بنده اینه که وقتی همه هستی رو خدا آفریده پس خود خدا چگونه بوجود آمده است؟ چون اگه همینجوری بوجود میامد که الان بینهایت خدا وجود داشت!
    لطفا فقط پاسخ علمی بدین نه ماورائی.
    خیلی ممنون
    محمد هستم از تبریز

ارسال نظر