تاریخچه شکوفایی علم و قدمت آن به دوران اندیشههای درخشان دانشمندانی نظیر ارشمیدس، فیثاغورس و دموکریت در یونان باستان برمیگردد. از طرفی وقوع انقلاب علمی در قرن هفدهم که با کشف قوانین حاکم بر آسمان ها توسط نیوتون و تاسیس انجمن سلطنتی در بریتانیا، به اوج خود رسید، آغازی دیگر برای شکوفایی علم بود. درسال ۱۸۵۰، وقوع دو رویداد بزرگ یعنی درک جدیدی از انرژی و پایستگی آن و نظریه داروین راجع به تکامل خودبخودی گونهها (انتخاب طبیعی داروین)، نگرش ما را درباره چیستی علم در همه زمانها تغییر داد و شروعی بس جذابتر برای شکوفایی اندیشه انسانی بود. برای آشنایی با مهم ترین اندیشه در باب جهان با دیپ لوک همراه باشید…
این پیشرفتها که تقریبا بهطور همزمان در یک دهه رخ دادند، نه تنها خود دارای اهمیت بودند، بلکه هر آنچه را که تاکنون به عنوان رشته متفاوتی از علم در نظر گرفته میشد نیز گرد هم آوردند. در واقع این رویدادها، دو مورد از مهمترین نظریههای وحدتبخش تمام زمانها بودند و همزمان با وقوع آنها، برای نخستین بار، روند همگرایی مشاهده شد.
قانون پایستگی انرژی که شاخههای مختلفی از علوم نظیر گرما، اپتیک، مغناطیس، الکتریسیته و شیمی را گرد هم آورد، نخستین بار توسط هلمهولتز کشف شد. این قانون، مفهوم انرژی را به عنوان ماهیتی که تولید یا نابود نمیشود، بلکه فقط از صورتی به صورت دیگر تغییر شکل می دهد، معرفی کرد.
از طرفی، داروین به کمک نظریه تکامل، نتایج بسیاری از علوم مختلف مانند علوم جانوری، گیاه شناسی، زمین شناسی و ستاره شناسی را گردآوری کرده و از آنها برای اثبات اینکه آثار موجود در سنگوارهها بیانگر اشکال مختلف حیات و گونهها در میان لایههای قدیمیتر است، استفاده کرد. داروین سیر تکاملی فسیلها در لایههای جدیدتر زمینشناختی و پیدایش خودبخودی کائنات توسط انتخاب طبیعی را با استفاده از روشهای اصولی، به اثبات رساند.
اهمیت این دو بینش صرفا بدان علت بود که علوم به ظاهر متفاوت را زیر یک چتر آورد و مهمتر اینکه نشان داد علوم طبیعی برخلاف اشکال دیگر دانش، در یک چارچوب متقابل، مکمل یکدیگرند. اکتشافات نیلز بور، رابطه ی عمیق میان علم فیزیک و شیمی را اثبات نمود (ارتباط بین الکترونهایی که دور هسته میچرخند و خواص عناصر)؛ اینشتین فضا و زمان را به هم مرتبط ساخت و مفهوم تازهای به نام فضا-زمان بهوجود آورد؛ در نهایت کشف ماکس پلانک که بر طبق آن کوانتوم ماهیتی گسسته دارد نه پیوسته و ارتباط آن با کشف مندل که معتقد بود ژن ها اثرات گسستهای ایجاد میکنند، بهگونه ای که این اثرات روی رنگ چشم انسان به طور مجزا دسته بندی میشود (مثلا آبی یا قهوه ای) اما ترکیبی از این دو وجود ندارد.
طی جنگ جهانی دوم، اروین شرودینگر نشان داد که قوانین فیزیک بر علم ژنتیک نیز، حاکم است. به گفتهی دانشمندان، از وقتی فیزیک و نجوم با هم ارتباط برقرار کردهاند، کیهانشناسی مترادف با فیزیک ذرات در نظر گرفته میشود. اخیرا ثابت شده که جنبههای گوناگون از زیست-فتوسنتز و توانایی بالقوه پرندگان در پیمودن مسافت های بسیار طولانی، به وسیله ی فیزیک کوانتوم قابل توضیح است. روانشناسی کوانتومی نیز زمینهی تازه ای است که مقاله دیروز دیپ لوک نیز در همین مورد بود. از طرفی علم روانشناسی نیز با اقتصاد آمیخته شده است. تایلر، اقتصاددان آمریکایی، چگونگی تبدیل اقتصاد به علمی رفتاری با استفاده از کشفیات تجربی را توضیح داده است. همگرایی نه تنها موضوع کم اهمیتی نیست، بلکه حتی میتواند مهم ترین اندیشه در باب جهان باشد.
در این مهم، رشته های مختلف علم، طبق یک چارچوب متقابل، گردآوری شده اند. همگرایی داستانی واقعی و بسیار بزرگ از تاریخچه ی پیدایش جهان از حدود چهارده میلیارد سال پیش تا زمان حال و همه اکتشافاتی که تا بهحال صورت گرفته را به هم مرتبط ساخته و به صورت یک رشته منسجم درآورده است. این موفقیت بدان معناست که علوم مختلف، آمادهی ورود به عرصههای گوناگون زندگی ما هستند. سام هریس، فیلسوف و متخصص علوم اعصاب، اخلاق را به عنوان یک بعد توسعهنیافته از علم معرفی میکند. وی معتقد است که انسان در نهایت باید قادر به تعریف ارزشهای انسانی باشد؛ در واقع درک ما از سرشت انسانی میتواند با استفاده از علوم اعصاب بهبود یابد.
پیشرفتهای اخیر، حاصل جمعآوری مجموعه بزرگی از اطلاعات و تواناییهای چشمگیر ما در امر محاسبات است. مثلا ریاضی دانان، فیزیکدانان و روانشناسان همگی پدیده سرمایهداری را از همه جهات بررسی کردهاند و آن را نابرابری نامیدهاند. در واقع این گونه نابرابری (توزیع ناعادلانه ثروت در میان اقشار مختلف جامعه)، به مدت چند دهه پس از جنگهای جهانی پدید آمد. این اکتشافات (که در مورد بسیاری از کشورها صدق میکنند)، از طیف وسیعی از اطلاعات، حاصل شده و به صورت منسجم درآمده و عنوان غنی دانش (یعنی تجزیه و تحلیل، استخراج استنباطهای تصادفی و تنظیم فرضیات)، میتواند برای آن استفاده شود. به عبارت دیگر، روشهای علمی که با موفقیت اثبات شدهاند (مشاهده، تعیین خاصیت و آزمایشات تجربی)، به طور گسترده در عرصههای نوین بهکار برده میشوند. در همین راستا، شخصیت اعضای هییت منصفه درحال بررسی است تا چگونگی تاثیر علم روانشناسی بر درک آن ها از شواهد، و دادن حکم مشخص شود. علم روانشناسی در مورد پژوهشهای سیاسی نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
تمامی عرصههای زندگی (اقتصاد، روانشناسی، زیست و کوانتوم)، در حال دقیقتر شدن و در نتیجه قدرت پیش بینی بیشتر هستند. در حال حاضر، دقت اندازهگیری سرعت نور در خلا، بیش از یک بر ده تریلیون و دقت ساعت های اتمی، حدود یک بر صد تریلیون رسیده است. اگر علم بتواند منجر به افزایش دقت در جنبههای حقوقی، آموزشی یا مالی شود، در واقع ما باید به پیشرفتهای بیشتر و ملموستری دست یابیم. این همگراییها که با بررسی تاریخچه علم حاصل میشوند، منجر به خوشبینی ما نسبت به آینده میشوند. به نظر شما مهم ترین اندیشه در باب جهان چیست؟
برگرفته از: scientificamerican
گفتگو۲ دیدگاه
جهان جرا بوجود امده؟
باسلام. درابتدا تشکرمیکنم. اما بنظرم بسیاری ازدانشمندان کلاسیک سبب عقب ماندن بشر شدند ببینیداگر انیشتین دردوره نیوتن یاقبلتربود الان وضعیت بشر درشناخت حقایق کجابود؟؟؟ درسته دانشمندان قدیم با اندیشه خود آثاری ومعادلاتی ودرادامه تکنولوژیهایی خلق شد اما اینها که الان با علم کوانتوم نسبیت نگاه میکنیم واقعا خیلی عقب نگه داشته شدبشر. حال جهان هولوگرافیک و تکنولوژی لیزرگرانش واتاق توقف زمان وفکس سه بعدی (تله پورتاسیون,طی الارض)وهاله وحذف غذا و افزایش دم دی ان ای وشناسنامه ژنتیک و… علوم جدیدکه به حقایق نزدیکترهست همیشه دراندیشه عرفاوشعرای ایرانی بوده وآزمایشای دکترحسابی باعث این زلزله هادرجهان شدوجهان راتغییرداده واردفازجدیدی بزودی. وراجع ب تکامل عرفااثبات کردندانسان تکامل یافته ازجانوران نیست وعلم کوانتوم نسبیت اثبات کرده که بشر حدود۱۵۰۰۰هزارسال هست روی زمین هست ازطریق دی ان ای این اطلاعات ۱۵۰۰۰هزارساله قابل استخراج هست. مهمترین مسئله جهان درنهایت رسیدن به این وحدت فکری توحیدی هست ک جهانهولوگرافیک ووحدت وجوددرماده وغیرماده وبیگ بنگ وشعور وآگاهی درماده وضمیرناخودآگاه و…اینا تمام جهان چ کفر چه …رابه یک وحدت فکری توحیدی میرسونه که این خواست خداست که خطاهای فکری وذهنی و…بشرکمتروازبین برود. حیوانات ازعلوم استفاده ونیازبه اختراع ندارندودرحدخودآگاه به خالق خودهستنداختراعات بشرضعف بشرهست اگرمغزبشربه بیست درصدبرسهتافکرکنه خلق میشه یعنی خداخلق میکنه(بحث جذاب فکروخلق وضمیرناخودآگاه). مهمترین مسئله دراین اشعارهست که انیشتین هم اشاره داشته : خیزتابرکلک آن نقاش جان افشان کنیم,کاین همه نقش عجب درگردش پرگارداشت . تودرخوابی واین دیدن خیال است ,هرآنچه دیده ای ازوی مثال است. بشر جاودانگی براش مهمه چگونه جاودانه بشه واین راه در رسیدن به درون و شناخت درون ودرک هدف خداهست . مهمترین سوال هم بنظرم اینه:من کیستم؟؟؟ که علم غرب عرفان شرق راتازه اثبات کرده.
باتشکر فراوان از مطالب زیبایتان