امروز ۲۵ آوریل، سالروز تولد یکی از نوابغ کوانتومی، ولفگانگ پائولی است. پدربزرگ او، ارنست ماخ، یکی از بزرگترین فیزیکدانان و فیلسوفان قرن ۱۹ بود. ولفگانگ پائولی (۱۹۵۸-۱۹۰۰)، نقش مهمی در توسعهی فیزیک مدرن بازی کرد و بیشتر با «اصل طرد» شناخته میشود. پائولی ابتدا به دلیل انتشار مقالهای دربارهی نظریهی نسبیت در سال ۱۹۲۱ و زمانیکه دانشجوی زومرفیلد بود، مشهور شد. این مقاله به شدت مورد تحسین اینشتین قرار گرفت. ولفگانگ پائولی به همراه بور، هایزنبرگ، شرودینگر و دیراک، بنیانهای مکانیک کوانتومی را بنا نهاندند. وی در سال ۱۹۴۵ به خاطر کشف اصل طرد پائولی موفق به کسب جایزه نوبل فیزیک شد. با دیپ لوک همراه باشید…
هایزنبرگ که از دانشجویان زومرفلد در دانشگاه مونیخ بود، اولین دیدارش با ولفگانگ پائولی را چنین بازگو میکند:
چند روز بعد، همین که به تالار دانشگاه، جایی که زومرفلد کلاسهای درسش را برگزار میکرد، وارد شدم، چشمم در ردیف سوم به دانشجویی با موهای سیاه افتاد که درست پس از اولین دیدارم با زومرفلد توجهم را در اتاق همایشها به خود کشانده بود. زومرفلد من را با او آشنا کرده بود و بعد هم وقت خداحافظی جلوی در موسسه به من گفته بود که این دانشجو را یکی از با استعدادترین شاگردانی میداند که میتوانم از او چیزهای زیادی یاد بگیرم و اگر در فیزیک چیزی نمیفهمم، سراغش بروم. اسمش ولفگانگ پائولی بود و در همهی سالهای بعد تا زمانی که زنده بود همیشه دوست خوبی برایم باقی ماند، هرچند منتقدی بود بسیار سختگیر۱. قبل از هر چیز، آزمایشها به پائولی الهام میبخشید و سپس تلاش میکرد تا به طور شهودی بین چیزها ارتباط برقرار کند و به طور همزمان، تلاش میکرد شهودش را عقلانی کرده و طرحی ریاضی برای آن بیابد. به این صورت، او میتوانست هر آنچه که میگوید را اثبات کند۲.
ولفگانگ پائولی ابتدا اندیشههایش را در نامههای طولانی با دوستان و همکارانش در میان میگذاشت؛ بنابراین بسیاری از ایدههای اولیهی او منتشر نشد. این رویکرد در مورد بسیاری از علایق دیگری پائولی از جمله فلسفه، روانشناسی و تاریخ نیز صادق بود. پائولی در نیمهی دوم زندگیاش، به نگرشهای صرفا عقلانی گرایید و در جستجوی نوعی جهانبینی بود که علم را مورد توجه قرار میدهد، اما فراتر از آن میرود. او اشتیاق عجیبی برای بررسی پدیدههایی داشت که به راحتی قابل درک نبودند، اما تمایلی به عمومی کردن آن نداشت، این نگرش در نامهای که به بورن نوشت، کاملا مشهود است:
تاثیر من باید در چگونه زندگی کردن و اعتقادات من و ایدههایی که با دایرهی کوچکی از دوستان یا دانشمندان به اشتراک میگذارم، دیده شود، نه در صحبتهایم برای یک اجتماع بزرگ.
اندیشههای پائولی در موضوعات فراسوی فیزیک، منابع الهامبخشی برای توسعهی علم و فرهنگ غرب است. در سالهای اخیر، بسیاری از ایدههای وی که در نامههایش بیان شده بود، توجه زیادی را در جامعهی فلاسفه، روانشناسان و علوم طبیعی به خود جلب کرده است. پائولی فهمیده بود که فیزیک، تصویری ناکامل از طبیعت بدست میدهد و به همین دلیل، به دنبال یک چارچوب علمی گسترشیافته بود. ولفگانگ پائولی در سالهای پایانی عمرش، در جستجوی نظریهی میدان واحد به کمک تقارن بود و در این راه، شوق عجیبی داشت، اما در سال آخرش زندگیاش، به طور ناگهانی انگیزهی خود را از دست داد و این کار را رها کرد. هایزنبرگ، این اشتیاق درونی و فروکش ناگهانی آن را در کتابش تصویر کشیده و آخرین جملات خود دربارهی پائولی را چنین بیان میکند:
پیادهروی ما در پارک وارنا، آخرین دیدار من و ولفگانگ بود. در اواخر سال ۱۹۵۸ آن خبر دلهرهآور به من رسید. ولفگانگ درپی عمل جراحی فوری، درگذشته است. من شک ندارم که بیماری او در همان هفتههایی شروع شده بود که او امید به پایان رساندن هرچه زودتر نظریهی ذرات بنیادی خود را از دست داده بود، اما از این دو، کدام علت بود و کدام معلول، چیزی است که نمیدانم!
۱- کتاب جزو کل نوشتهی ورنر هایزنبرگ
۲- ایدههای پائولی در باب ذهن و ماده نوشتهی هارالد اتمنسپکر و هانس پریماس