علم و دین نه در مقابل هم، که در کنار هم (قسمت دوم)

0

در قسمت قبل به بررسی تاریخچه‌ای از تعاملات علم و دین پرداخته و دیدیم برخی از ریشه‌های علم معاصر در اندیشه‌های دینی کهن به چشم می‌خورد. در ادامه به اثرات چنین نتایجی بر نگاه اقشار مذهبی به علم می‌پردازیم. با دیپ لوک همراه باشید…

استفاده از منابع تاریخی از جهت دیگری نیز می‌تواند مفید باشد. فلسفه در هر دوره از تاریخ، شامل تعدادی نتایج ضمنی است. این نتایج به عنوان شواهد عینی قلمداد می‌شدند، بنابراین تحت بررسی عمیق قرار نمی‌گرفتند. بنابراین پروژه‌ای در جهت کشف غایت انسان از علم که براساس تفکرات خداشناسانه شکل می‌گیرد، احتمالا بر مبنای نوشته‌های آن دوره از تاریخ است که چنین موضوعاتی به عنوان سرفصل‌های اکادمیک توسعه می‌یافتند، مانند دوره رنسانس علمی در قرون سیزدهم و هفدهم میلادی. در هر دو دوره، پیشرفت‌های علمی مهمی اتفاق افتادند (مانند پیشرفت‌هایی در زمینه اپتیک هندسی که به توجیه پدیده رنگین کمان منجر شد و پیدایش نظریه خورشیدمرکزی). علاوه بر این در هر دو دوره، با وجود این که شاهد یک تفاوت فاحش میان فلسفه طبیعی و خداشناسی هستیم، جریان تفکر در یک محیط منطقی بین دو جبهه فکری وجود داشته و تشویق می‌شده است.

یکی از متفکران مهم و بصیر دوره اول رنسانس، دانشمند جامع‌العلوم رابرت گروسیتست (Robert Grosseteste) است. او که در دهه ۱۲۲۰ میلادی رهبر گروه فرانسیسکن های آکسفورد و نیز از سال ۱۲۳۵ تا ۱۲۵۳ (یعنی زمان وفاتش) اسقف لینکلن بود، نوشته‌هایی بسیار فنی از لحاظ ریاضی در زمینه نور، رنگ، صوت و بهشت دارد. هرچند مطالعات او براساس ترجمه و شرح‌های نوشته شده توسط اعراب بر آثار ارسطو است، اما مباحثی را گسترش می‌دهد که فراتر از میراث این متفکر باستانی است (برای مثال اولین کسی که رابطه میان شکست نور و رنگین کمان را بررسی کرد، گروسیتست است). همچنین او مسئول توسعه فلسفه مسیحیت است که بعدها سبب بیدار شدن فلسفه طبیعی در اروپا و در نهایت رشد و گسترش نجوم، مکانیک و مهمتر از همه اپتیک شد. این تحولات، زمینه‌ساز علوم مدرن می‌باشند.

گروسیتست در کتاب خود شرحی بر فلسفه موخر (که در واقع شرحی است بر دقیق‌ترین کتاب ارسطو پیرامون روش علمی‌اش) یک خدا‌شناسی فلسفی پیچیده از علم را به وسیله یک روایت جامع مسیحی از خلقت، هبوط و رستگاری تشریح می‌کند. او با به کارگیری یک استعاره باستانی، به صورت «به خواب رفتن» که به منظور بیان تاثیر هبوط بر توانایی‌های ذهنی عالی استفاده کرده است، تاکید می‌کند که توانایی‌های سطح پایین از جمله حواس، نسبت به موارد عالی مرتبه‌تر، کمتر تحت تاثیر هبوط انسان قرار می‌گیرند. بنابراین شفاف‌سازی و آشکارسازی مجدد باید از این جا آغاز شود:

از آنجایی که ادارک حسی که ضعیفترین توانایی انسانی است و تنها قادر به درک چیزهای فانی و فاسدشدنی است، باقی می‌ماند، دیگر توانایی‌ها از جمله تخیل، حافظه و فهم (که عالی‌ترین استعداد بشری بوده و قادر به درک موجودیت‌های غیرفانی است) متوقف می‌شوند.

تعامل مجدد انسان با جهان بیرونی از طریق حواسش که باعث یادآوری دانش نهفته انسان نسبت به جهان است، تبدیل به یاری‌دهنده خوبی در زمینه مطالعه خداشناسانه در راه بازآوری استعدادهای نهفته می‌شود. به علاوه دلیل امکان چنین اتفاقی (بیداری مجدد حواس نهفته) این است که تلاش انسان برای ایجاد ارتباط با جهان، در واقع تکه‌ای از یک سلسله حوادث بزرگتر است که در آن انسان به دنبال یافتن خاطره ملاقات با نور الهی است.

این ایده قدیمی که در ضمن رابطه انسان با جهان، چیزی درون انسان، آسیب دیده یا قطع شده (که در برخی آثار قدیمی مانند سفر ایوب نیز آمده است) و اینکه انسان توانایی انجام یک بررسی پرسشگرانه و عقلانی نسبت به دنیای فیزیکی را دارد و بدین وسیله می‌تواند در راه بازگشت به استعدادهای نهفته خود گام بردارد، باعث شکل گیری اتصالی بین تفکرات دوره میانی و دوره مدرنیته اولیه شده است. فرانسیس بیکن (Francis Bacon) نقطه شروع چارچوب خداشناسانه خود را که به عنوان فلسفه جدید تجربی در قرن هفدهم مشهور است، (هرچند نه به صورت کامل) در چارچوب و تفکرات گروسیتست قرار می‌دهد. بیکن همانگونه که در منطق خود Novum Organum بیان می‌کند، آن سنت‌های مربوط به کتاب مقدس و دوره‌های میانی تاریخ اروپا که اطلاعات را از حواس می‌گیرند را قابل اعتمادتر از سنت‌هایی می‌داند که براساس دلیل یا تخیل شکل گرفته‌اند و با این فرض، بنیان‌های روش‌ تجربی خود را پی‌ریزی می‌کند.

آنگونه که امروز می‌دانیم ظهور تجربه‌گرایی در علم، خود یک گردش متناقض برخلاف انتقادات واپس‌گرایانه اولیه‌اش از فلیسوفان طبیعی دوره‌های باستان، رنسانی و میانی، مبنی بر عدم انطباق پذیری آن‌ها بود. با این حال تصور این که می‌توان به وسیله طرح آزمایشاتی خاص و ساختگی، اصولی کلی را در مورد نحوه کار طبیعت بدست آورد، حتی با وجود تاسیس انجمن سلطنتی، موضوعی قطعی و شهودی نبود. فیلسوف قرن هفدهم مارگارت کاواندیش (Margaret Cavendish) در میان واضح‌ترین انتقاداتش در کتاب خود، «مشاهداتی پیرامون فلسفه تجربی» (Observations upon Experimental Philosophy) می‌گوید:

همانقدر که یک انسان واقعی با نمونه ساختگی خود مانند تصویر یا مجسمه‌اش، متفاوت است، آثار دنیای واقعی با نمونه‌های ساختگی جهان، اختلاف و تفاوت دارند…

شاید و به شکلی متناقض، این تخیلات الهی مربوط به دوره‌های میانی و پیشامدرن از غایت‌شناسی علم بود که باعث شکل‌گیری جریان‌هایی متناقض شد و در نهایت در مقابل انتقادات کاواندیش به پیروزی رسید.

بیشتر تفکرات و تلاش‌های فلسفه پست مدرن در قرن بیستم، یا در بهترین حالت، هیچ رابطه و تعاملی با علم نداشته و یا در بدترین حالت سعی در ضربه زدن به بنیان‌های فکری ساخته شده در علوم طبیعی دارد. از جمله این بنیان‌ها می‌توان به موجودیت جهان واقعی و توانایی انسان در صحبت در مورد آن اشاره کرد. درگیری‌های گاها صریح دهه ۱۹۹۰ میلادی موسوم به جنگ علمی میان فلاسفه و دانشمندان ( مانند روابط سوکال (Sokal-affair) و درگیری‌های عمومی ناشی از آن میان فیزیکدان مشهور آلن سوکال (Alan Sokal) و ژاک دریدا (Jacques Derrida) فیلسوف نامی فرانسوی) نشان از یک تعارض آشتی‌ناپذیر داشت. یک بررسی سطحی ممکن است ما را به این نتیجه برساند که اتهاماتی از قبیل تقلب فکری و ساده لوحی غیرمنتقدانه که دو طرف بحث به هم وارد می‌کنند، تنها تجلی معاصر چیزی است که نمونه آن را پیش از این در مباحثه میان دو اندیشمند بزرگ اف آر لویس (F R Leavis) و سی پی اسنو (C P Snow) بر سر کتاب اسنو با عنوان دو فرهنگ (The Two Cultures) شاهد بودیم. این اختلاف به دلیل ادعای اسنو مبنی بر تقسیم جهان فکری غرب در دوره پیشامدرن به دو حوزه علوم تجربی و علوم انسانی است. با این حال و به دلیل دیدگاه عمیق و خداشناسانه‌ای که ما در این مسیر به وجود آوردیم، می‌دانیم که رابطه میان علم و قسمت اعظمی از پس زمینه فلسفی پست مدرن، شکل متفاوتی دارد.

سورن کیهرکگارد و آلبر کامو پیرامون پوچ‌انگاری (که در واقع شکافی است میان جست‌وجوی انسان برای معنا و نبود آن در عالم) نوشته‌اند. لویناس و ژان پل سارتر پیرامون تهوعی نوشته‌اند که برخاسته از تقابل انسان با موجودیت خالص و اولیه است. دریدا و فردیناند دو سوسور (Ferdinand de Saussure) از تکاپوی بی‌ثمر انسان در جهت علاقه‌اش برای گفتن ناگفتنی‌ها به عنوان تفاوت (différance) یاد می‌کنند. هانا آرنت (Hannah Arendt) شرایط انسانی (The Human Condition) را با تاکید بر ارزش نمادین پرواز انسان بیان کرده و نتیجه می‌گیرد که تاریخ مدرنیسم، در واقع یک مفر برای انسان از جهانی است که زندگی در آن هر روز سخت‌تر می‌شود و در نتیجه همه ما در رنج بیگانگی و دوری از جهان هستیم. اولین بیان مدرنی که همه این متفکران در آن اشتراک دارند (که همان جنبه‌های ناسازگار حالات انسانی در دنیای مدرن است) را امانوئل کانت در کتاب نقد قوه حکم (Critique of Judgment) بیان می‌کند:

میان حوزه مفاهیم طبیعی به عنوان محسوسات و حوزه مفاهیم مربوط به آزادی به عنوان ماورای محسوسات، فاصله بزرگی وجود دارد؛ در نتیجه امکان عبور از مورد اول به مورد دوم، از طریق استدلالات نظری وجود ندارد.

برداشت کانت مبنی بر اینکه به چیزی بیش از استدلال محض نیاز است تا انسان دوباره با دنیا تعامل برقرار کند، توسط جورج استینر (George Steiner) بازگو شد. حضور واقعی (Real Presences) اثر کوتاه اما پر از تاسف او نسبت به تهی شدن ادبیات معاصر از معنا و منبع اصلی‌اش (طبیعت)، در واقع در تلاش برای ارائه راه حلی است از دل بحران و مخمصه:

تنها هنر است که می‌تواند راهی برای دسترسی پیدا کند، راهی برای رسیدن به سطحی از ارتباط، راهی به نفوذ در بیگانگی محض غیرانسانی ماده…

زبان منطقی استینر، مملو از اشارات مذهبی است؛ چرا که ریشه کلمه مذهب (religion) در لاتین (re-ligio) به معنای اتصال مجدد دوچیز منقطع است. با این حال زمانی که ما آماده قرار دادن علم و علوم انسانی در رابطه‌ای شبیه هنر با علوم انسانی می‌شویم، متوجه می‌شویم که علم ناگهان وارد حوزه‌ای می‌شود که باید «امکان دسترسی و نفوذ به بیگانگی محض غیرانسانی ماده» را نیز مهیا کند. حال باید پرسید علم دیگر توانایی انجام چه کاری را دارد؟

در سطح مردم، مثال‌هایی از اینکه چگونه جوامع مذهبی می‌توانند با علم در یک مشارکت مسالمت آمیز باشند وجود دارد. جنبش‌های محلی می‌توانند ترس و بیگانگی که از علم در ذهن بسیاری از مردم است را پاک کنند. در سال ۲۰۱۰ یک گروه از کلیساهای محلی در لیدز انگلستان تصمیم به برپایی یک فستیوال علمی گرفتند که در آن به تشویق مردم جهت بیان داستان‌های خود و بستگانشان در مورد اشیا و کالاهای علمی موجود در خانه‌هایشان می‌پرداختند (این اشیا و کالاها می‌توانست از یک تلسکوپ قدیمی تا بورد مداری یک تلویزیون قدیمی ساخته شده توسط پدربزرگ یکی از ساکنان، متفاوت باشد). یک حرکت متفاوت دیگر تحت عنوان «توانمندسازی رهبری مسیحیت در عصر علم» در انگلستان کشف کرد که در میان مسیحیان آن‌جا، نسبت به علم یک احساس همدردی به عنوان یک هدیه خلاقانه به جای یک تهدید بالقوه وجود دارد.

در سطح ملی (انگلستان) و در طول پنج سال گذشته یک پروژه تحسین برانگیز در حال ایجاد ارتباط میان رهبران سطح بالای کلیسا با مسائل علمی فعلی و محققان می‌باشد. در کشوری با نهاد مستحکم کلیسا، بسیار ضروری است که صدا و افکار این جبهه در سطح تعاملات سیاسی کلان، مرتبط با تحولات روز علمی باشد. حاضران در کارگاه به خصوص دانشمندانی که هیچ پس‌زمینه مذهبی نداشتند، ترکیب علم، خداشناسی و رهبری محافل را به شکل خاصی در زمینه بازیابی مباحثات پیرامون روش‌های رشد و پیش‌برد اخلاقیات در موضوعات مختلف (از شکست هیدرولیکی گرفته تا هوش مصنوعی) اثرگذار و قدرتمند ارزیابی کردند.

یک روایت رابطه‌ای برای علم که در مورد نیاز بشر برای آشتی با ماده بوده؛ و براساس عقلانیت باستان باشد، به ساخت راه‌های جدیدتری برای ایجاد مباحث عمومی سالم و همچنین پروژه‌های آموزشی میان‌رشته‌ای که به داستان تعامل بشر با طبیعت به ظاهر آشوبناک و غیرانسانی وفادار است، کمک می‌کند. با این حال آینده‌ی چنین روایتی باید در کنار آینده خود ما قابل مذاکره و بررسی باشد. ما بدون نگاه جدید به علم و دین، خطر فقدان یک منبع ضروری برای عقلانیت در روزگار کنونی را می‌پذیریم.

دانش‌آموخته رشته فیزیک دانشگاه فرهنگیان در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد رشته فیزیک گرایش ذرات بنیادین و کیهان‌شناسی از دانشگاه صنعتی امیر کبیر تهران. زمینه‌های پژوهشی در حوزه تحولات ستاره‌ای در بررسی پدیده‌های کهکشان بوده و دیگر علائق در حوزه فلسفه علم فیزیک، مدل استاندارد ذرات و همچنین علم داده شامل داده‌کاوی، یادگیری ماشین و یادگیری عمیق می‌باشد.

ارسال نظر