به مناسبت تولد چهارسالگی دیپ لوک: معنای زندگی چیست؟

12

امسال و در جشن تولد چهار سالگی دیپ لوک، قصد دارم روی مهم‌ترین سوالی که برای هر انسانی پیش می‌آید، دست بگذارم: معنای زندگی چیست؟ این سوال که به شکل‌های مختلفی می‌تواند پرسیده شود، بی‌شک مهم‌ترین سوالی است که هر انسانی می‌تواند و البته باید از خود بپرسد. مقاله‌ی زیر، در واقع آش شله قلمکاری است که به کمک برخی از کتاب‌بازی‌های من‌ نگاشته شده و قرار نیست مثل سایر مقالات دیپ لوک، فیزیکی به ماجرا نگاه کند، بلکه بیشتر نظری شخصی است که قصد دارد تلنگری برای خودم و خوانندگان دیپ لوک باشد تا نگاهمان را هر چه بیشتر عمیق کنیم.

بگذارید با طنز شروع کنم: اگر از کسی که کتاب راهنمای مسافران مجانی کهکشان۱ را خوانده باشد، بپرسید معنای زندگی چیست، بدون لحظه‌ای شک و تردید خواهد گفت : ۴۲، زیرا در این رمان علمی-تخیلی، فرازمینی‌ها کامپیوتری ساخته‌اند تا به کمک آن بفهمند معنای زندگی چیست. جواب کامپیوتر به این سوال، عدد ۴۲ است. این کتاب، موفقیت‌های بسیار درخشانی بدست آورد و افراد زیادی را عاشق خود نمود، از جمله گیک‌ها۲ (کامپیوتربازها) و نردهای۳ کامپیوتر (خوره‌های کامپیوتر) و دقیقا به همین خاطر است که اگر سوال «معنای زندگی چیست»۴ را از گوگل بپرسید، باز هم با عدد ۴۲ مواجه خواهید شد!

به نظر می رسد برای خلق هر چیزی، دلیلی وجود دارد و برای خلق بشر هم باید دلیلی وجود داشته باشد. به نظرم می‌توانیم از دو جنبه‌، وجود یک دلیل را نگاه کنیم: خالق و مخلوق. اجازه دهید بحث خالق را کلا کنار بگذارم، چرا که جنجال بر سر این موضوع، به اندازه‌ی کل تاریخ بشر قدمت داشته و هنوز هم جوابی قطعی ندارد و البته که لازمه‌ی یک سوال فلسفی عمیق، همین است. همانطور که برتراند راسل می‌گوید تنها می‌توان برای پرسش‌های علمی، جوابی قطعی پیدا کرد، اما در مورد پرسش‌های حیاتی فلسفی، هیچ پاسخ قطعی وجود ندارد، ما فقط می‌توانیم به نظرات شخصی برسیم. پس چرا باید چنین سوالاتی بپرسیم؟ چون انگیزه‌بخش ذهنمان هستند. پس اگر تئیسم۵ (خداباوری)، آتئیسم۶ (خداناباوری)، اگنوستیسیسم۷ (ندانم ‌گرایی)، اسکپتیکیسم۸ (شک گرایی) و ده‌ها مکتب و دکترین فلسفی دیگر در مورد وجود خالق را کنار بگذاریم، به خود انسان می‌رسیم. زندگی یک انسان چه معنایی دارد. شاید بیشتر ما معنای زندگی هر کس را به هدفی که دارد، تعبیه کنیم، اما از نظر روانشناسی این دو مفهوم، با وجود درهم تنیدگی عمیق، تفاوت ظریفی با یکدیگر دارند. «معنا» نوعی ارتباط است که ما، بین خاطرات، رویدادها، افراد و اشیایی که به ظاهر به یکدیگر غیرمرتبط هستند، برقرار می‌کنیم و از این رو یک مفهوم شناخت‌-محور است. برعکس، هدف چیزی است که کنش-محور و انگیزشی است. افرادی که در زندگی، هدفی را دنبال می‌کنند، دارای سطح زندگی بالاتری هستند و افراد که هنوز در جستجوی هدفی هستند، سطح زندگی پایین‌تری دارند. نکته‌ی جالب اینکه، افراد بیشتر از چیزی که تصور می‌شود در مورد هدف زندگی فکر می‌کنند و مهم‌ترین عواملی که آنها را به این فکر می‌اندازند، روابط و شغلشان است.

به سوال معنای زندگی چیست برگردیم. در این مورد نظرات بسیار مختلفی در فلسفه وجود دارد. در یک سر طیف، فلسفه‌ی نهیلیسیم یا هیچ انگاری قرار دارد که معتقد است زندگی، پوچ است و معنایی ندارد که نیچه را می‌توان جزو مهم‌ترین افراد این گروه دانست. لئو تولستوی نیز در کتاب اعتراف خود، به این نتیجه می‌رسد که زندگی، معنایی ندارد و انسان‌ها را در برخورد با این سوال، به چهار دسته تقسیم می‌کند: گروه اول، انسان‌های غافل و نادان هستند، احمقانی که هرگز با سوال معنای زندگی مواجه نشده‌اند و از درک این سوال، عاجزند. گروه دوم، افرادی که از یاس و رنج زندگی آگاهند، ولی سعی می‌کنند از جنبه‌های مثبت زندگی، تا حد امکان لذت ببرند، مانند اپیکور که نماد یک فیلسوف لذت‌گراست. گروه سوم، پس از اینکه متوجه می‌شوند زندگی معنایی ندارد، به زندگی خود پایان می‌دهند و گروه چهارم، افرادی هستند که اگرچه می‌دانند زندگی معنایی ندارد، همچنان به آن چسبیده‌اند یا به قول تولستوی، ضعیف‌تر از آنند که خودکشی کنند. البته که خودکشی، مقوله‌ی بسیار پیچیده‌ای است. دورکیم در اثر معروفش به نام خودکشی، عوامل پشت پرده‌ی این عمل را مورد توجه قرار می‌دهد و به الگوهای منظمی در این مورد می‌رسد. به عنوان مثال وی درمی‌یابد خودکشی در جوامع کاتولیک، به طرز چشمگیری نسبت به جوامع پروتستان، پایین‌تر است و دلیل آن، همبستگی اجتماعی بیشتر در جوامع کاتولیک و ضدیت آن با فردگرایی است. آلبر کامو نیز، خودکشی را تنها مسئله‌ی فلسفی واقعا جدی می‌داند و تمام مسائل فلسفی بعدی را در اولویت‌های بعدی قرار می‌دهد.

مکتب دیگری که در مواجهه با سوال معنای زندگی چیست ، رویکرد مثبت‌تری را اتخاذ می‌کند، اگزیستانسیالیسم۹ (هستی گرایی) است که می‌گوید معنای زندگی انسان‌ها در گروی انتخاب آنهاست و انسان‌ها می‌توانند به زندگی خود معنا ببخشند. به اعتقاد ژان پل سارتر، یکی از پیشگامان این فلسفه، معنای زندگی چیزی نیست که قرار باشد آن را جستجو کنیم، بلکه چیزی است که شخصا باید آن را خلق کنیم و به همین دلیل است که هستی را بر چیستی، مقدم می‌داند.

انسان‌های بسیار زیادی وجود دارند که زندگی را بی‌معنا نمی‌دانند و برعکس، با انگیزه‌ی بسیاری هم برای آن تلاش می‌کنند و حتی می‌جنگند. دو عامل می‌تواند چنین معنایی را برای زندگی خلق کند: عوامل بیرونی و عوامل درونی. عوامل بیرونی، چیزهایی مانند مذهب و برخی جریان‌های اجتماعی هستند. در این مورد، افراد، بر اساس جستجوی شخصی به یک معنای خاص برای زندگی نرسیده‌اند، بلکه صرفا پذیرش یک مکتب یا قرار گرفتن در یک گروه خاص، آنها را به چنین مرحله‌ای رسانده است. برخلاف دسته‌ی اول، دسته‌ی دومی هم وجود دارند که تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار نگرفته و در واقع با آنها مجاب نمی‌شوند و به همین دلیل است که با جستجو و کاوش، معنایی برای زندگی خود می‌یابند.

با اینکه قضاوت درباره‌ی انتخاب هر انسان، بسیار سخت و دشوار است، اما  به نظر من، گروه دوم، انتخاب درست‌تری کرده‌اند، شاید چون فکر می‌کنم باورهایی که با گشودگی ذهن و کاوش و جستجو بدست آمده‌اند، عمیق‌تر و منطقی‌تر بوده و به دور از تعصب‌اند. هر چند ممکن است باورهای گروه اول، بسیار محکم‌تر باشد. در واقع گروه اول، بیشتر به مفاهیم ایدئولوژیک پناه می‌برند، یعنی مفاهیم و باورهای متعارفی درباره‌ی جهان که لزوما ممکن است درست نباشند (حتی مارکس، ایدئولوژی را آگاهی کاذب۱۰ نامیده است). متاسفانه در دنیای امروز، بیشتر افراد در دسته‌ی اول تولستوی قرار می‌گیرند و شاید فرهنگ توده‌ای۱۱ را بتوان یکی از عوامل مهم این امر دانست. به اعتقاد جامعه‌شناسان مکتب فرانکفورت، این فرهنگ در قرن بیستم توسط طبقه‌ی جدید بورژوآزی تجاری و از طریق رسانه‌ها و با هدف بدست آوردن سود هر چه بیشتر به جامعه اعمال شده است. با این حساب،‌ جامعه درگیر ارزش‌های سطح پایین‌تری نظیر سرگرمی و لذت شده و از تفکر به ارزش‌های والاتر دور می‌شود.

یافتن معنایی برای زندگی، شاید مهم‌ترین کاری باشد که هر انسانی در طول عمرش می‌تواند انجام دهد. فلسفه‌بافی‌های بالا، فقط تلنگری برای درگیر شدن دوباره با این سوال بود. به نظر می‌رسد پیدا کردن یک معنی ارزشمند برای زندگی، بیش از هر چیزی بتواند انسان را در زندگی به پیش ببرد، چرا که اگر زندگی را چیز پوچی بیابیم، آنطور که شوپنهایمر می‌گوید پاندولی خواهد بود که مدام بین رنج و ملال در نوسان است. به شخصه دوست دارم لاری داستان لبه تیغِ سامرست موآم یا سانتیاگوی داستان کیمیاگر پائولو کوئلیو باشم، تا مرسوی داستان بیگانه آلبر کامو! اما به هر حال هر کسی،‌ آزاد است تا معنای زندگی‌اش را آنطور که می‌خواهد تعیین کند.

با همه این اوصاف، هر سال متوجه می‌شوم معنای زندگی برایم تغییر کرده و چیزی که اکنون از زندگی میفهمم، چیزی نیست که چند سال پیش درک می‌کردم و بنابراین، خیلی هم شبیه به چیزی که در سال‌های آینده خواهم فهمید، نخواهد بود؛ به همین خاطر است که هر سال همین روز، یعنی روز تولدم، دوباره از خودم می‌پرسم معنای زندگی چیست و هر بار بیشتر و بیشتر به این جمله‌ی راینولد نیبور ایمان می‌آورم که: هر بار معنای زندگی را می‌فهمم، عوضش می‌کنند!

  1.  The Hitchhiker’s Guide to the Galaxy
  2. Geek
  3. Nerd
  4. The answer to life the universe and everything
  5. Theism
  6. Atheism
  7. Agnosticism
  8. Skepticism
  9. Existentialism
  10. False consciousness
  11. Mass culture

دکترای شیمی کوانتومی/فیزیک اتمی از دانشگاه شهید بهشتی. سردبیر دیپ لوک. مشتاق دیدن، فهمیدن و کشف‌ کردن رازهای شگفت‌انگیز هستی، به ویژه‌ دنیای اتم‌های سرکش.

گفتگو۱۲ دیدگاه

  1. تولدت مبارک دوست من …ادامه میدهیم تا که آنچه باید باشیم به درستی به پایان برسانیم.ما هر چه را در علم کشف کنیم در مقایسه با قدرت خالق آن و خودمان هیچ است .اون خدایی که مارو آفریده خیلی هوشمند تر از این حرف هاست….

    • دوست گرامی..افسانه امیری..بهتر نیست که همان سوژه باقی بمانی و به قول خانم ریاحی سعی درشناخت خود و جهان پیرامونیت باشی تا اینکه بخواهی به دنبال خالق و از این جور چیزا برائی!؟..اتفاقا هرچه درعلم پیشروی داشته باشیم زندگی برایمان قشنگتر و زیباتر معنی پیدا خواهد کرد..یعنی چه که میفرمائید اون خدائی که ما رو افریده خیلی هوشمند تراز این حرفهاست!؟..ایا منظورتان این نیست که لزومی به فکر کردن نداریم چرا که هوشمندی هست که از عوض ما نیز فکر کند و بیندیشد!؟.. حیف نیست که خود را از سوژه بودن دراوریم !؟…همین مغز شماست که به عنوان فاعل شناسائی عمل میکند و مقوله خدا یا امثال انرا خلق میکند…دراخر هم میخواهم تبریک بگویم تولد خانم ریاحی را به حضور نازنینشان…

  2. خوب بود دوست داشتم. اما میدونی پیچیده تر ازین حرفهاست مسئله خودکشی مثل زنده موندن به خاطر پیدا شدن جلد قرص ها از زیر ماشین لباسشویی که از لحاظ احتمال پیدا کردنشون نزدیک به صفر بوده باشه در اون شب اما آدمی که از مرگ نمیترسه و زندگی رو فقط تحمل میکنه اونم به سختی فقط به خاطر اینکه میبینه کسایی که دوستش دارن نمیتونن درکش کنن و از مرگش رنج زیادی می کشن. معنی زندگی هم در فرد و هم در جامعست در کل نظر سارتر هم ناقصه اما انتخاب جمله آخر معرکه بود. من چیزی رو فهمیدم که لزوم به پیدا کردن معناش نیست حتما میشه کارهایی رو پیدا کرد که حواس آدم رو پرت کنه. خیلی حرف ها دارم برای نوشتن اما هیچوقت حوصلش نبوده.

  3. آرمین پورمندان

    اول تولدتون مبارک
    دوم مقاله جالبی بود، من با انسانهای نوع دوم بیشتر موافقم، معنای زندگی بیشتر یه مقوله درونی تا بیرونی، هرآنچه در جهان بیرون معنا پیدا می کنه از درون من خلق میشه، به نوعی من خالق دنیای خودشه. موفق باشین🙏

  4. سلام. معنای جمله روبرو رو بگین. م ا ی ز د ی چ ت.
    نمیتونین بگین. چون تا به صورت کامل؛ این جمله رو نبینین؛ نمیتونین بفهمین چیه ومعنیش رو بگین(در واقع جملۀ ” معنای زندگی چیست” هستش). ما فقط زندگیِ خودمون ؛که شاید بخش کوچکی از حیات یا اون چیزی که ما به اسم حیات میشناسیم هست رو میبینیم و میخواهیم از اون؛ معنا استخراج کنیم. خب نمیشه. باید حدس بزنیم. ولی نمیشه مطمعن بود. موفق باشین

  5. عالی بود فکر کیستی وچیستی باید همیشه وهمه جا درون انسان بجوشد،ومثل یک کور احمق مشغول بازی با مزخرفات نباشد

  6. سلام
    تأمل لذت بخشی بود. شاید وجه مشترک همه معانی درونی از پرسش معنای زندگی، “خلق اثر” باشد. زندگی افراد بسیاری را دیده، شنیده و مطالعه کرده ایم. اندکی اخلاقی تر و تواضع پیشه کردن، نشان میدهد حتی توده نیز گاه اثری عجیب خلق میکنند هرچند که شاید نتوانند در عمق معنای نظری زندگی درنگ کنند. کائنات به همه ساکنان خود حرمت می نهد.

  7. ممنون خیلی زیبا بود.
    معنای زندگی به نظر من در خلق کردن و آفرینش هست. این که زندگی معنایی نداره، بزرگترین هدیه برای انسانهاست، چرا که میتونند خلق کنند، در وحله اول معنا رو خلق کنند.
    نکته عجیب اینه که در عین حال که تصور معنا برای زندگی بی معنا به نظر میرسه، جهان اطراف ما سرشار از ارتباطات و تنیدگی های پیچیده هست. این تنیدگی ها در زندگی و معنای که برای زندگی می سازیم، بسیار به هم وابسته هستند.
    نیچه معتقد هست که زندگی بی معناست اما سعی داره با نقد انواع رابطه هایی انسان ها با زندگی که در قالب یک ایدئولوژی فراگیر از جمله پوزیتیویسم، رمانتیسیسم، اتمیسم، ایده‌آلیسم و… ایجاد کردند رو موشکافی کنه. در نهایت تجویزی مبتنی بر ایده بازگشت ابدی و حرکتی مداوم و جاودان از زندگی آپولونی به زندگی دیونیزوسی و بالعکس رو پیشنهاد میکنه.
    حرکت از P=>Q به این شعر سهراب
    کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ، کار ما شاید اینست که در افسون گل سرخ شناور باشیم
    و بالعکس.

  8. غزاله اسماعیلی

    من که امروز، در واقع تو روز تولد خودم این مقاله رو خوندم ولی با این وجود بهت تبریک میگم هم با تاخیر تولدت رو و هم بابت فعالیت های پر ثمرت در زمینه علمی، تحقیقاتی و روح جستجوگرت…

  9. سلام تولدتون مبارک و تولد پنج سالگی دیپ لوک هم مبارک است.
    شمع وجودتان همیشه فروزان باد
    مقاله جالبی بود.
    معنا زندگی را هر کس به میزان آگاهی و شرایطی که در آن قرار گرفته تعریف میکند.البته جبر زمانه نیز در این معنا بی تاثیر نیست.
    امیدوارم در سال جدید همچنان مطالب خوبی را به اشتراک بگذارید.

ارسال نظر