در ایام نوروز، مقالهای تحت عنوان «آیا علم آینده با چارچوبی جامعتر میتواند به تمام سوالات بشریت پاسخ دهد؟» از دیپ لوک منتشر شد که در واقع یکی از مقالات دکتر مهدی گلشنی بود. در این مقاله دکتر گلشنی در مورد چارچوب علم و توانایی آن برای پاسخ به سوالات متنوع بشر، توضیحات جامع و کاملی داده بودند. در پایان آن مقاله، از کاربران دیپ لوک خواستیم تا سوالات خود را در این مورد مطرح کنند. دوستان زیادی، سوال پرسیدند که از آن میان، تنها چند سوال مهمتر منتشر شدند. حالا و طبق قولی که داده بودیم، از شما دعوت میکنیم تا در این پست، پاسخ اختصاصی دکتر گلشنی به این سوالات را مطالعه کنید. با دیپ لوک همراه باشید…
اصولی که حاکم بر علم هستند را علم نمیتواند جواب دهد. اینکه ما میتوانیم طبیعت را بفهمیم، اینکه طبیعت قانونمند است و اینکه ما میتوانیم طبیعت را به زبان ریاضی بیان کنیم، اینکه شما اعتقاد داشته باشید که طبیعت، هدفدار است، نه میتوانید اینها را با علم اثبات کنید و نه میتوانید آنها را نفی کنید. اگر اینها را بپذیرید، میشوید پل دیویس و اگر نفی کنید میشوید استیون واینبرگ. بنابراین مسئله این است که شما یک سری اصول را بر علم، حاکم میکنید که این اصول را از خود علم نگرفتهاید. این اصول به یک سیستم فلسفی، دینی یا غیره متکی است. اصول عام حاکم بر علم را نمیتوانیم ازعلم، استخراج کنیم. مثلا غایتمندی انسانها و موجودات را نمیتوان از علم استنباط کرد.
اگر کسی بگوید که من نفهمیدم، میتوانیم در جواب او بگوییم که ممکن است شما نفهمیدهاید. اینکه بگوییم نفهمیدهایم با اینکه بگوییم نمیتوان فهمید تفاوت دارد. در واقع اینکه چیزی را نیافتم با اینکه چیزی نیست، فرق دارد. همان ابتدا در کوانتوم، چند نفر به هایزنبرگ تذکر دادند که نیافتن، دلیل نبودن نیست! آنها میگفتند که شما نمیتوانید از یک حکم معرفت شناختی به یک حکم هستی شناختی بروید. مثلا واینبرگ میگوید هرچه گشتم هدفی در طبیعت نیافتم، پل دیویس، دو جواب به او میدهد: اولا اگر طبیعت، هدفی ندارد که اصلا مطالعهی علم، هدر و بیخود است و ثانیا نیافتن، دلیلی بر نبودن نیست. متاسفانه برخی از دانشمندان در حوزههای علمی، نیافتن را حکم بر نبودن میدهند؛ در صورتی که این اشتباه است.
برخی از فیزیکدانان مانند پلانک، هایزنبرگ و شرودینگر و ویگنر که آدمهای تراز اول کوانتومی هستند، گفتهاند که فیزیک نمیتواند شعور را توضیح دهد. یک نورولوژیست در مقالهاش، چنین مینوبسد: فرض کنید در یک بیابان هستید و یک رادیو در دستتان است که وقتی پیچ آن را میچرخانید، صدا میآید. اما وقتی قسمتهایی از رادیو را از آن جدا میکنید و دوباره پیچ را میچرخانید، دیگر صدایی نمیآید. ولی وقتی دوباره آن را سرهم میکنید و پیچ را میچرخانید باز هم صدا میآید. شما فکر میکنید صدا از خود این رادیوست، ولی این صدا را یک فرستنده در یک شهر دیگر فرستاده و شما آن صدا را در این بیابان میشنوید و غافل از این هستید که این رادیو فقط توانایی گرفتن صدا را دارد. بنابراین برای شنیدن اخبار، رادیو لازم است، اما خود رادیو، اصل قضیه و تولیدکننده نیست. اصل ماجرا، آن سیگنالی است که میآید. بنابراین نورولوژیست با این مثال ثابت میکند که هیچگاه نمیتوانیم بگوئیم ماورای آن چیزی که یافتهایم ، چیزی نیست.
ما دو لغت داریم: Brain یا مغز که همان ارگانیسم فیزیکی بدن است و Mind یا ذهن که معادل با شعور، روح و مشابه اینهاست. (البته بسته به اینکه چه بحثی در حال انجام است). یکی از برندگان جایزه نوبل پزشکی میگوید: ذهن یا شعور را به هیچ عنوان نمیتوان با فیزیک و بیولوژی توضیح داد. من پای سخنرانی آندره لینده در برکلی بودم، وقتی از او سوال کردند بزرگترین معما از دیدگاه شما چیست؟ او گفت شعور. ریچارد داوکینز نیز که به دلیل موضح ملحدانهاش بسیار مشهور است، در پاسخ به سوال «مشکلترین مسئله» میگوید: شعور، ولی بعد اضافه میکند که آینده علم، این را توضیح خواهد داد. ولی ویگنر و هایزنبرگ و پلانک و شرودینگر با قاطعیت میگفتند که فیزیک هیچگاه نمیتواند شعور را توضیح دهد.
استیون واینبرگ یکی از کسانی است که اعتقاد تمام عیار به کوانتوم داشت، اما حالا بسیار جالب است که در لکچرهای جدیدش میگوید مکانیک کوانتومی، نهایی نیست، باید آن را کنار گذاشت و به سراغ یک نظریه دیگر رفت. واینبرگ در لکچرهای ۲۰۱۳، این حرف را میزند و در لکچرهای ۲۰۱۵، آن را دوباره و با تشدید تکرار میکند. او میگوید همکاران من با من موافق نیستند، اما هر کدام از آنها به تعبیری متفاوت از مکانیک کوانتومی اعتقاد داشته و همگی روی یک تعبیر خاص و یگانه توافق ندارند. در واقع واینبرگ معتقد است که هیچ از این تعابیر، حرف آخر نیستند. مسائلی از قبیل تقلیل تابع موج، چیزی است که توافقی در مورد چگونگی رخداد آن وجود ندارد. کوانتوم دارای مشکلاتی از قبیل عدم واقعگرایی است. او حتی نظریه میدان کوانتومی را هم یک نظریه موثر برای انرژیهای فعلی میداند و این یعنی باید به سراغ نظریههای دیگری برویم که پاسخگوی انرژیهای بالاتر باشند.
هایزنبرگ در سال ۱۹۵۹ و در کتاب مشهورش به نام «فیزیک و فلسفه»، تمام ذرات بنیادی و مادی را تجلی یک وجود غیرمادی میداند.قضیه نسبت به ۵۰ سال پیش، که من دانشجو بودم، بسیار فرق کرده است. در آن زمان،کتابی به نام «محدودیتهای علم» و بسیاری از کتابهای فلسفی دیگر وجود نداشت و این یعنی، توجه دانشمندان به فلسفه، بیشتر شده است. دقیقا اینجا مثال همان نورولوژیست و رادیو را دوباره تکرار میکنم که اگر شما تجهیزات را داشته باشید، باز هم نمیتوانید صدایی را بشنوید، زیرا صدا از جایی ماورای رادیو میآید. در واقع ماده برای حاکمیت و تجلی روح غیرمادی، لازم است. علم، حدی ندارد، ولی ذهن، غیرمادی است و فیزیکی نیست. ما ذهن را نمیتوانیم بشناسیم. حتی بدن را که ماده است را نمیتوانیم، زیرا ما حتی به انتهای شناخت ماده هم نرسیدهایم!
دانلود کتاب فیزیک و فلسفه هایزنبرگ
نباید اجباری درکار باشد، کافیست از آنها بخواهیم به سوالاتی که علم نمیتواند به آنها پاسخ دهد، پاسخ دهند. مثلا گفته میشود جهان، قانونمند است، اما شما چگونه میتوانید ثابت کنید که کل جهان قانونمند است؟ آیا بدون این فرض، علمی وجود خواهد داشت؟ زیرا تمام موضوعیت علم این است که قوانین حاکم بر طبیعت را کشف کند. اگر بگوییم جهان قانونمند نیست که اصلا فعالیت علمی، معنا ندارد. کافیست به چنین افرادی بگویید این تناقضها را توجیه کنید. بهترین راهی که فیزیکدانان درجه یک هم به آن متوسل میشوند، طرح همین سوالاتی است که علم نمیتواند به آنها پاسخ دهد. یکی از اولین فیلسوفان علم، پوپر است که در کتابش به نام «سوالات نهایی»، چنین سوالاتی را مطرح میکند: مثلا ما در این دنیا چه میکنیم و هدفمان چیست؟ پوپر معتقد است اینها سوالاتی هستند که علم نمیتواند به آنها پاسخ دهد و معتقد است برای پاسخگویی به آنها، باید به سراغ حوزههای دیگری مانند فلسفه، دین و ادبیات رفت.
ویگنر میگوید اینکه قوانین ریاضی اینطور در بیان قوانین فیزیکی، موفق هستند، برای من یک معجزه است. او در مقالهای در سال ۱۹۶۰، همین مسئله را بررسی میکند، اما قوانین ریاضی برای توضیح اخلاق، مناسب نیستند. بنابراین باید به سراغ یک سری اصول فلسفی رفت که مورد پذیرش عامه است و به چنین مسائلی پاسخ داد. شما احکام اخلاقی را نمیتوانید از احکام علمی بدست آورید. مثلا «عدالت خوب است» را نمیتوانید با قوانین علمی ثابت کنید. اینکه زمین به دور خورشید میچرخد، دلیل بر این نیست که عدل خوب است. پوپر هم همین را میگوید، و اضافه میکند که: این بدان معنا نیست که اخلاق بیخود است، علم یعنی یافتههای تجربی طبیعت، اما این یافتهها به سطح انسانی میآیند، انسان مجبور است ارزشهای اخلاقی را وارد کند، چرا؟ برای اینکه مثلا مجبور است دادههای تقلبی را کنار گذاشته و دادههای درست را بپذیرد. اینکه ارزشها را وارد کار میکند و اینکه کدام داده را بپذیرد یا نه، علم نیست. البته تکاملگرایان معتقدند که ما ارزشهای اخلاقی را از تکامل میتوانیم نتیجهگیری کنیم، چون اینها مثلا به ادامه زندگی کمک میکند، ولی جواب آنها را فیزیکدانان وسایر اقشار دادهاند: فداکاری (کسی که از جان خود میگذرد تا فرد دیگری زنده بماند) را چگونه میتوان با تکامل توجیه کرد؟
لینک مقاله تاثیرگذاری غیرمنطقی ریاضیات در علوم طبیعی ویگنر
این دو (علم و اخلاق)، تحت یک چتر بالاتر و یگانهی فسلفی قرار میگیرند که این چتر مثلا میتواند دین باشد. دین میگوید آزمایشها و پژوهشهای خود را انجام بده، اما از نتایجش، سواستفاده نکن. در واقع باید چتر واحدی داشته باشیم که علم، اخلاقیات و زیباییها را بتوان زیر آن جا داد. فرض کنید شما یک قطعه موسیقی را میشنوید و از زیبایی آن، لذت میبرید. این زیبایی را چگونه میتوانید به زبان فیزیک، توضیح دهید؟خب پاسخ این است که قطعا نمیتوان زیبایی را به زبان فیزیک توضیح داد. در واقع دین، منحصر به احکام دینی نیست، بلکه اصل دین میگوید جهان غایتمند است و قانونمند است و اینگونه موارد. دین میگوید جهان، فقط منحصر به مادیات نیست. دین میگوید یک تدبیر یگانه در جهان به کار رفته، یعنی اینطور نیست که یک قسمت طبیعت، یک طور کار کند و یک قسمت دیگر، طور دیگری. پس چتر فلسفی بالاتر یا همان دین، اصول را میگوید، مثل اصل علیت. پلانک، استدلال جالبی در این زمینه میکند: اگر علیت را کنار بگذاریم، شما دیگر نمیتوانید برای حرف خود استدلالی کنید، زیرا شما میخواهید این استدلال را دلیلی برای پذیرش حرفتان قرار دهید. پس اگر علیت را کنار بگذارید استدلال معنی ندارد!
البته کجفهمیهایی در مورد دین صورت گرفته، مثلا برخی فکر میکنند که جزییات تمام پدیدههای علمی را میتوان در کتابهای مقدس دینی مانند قرآن پیدا کرد. این اشتباه است، چرا که در واقع ما فقط میتوانیم برخی از اصول مهم مانند غایتمندی و قانونمندی طبیعت را از چنین کتبی دریافت کنیم. یک عالِم مصری میگوید اگر قرار بود همه چیز را از قرآن و روایات بگیریم، دیگر عقل بشری، سودی نداشت! این استدلال بسیار زیباست.
در پایان از دکتر گلشنی بزرگوار که با وجود مشغله فراوان، این وقت را در اختیار دیپ لوک قرار دادند، صمیمانه سپاسگزاری میکنیم. برخی از مقالات یا کتبی که در پاسخها به آنها،اشاره شده را میتوانید در همان پاراگراف و به طور مستقیم از دیپ لوک، دانلود کنید. با توجه به اینکه، تعداد سوالاتی که دوستان مطرح کرده بودند، بیشتر بود، سوالات با مفاهیم مشترک با هم ادغام شدند تا چند سوال مهمتر از دکتر گلشنی پرسیده شوند. به هر حال، نکتهی مهم، اصل داشتن سوال و دغدغه است، چرا که ارزش آدمی با دغدغهها و سوالهایش، مشخص میشود، همانطور که حضرت مولانا به زیبایی میفرماید:
تا در طلب گوهر کانی، کانی / تا در هوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی / هرچیز که در جستن آنی، آنی…
گفتگو۱۷ دیدگاه
سلام، خیلی ممنون عالی بود. اما از جناب گلشنی یک سوالی دارم. ایشون فرمودند:
((اولا اگر طبیعت، هدفی ندارد که اصلا مطالعهی علم، هدر و بیخود است و ثانیا نیافتن، دلیلی بر نبودن نیست. ))
اما در جای دیگه گفتند :
((مثلا گفته میشود جهان، قانونمند است، اما شما چگونه میتوانید ثابت کنید که کل جهان قانونمند است؟ ))
سوالی که برای من پیش اومده اینه که شاید ما الان ندونیم که چطور میشه قانونمندی جهان رو توضیح داد یا همونطور که خود ایشون توی بررسی فلسفه غرب پرسش هایی رو مطرح می کنند که فعلا علم جوابی براشون نداره، اما چه دلیلی وجود داره که این ها بی پاسخ خواهند ماند؟ آیا بی پاسخ ماندن اینگونه سوالات اثبات پذیر، حداقل از نظر عقلی هست؟ و در ثانی آیا اینکه غیر قابل پاسخ هستند، دلیلی بر تکیه به مسائل ماورایی هستش؟ به قول دکتر گلشنی نیافتن دلیلی بر نبودن نیست. شاید دلیلی طبیعی برای قانونمندی جهان باشه که قابل یافتن نیست. این دلیلی بر نبودنش نیست.
خوب نظرات متفاوت از تصویرهای متفاوت در ذهن افراد است
دقت تصویر رابطه مستقیمی با دقت شخص دارد
بنابراین خطای ناشی از نظرات بعلت دقت رخ میدهد
حال باید گفت منظور از علم و قانونمندی چیقیست.
؟؟؟؟
علم یعنی قانون و قانون یعنی علم
هرچه علم دقیق قانون(فرمول) ان دقیقتر
اینکه شخص پرسش کند ایا کل علم قانون دارد این پرسش از جهل او ناشی میشود نه از قانون (سنت پذیری علم)
درست مثل اینست که بگوییم اصول منطقی خود منطقی است یا نه؟باید توجه داشت قسمتی از منطق در درون ما وجود دارد نه در بیرون که با ان بدیهیات را تایید میکنیم. بنابراین بدیهات هم اولین پله منطق اند.
درود بر شما.خسته نباشید بابت این پرسمان شفاف…
سپاس از دیپ لوک و سپاس فراوان از استاد ارجمند دکتر گلشنی.
پرسمان خوبی بود ولی باید خاطر نشان شد هنوز و هنوز و هنوز جا برای پیشروی و اکتشافات علمی وجود دارد و می توان گفت که علم هنوز در ابتدای راه است.
بازهم تشکر و قدر دانی از دیپ لوک و استاد گلشنی
سپاسگزارم از شما دوست عزیز و خوشحالم که این پرسش و پاسخ مورد توجه دوستان قرار گرفته. ما هم از دکتر گلشنی سپاسگزاریم.
درود بر شما با سپاس از مطالب ارزشمند
نکته اینکه فلسفه را میتوان به نوعی با علم آشتی داد زیرا بن مایه های یکسانی دارند و آن تلاش برای دانستن بر مبنای تفکر ؛ در سایه سوال است و یژگی مشترک دیگر انها خصوصیت ابطال پذیری نظریات است . اما پیوند این دو با دین اندکی مشکل بنظر میرسد و باید در جمعبندی این سه ؛ محتات بود زیرا بیس دین خاصیت ابطال پذیری و مشکوکات و مفروضات ندارد .
دوست عزیز، اگه توجه کرده باشید، دکتر گلشنی هم به درستی اشاره فرمودند که علم و اخلاق باید زیر یک چتر بزرگتر فلسفی، جمع بشن. گزینههای زیادی برای این چتر وجود داره که یکی از اونها دین هست. بنابراین هر کس با توجه به نظر خودش میتونه تعریف دیگهای از این چتر داشته باشه
سلام مجدد
با عرض ادب و احترام به شما و دکتر گلشنی گرانقدر …. خانم ریاحی گرامی آیا در جوامع دینی میتوان اخلاق را خارج از مبانی دینی ( بصورت آزاد و مستقل ) تعریف نمود ؟ اگر منظور ایجاد یک فلسفه اخلاقی جهانی است این مطلب به نظر ناممکن و دست نیافتنی و ایدهآلیستی بنظر میرسد اما اگر منظور فلسفه ای متناسب با خصوصیات هر فرهنگ و ملتی بصورت مجزاست در این صورت در یک جامعه دینی نمیتوان خارج از اصول و مبانی اخلاقی دینی ؛ نسخه فلسفی ارایه داد لذا آیا میتوان گفت هر کس بنا به نظر خودش تعریف مجزایی ارایه دهد؟
به شما توصیه می کنم مقالات و کتاب هایی در حوزه اطلاق یا نسبیت اخلاق مطالعه کنید تا مشکلات حل شود؟
پادمتقارن چیست
یعنی ضدمتقارن. برای بحث تخصصیتر به قسمت هفتم کلاس درس کوانتومی در لینک زیر مراجعه کنید:
http://www.deeplook.ir/%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%B1%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%B9-%D9%85%D9%88%D8%AC/
متاسفانه دین همواره با دست گذاشتن بر روی نادانسته ها و جهل خود را تعریف می کند.همان مسیری که یک جادوگر یا یک شعبده باز طی می کند.این بسیار واضح است که نادانسته های ما همواره فراتر از دانسته های ما هستند.مشکل اینجاست که دین از بحران های فکری نهایت استفاده برای نفی گفتمان رقیب استفاده می کند و همواره بعنوان اپوزسیون وضع موجود فکری خود را بروز می دهد ؛__{ اما هیچگاه آلترناتیو مشخصی برای حل بحران های فکری ارائه نمیدهد.}__ >>> “”این یعنی تکیه بر جهل””.
متاسفانه آقای دکتر گلشنی همواره سعی دارند چه در کلاس ها و چه در مقالات با تکیه بر مجهولات ؛ به حکم دلخواه خود برسند.دکتر منصوری در چند مقاله به ادعاهای ایشان پاسخ کاملا متقنی ارائه داده اند.(که مهمترین آنها مقاله “علم دینی علم سکولار” بود.)اما همچنان که ذکر شد دین برخلاف علم تنها وضع موجود را نفی می کند و “پاسخی” برای ارائه ندارد.
امیدوارم روزی دینداران با تکیه بر داشته های خود به اثبات قضایا بپردازند . نه تنها و تنها با نفی سایر گزینه ها.
با این استدلال یعنی شما تا خدا را نبینید باور نمی کنید؟!
دینداران از همان ابتدا با بدیهیات عقلی دست به اثبات زدند و این سکولار ها و آتئیست ها بودند که سعی داشتند با اصالت حسشان حرف دینداران نفی کنند. این در حالی بود که اصالت حس و تجربه هیچگاه قابل تجربه نیست؟!
امروزه دینداران همین کار را در حوزه حس و تجربه انجام می دهند. با آوردن شبهات حسی سعی در نفی استدلالاتتان می کنند. (خود کرده زا تدبیر نیست)
با درود به پژوهشگران دیپ لوک و تشکر از جناب دکتر گلشنی که سعی درپاسخ گوئی به منتقدان تفکرات ماورائی و دراصل به طرفداران تجربه گرائی برامدند ولی لازم میدانم که از جناب دکتر سوالی داشته باشم هرچند که پاسخ سوالم را از هرطیفی که باشد پذیرا خواهم شد و بلکه هم این سوالم به سمع ایشان رسانده شود بیشتر خرسند خواهم بود تا از خود ایشان نیز جوابم را دریافت نمایم.. سوالم این است که چه رابطه ای بین دین که ایشان بدان تاکید میکنند با خدا وجود دارد؟یعنی ایا خدا غایتی دارد که هنوز به ان دست نیافته است و میخواهد به توسط دین بدان دست یابد؟ لازم میدانم که ازعان بکنم که تاکید دکتر گلشنی برغایتگرائی هستی وادارم کرد که این سوال را مطرح نمایم..از کارگزاران دیپ لوک و خانم ریاحی تشکر و قدردانی مینمایم …
ببخشید یه سوال داشتم که چند وقت منو درگیر کرده .
طبق اصل برنولی با افزایش سرعت فشار کم می شود.
ببینید فشار با انرزی رابطه معکوس مثل تابش نور خورشید به دریا که برای مثال تا ۲۰ متر میره اما در هوا که فاصله اتم های ان بیشتر است که یعنی فشار کمتر است بیشتر میرود
حالا سوال این است که ابی که با سرعت زیاد حرکت میکند میتوان با نور برای مثال تا عمق ۴۰ مترش را دید
به نظر من به جای دنبال دلیل گشتن برای اثبات وجود خداوند از طریق علمی آن هم از طریق کشف چرایی و چگونگی به وجود آمدن جهان خلقت از آغاز پیدایش تا کنون انسان به ذات و ناخودآگاه خود مراجعه کند و این اصل را بپذیرد که هر آنچه را که برای خود می پسندد برای دیگران هم بپسندد و آنچه را برای خود نمی پسندد برای دیگران هم نپسندد اگر ما در عمق و ذات وجود خود از بدی ،دروغ و ریا متنفر وبیزاریم پس آن را در حق دیگری نیز روا نداریم و اگر ما در ذات وجود خود از خوبی ،پاکی ،صداقت و مهربانی احساس خوب و آرامش بخش داریم آن را در حق دیگری نیز روا بداریم این است فلسفه وجود انسان و خدا پس چرا خدا را آنقدر پیچیده و ناشناخته می دانید و بر سر اثبات وجود آن ذات واقعا آشکار که هر عقل ضعیفی هم با وجود این همه نشانه آن را ثابت می کند بحث و جدل می کنید کسی که خدا را ثابت نمی کند و قبول ندارد یا عقل ندارد یا با خود و خدای خود لجاجت می کند
ببخشید به نظر من هر ذات پاک و حقیقت جویی می تونه با قلبش خدا رو احساس کنه چون می خواد که پاکی ها و خوبی ها رو باور داشته باشه اگه هم انسان بخواد با دلیل عقل و منطق خدا رو اثبات کنه کودک ۷،۸ساله هم اگه خوب به اطرافش نگاه کنه و تفکر کنه هم از وجود خودش هم تمام کائنات دوروبرش خدا رو می تونه اثبات کنه به نظرم اینها همش بهونه است برا توجیه کردن بعضی از رفتارهای انسان مثلا وقتی انسان دوست داره یه رفتاری رو طبق امیال خودش پیش ببره و فکر می کنه که اگه خدا رو قبول داشته باشه نمی تونه به اهداف غیر انسانیش برسه خدا رو انکار می کنه تا راحت بتونه خودش و بقیه رو توجیه کنه
سلام علیکم
از اوایل درگیری و جدال میان علمای ادیان و علمای علوم طبیعی بر سر اثبات و نفی وجود خدا و ماوراء الطبیعه ، هرگاه علوم تجربی و نظری زمان، قادر به تبیین و تفسیر شفافی از یک پدیده نداشته یا شکافی در بیان آن باشد ، بلافاصله علمای ادیان می گفتند که ببینید اینک که علم قدرت تبیان ندارد پس این دال بر وجود شیئی فراتر از طبیعت و آن خداست و برای پر کردن این شکاف باید خدا را قرار داد. اما با گذشت زمان و ارائه تسفیر واضح و شهودی از آن قضیه اینک نوبت علمای طبیعت است که به دین و علمای دین طعنه می زدند. و می گفتند این است خدای شکاف شما.
می خواهم بگویم که وجود شکاف در علوم حال دلیلی ندارد که برای پر کردن آن شکاف خدا را جایگزین کنیم.
در این عالم وسیع اشیاء به یک سلسله مراتبی وصل است که هرچه در آنها جستجو کنیم و آنها را بشکافیم بازهم سلسله های مرتبط به هم درمیابیم. پس خدا شیئی نیست که بتوان شهود فیزیکی از آن داشت یا لمس کرد یا حتی بتوان گفت که اینک به بن بست رسیدیم پس پشت این خدا هست.
نوشته هایم را با کلام امیرمؤمنان در خطبه ۱۷۹ نهج البلاغه ختم می کنم.
(این خطبه در مسجد کوفه در سال ۳۶ هجرى پس از جنگ جمل ایراد شد)
از سخنان آن حضرت علیه السّلام است در وقتى که ذعلب یمنى از آن بزرگوار پرسید: یا امیر المؤمنین آیا پروردگار خود را دیده اى؟ امام علیه السّلام فرمود:
(۱) آیا چیزى را که نمى بینم پرستش مى نمایم (با اینکه عبادت و پرستش مستلزم سخن گفتن و در خواست رحمت و مغفرت و خضوع و فروتنى است و این نوع امور در حضور و رؤیت انجام مى گیرد) پس (سائل گمان کرد مراد از دیدن پروردگار دیدن بچشم است، لذا) گفت: چگونه او را مى بینى (با اینکه دیدن او ممکن نیست) امام علیه السّلام فرمود:
(۲) چشمها او را آشکار درک نمى کند، لکن دلها بوسیله حقائق ایمان (تصدیق بوجود و وحدانیّت و ربوبیّت و سائر صفات) او را درک مى نماید،
(۳) بهر چیز نزدیک است (احاطه دارد) ولى چسبیده نیست، و از هر چیز دور است ولى جدا نیست (زیرا نزدیکى با چسبیدن و دورى با جدا بودن از لوازم جسم است) گویا است (ایجاد سخن میکند) بدون تفکّر و اندیشه (زیرا اندیشه بر اثر نادانى است که خداوند از آن منزّه است) اراده کننده (آفریننده) است بدون تصمیم و آماده شدن (زیرا تصمیم گرفتن عبادت است از اراده اى که مقدّمه اراده انجام کارى باشد و آن از لوازم جسم است که در انجام کارى مردّد است، و امّا براى خداى تعالى که علم عین ذات او است عزم و تصمیم درست نیست چون مردّد نمى باشد) ایجاد کننده است بدون (کمک) عضوى (از قبیل دست و پا و مانند آنها، زیرا نیازمند بکمک حاجت دارد و او غنىّ بالذّات و بى نیاز است) لطیف است که (از جهت شدّت ظهور و آشکار بودنش) به پنهانى وصف نمى شود (چون چیزى بر او احاطه ندارد) بزرگ است (از همه چیز) که به ستمگرى (مانند ستمگران مسلّط بر زیر دستان) وصف نمى شود (زیرا عدل محض است) بینا است که به داشتن حسّى (از حواسّ) وصف نمى گردد (زیرا حواسّ از صفات ممکن است) مهربان است (از روى فضل و احسان) نه به دلسوزى،
(۴) خلائق در برابر عظمت و بزرگى او خوار و فروتنند (زیرا همه مقهور مشیّت و اراده او هستند) و دلها (در برابر هیبت و عظمتش) از ترس (عذاب) او مضطرب و نگرانند.