قرنهاست تقابل علم و دین موضوع داغ بسیاری از محافل بوده است. علم و دین ، هرکدام برای دیگری نه یک تهدید، که یه هدیه و نعمت هستند. متن زیر که قسمت اول ترجمه مقالهای با همین عنوان نوشته تام مکلیش (Tom McLeish) استاد فلسفه علم دانشگاه یورک انگلستان است به بیان تقابل میان این دو پدیده انسانی از نگاهی متفاوت میپردازد. با دیپ لوک همراه باشید…
در اولین خطوط کتاب انقلاب علمی (The Scientific Revolution)، استیون شاپین (Steven Shapin) تاکید میکند که چیزی به اسم تقابل دین و علم وجود ندارد؛ مقاله حاضر نیز پیرامون همین موضوع است. با این حال این مقاله سعی در ارائه تکذیبیه دیگری مبنی بر عدم وجود چنین تعارضی ندارد، چرا که در حال حاضر نیز نوشتههای خوبی از مورخان، جامعهشناسان، فیلسوفان و دانشمندان در این زمینه وجود دارد. اما هنوز افرادی هستند که باور دارند تاریخ علم، درگیری طولانیمدت دانشمندانی را نشان میدهد که سعی در فرار از سایه سنگین مذهبیون مخالف به فضای باز و رهای سکولاریسم را داشتهاند (این موضوع توسط تعداد کمی از دانشمندان بیان شده است اما مورخان هرگز چنین باوری نداشتهاند). این افراد میتوانند به کتاب استادانه پیتر هریسون (Peter Harrison) با نام قلمروهای علم و مذهب (The Territories of Science and Religion) یا نوشته جذاب رونالد نامبرز (Ronald Numbers) با نام «گالیله به زندان میرود و دیگر افسانههای مربوط به علم و دین» (Galileo Goes to Jail and Other Myths about Science and Religion) مراجعه کنند.
به همین ترتیب، فرض تعارض فلسفی و منطقی میان روشهای علمی و دینی؛ و همچنین نحوه صحتسنجی در این دو حوزه، توسط آلیستر مکگراث (Alister McGrath) در کتاب قلمروهای استدلال انسانی (The Territories of Human Reason) و اندرو تورنس (Andrew Torrance) و توماس مککال (Thomas McCall) در کتاب فهم خلقت (Knowing Creation) به چالش کشیده شده است. تاریخ جایگزین (ژانری از داستاننویسی که با نگاه به تاریخ نگاشته میشود) که در اواخر دوره ویکتوریایی به وجود آمد و نشانگر یک تضاد غیرقابل اجتناب است، به خودی خود موضوع جذابی است، اما این بحث، طی گفتمانهای عمومی و آموزشی که طی قرن بیستم و در محافل علمی و دینی انجام میگرفت، چندبرابر شده و اصالت خود را از دست داد. این بحث موضوع مطالعه جذاب جیمز آنگوریانو (James Ungureanu) در کتاب «علم، دین و سنتهای پروتستان» (Science, Religion, and the Protestant Tradition) است. در نهایت این فرض بدیهی که دانشمندان باید بر اساس یک اجبار منطقی، با نگاهی غیرخداشناسانه به عالم بنگرند، به صورت کامل توسط مطالعات اخیر رد شده است. از این جمله میتوان به مطالعات الین اکلوند (Elaine Eklund) و به خصوص کتاب جدیدش سکولاریته و علم (Secularity and Science) اشاره کرد.
پس تا اینجا دیدیم که مورخان، فلاسفه و جامعهشناسان علمی و دینی، بسیار غنیتر و جذابتر از قصهگویان رسانهای و داستانهای دبیرستان که ما با آنها بزرگ شدیم، هستند. حال زمان آن است که علت بررسی مجدد رابطه میان علم و دین و اثرات آن را جویا شویم، هرچند که با فرض عدم وجود تناقض میان این دو، کار چندانی صورت نگرفته است. اکنون این سوالات مطرح میشوند:
- اگر شیوه و روش اسلام، یهودیت و مسیحیت در گذشته نقش اساسی و مرکزی در شکلگیری ساختمان روش علمی حال حاضر ما داشته است، ارزیابی مجدد این موضوع چه تاثیر مفیدی بر نقش علم در دنیای مدرن ما میگذارد؟
- در چه صورتی جامعه دینی با وجود چنین نظم سیاسی فراواقعیتی (post- truth) از علم حمایت میکند؟
- بازنگری و تفکر مجدد در زمینه علم و دین چه منابع و پشتوانهای برای نظم بخشیدن به بحثهای پریشان و سردرگم علمی-آموزشی در جایجای عالم و اتحاد این گونه مناقشات بر اساس ادبیات علمی به ما میدهد؟
من در اینجا قصد دارم راهحلهایی را بررسی کنم که میتوانند به سوالات اخیر پاسخ دهند. سه رویکرد به ما سرنخهایی از منابع فکری جدید میدهند:
- ابزار انتقاد که به وسیله خود روش خداشناسی پیشنهاد میشود (هرچند در یک محیط سکولار از آن استفاده میکنیم)
- ارزیابی مجدد متون کهن و قدیمی تا پیش از عصر مدرن
- نگاهی دوباره و متفاوت به سوالات بدون جواب موجود در جامعهشناسی و فلسفه پستمدرن.
در نهایت، کار را با پیشنهاد روشی برای پیکربندی مجدد جامعه دینی با توجه به علوم و فناوری نوین، براساس این سه روش به اتمام میرسانم.
ترکیب دو کلمه «علم» و «دین» به وسیله حرف ربط «و» (and) پیشزمینههای زیادی را (بعضا بیش از حد واقعی) برای مباحث پیرامون این دو ایجاد میکند. این ترکیب، به طور ضمنی فرض میکند که دو موضوع ممکن است در یک دسته قرار بگیرند (مانند آبی و قرمز) یا مقداری همپوشانی و اشتراک با هم داشته باشند (مانند شمال و جنوب) و یا حتی بحث را به دو سوی کاملا مخالف تقسیم کند (مانند محافظهکار و لیبرال). با این حال هم علم و هم دین مرزهایی را برای خود نگه داشته و بر آن پافشاری میکنند؛ هردوی آنها در مورد همهچیز، حرف برای گفتن دارند. حروف ربط دیگر، احتمالا رفتار عادلانهتری در بیان تاریخ و فلسفه علم و همچنین روایتهای فرهنگی مربوط به غایتشناسی دارند. یک نامزد قوی در این مورد میتواند حرف ربط «-ِ» (of) باشد. بدین صورت سوالات مهمی بوجود میآید نظیر: خداشناسی علم (theology of science) چیست؟ یا به همین شکل، علم خداشناسی (science of theology) چیست؟
ترکیب «خداشناسیِ …» (theology of…) توصیفگر اهداف نهایی است و داستانی از اهداف حوزه مورد بررسی را روایت میکند. خداشناسی علم در واقع توصیفی است از هدف و غایت نهایی علم در میان توصیفات دینی از چند سنت و رسم؛ بنابراین میتوانیم به جای واژه «خداشناسی» از واژه «غایت شناسی» استفاده کنیم. مثالهایی دیگر از کاربرد ترکیب «غایت شناسیِ …» در دیگر زمینهها وجود دارد؛ برای مثال در موسیقی میتوان به کتاب جیمز بگبی (James Begbie) با عنوان «خداشناسی، موسیقی و زمان» (Theology, Music and Time) و همچنین در هنر به کتاب نیکولاس والترستروف (Nicholas Wolterstorff) با عنوان «هنر در عمل» (Art in Action) اشاره کرد. نکته مهم این است که مطالعه غایت و اهداف یک پدیده فرهنگی با استفاده از منابع خداشناسی (سنتها و آداب مذهبی) دلیل بر تعهد شخصی نویسنده، نسبت به حفظ ویژگیهای مورد نظرِ یک مطالعه خداشناسانه نیست؛ بلکه ممکن است تنها به دلیل نیازی باشد که نویسنده جهت انجام یک مطالعه آکادمیک برای بررسی اهداف موضوع مورد نظر احساس میکند. برای مثال بگبی در زمینه نقش موسیقی در ماندگار کردن تجربه انسانی در زمان، به اکتشاف میپردازد، در حالی که والترستروف احساس مسئولیتی در زمینه زیبایی شناسی بصری نسبت به فضاهای عمومی و معماری آنها را کشف میکند. در هر دو مورد میبینیم که خداشناسی، مجموعهای از ابزارهای حیاتی را که به تجربه بشر از اهداف، ارزشها و اخلاقیات میپردازند، حفظ کرده است.
به طرز جالبی به نظر میرسد که برخی از مشکلات اجتماعی که علم تجربه میکند، ناشی از نبود توصیفات فرهنگی برای علم یا مشکلات موجود در این توصیفات میباشد. نبود یک توصیف مناسب که غایت علم را مشخص کند، این امکان را فراهم کرده است که اهداف علم توسط علایق شخصی یا حزبی، دستکاری و دزدیده شود. از این جمله میتوان به دیدگاه کاملا اقتصادی به علم که توسط سیاستهای دولتها اعمال میشود اشاره کرد. این موضوع همچنین باعث آلوده شدن اهداف آموزشی و نهایتا ایجاد یک نگاه کاملا صنعتی به تحولات علمی میشود. من در کتاب خود سعی خود را کردهام یک بحث طولانیتر را پیرامون شکل احتمالی خداشناسی علم انجام دهم، اما حتی بیان خلاصه آن نیز نیازمند ارائه چند مثال از منابعی تازه (هرچند مربوط به اعصار گذشته) است تا مشخص شود یک مطالعه مدرن خداشناسی چه پیشنیازهایی دارد.
فیلسوف نوکانتگرای آلمانی، سوزان نیمن (Susan Neiman)، سرنخ اولین سرچشمه برای این منابع را در اختیار ما قرار میدهد. او در یک مقاله فوقالعاده، فلسفه غرب را ترغیب میکند که به خاطر دلایل متعددی، به وجود منبع بنیادین دیگری در کنار افلاطون اذعان کنند: سفر ایوب (the Book of Job) از بخشهای کتاب مقدس. این متن کهن سامی، یک نقطه شروع بیهمتا برای روایت شناسیِ (narratology) رابطه میان انسان و ذهن؛ و همچنین آسیبهایی که انسان در تعامل با جهان مادی متحمل میشود، پیشنهاد میکند. سفر ایوب که برای مدتی طولانی به عنوان یک شاهکار ادبیات باستان شناخته میشد، قرنها محققان زیادی را به خود جذب کرده و باعث حیرت آنها در مقایسه این متن با موارد مشابهش شده است. این متن همچنان موضوع جذاب و تازهای برای مطالعه میباشد. دیوید کلینز (David Clines)، که عمری را برای مطالعه و پژوهش آکادمیک درمورد این متن صرف کرده است، آن را قویترین کتاب از لحاظ خداشناسی و مفهومی در تورات میداند. ارتباط این متن (که قرنها فلسفه فیلسوفان و اندیشمندان زیادی را از بازیل بزرگ (Basil the Great) گرفته تا امانوئل لویناس (Emmanuel Levinas) تحت تاثیر قرار داده است) به خداشناسی علم، به شکلی واضح در پاسخ شاعرانه خداوند به انتقاد ایوب نمایان میشود:
تو کجا بودی زمانی که من زمین را بنیان نهادم؟
بگو اگر چیزی میدانی.
چه کسی ابعاد آن را محکم کرد؟ یقینا میدانی!
…
آیا تا به حال به درون انبار برف رفتهای؟
یا اینکه توپخانه تگرگ را دیدهای؟ (سفر ایوب ۳۴:۴)
نویسنده، موضوعاتی را از دل توصیف شکلگیری عالم از میان اشعار خردمندانه عبری (شامل سرودهها، ضربالمثلها و آیات) شکل میدهد که خلقت را از نظرگاه نظم، در کنار ایجاد بنیانهای آفرینش توصیف میکند. این جستوجو سپس به قلمرو حیوانات رسیده و در نهایت با متن معروف «تمرکززدائی»، خود انسان را به حاشیه برده و به داستانهای حیرتانگیز و ترسناک دیگرموجودات میپردازد: بهیموث و لویاتان موجودات افسانهای تورات.
این نوشته یک شناخت باستانی از جنبههای غیرقابل پیشبینی عالم است: گردباد، زمین لرزه، سیل و هیولاهای ناشناخته. از دیدگاه امروزی، ما در میان پاسخهای خداوند به ایوب، نگاه بنیادینی به سوالات اولیه پیرامون کیهانشناسی، جغرافیا، هواشناسی، نجوم، جانورشناسی و… را مشاهده میکنیم. ما نگاهی باستانی و پرسشگر به طبیعت را که به شکلی کمنظیر توجهی موشکافانه به جزئیات دارد و دارای حساسیت بالایی نسبت به کشمکشهای انسانی حاصل از تقابل با مادیگرایی است، تشخیص میدهیم. فراخوانی که این منبع باستانی و اسرارآمیز جهت پرسش در مورد ارتباطات ذهنی ارائه میدهد، باعث شکلگیری سوالاتی پیرامون هدف روابط انسان و طبیعت میشود؛ جنس این نوع پرسشها از لحاظ فرهنگی بسیار عمیق بوده، تا جایی که یک گفتمان محدود معاصر توانایی رسیدن به آن را ندارد.
ادامه دارد…
گفتگو۱ دیدگاه
شاید پیشتر ها می شد از دانش برای توجیه دین بهره گرفت، ولی در این زمانه کسی که زیست شناسی، ژنتیک، کیهان شناسی، فیزیک نوین و روانش شناسی بداند، چگونه می تواند داستان های کتاب های دینی را باور کند؟!