مدتی بود که در فکر نوشتن مقالهای در ادامهی جستارهایی در باب فلسفه و کوانتوم (و با محوریت موضوع خدا و کوانتوم) بودم، تا اینکه چند روز پیش، مقالهی بسیار جالبی در وبسایت معتبر ساینتیفیک امریکن منتشر شد که به طرز بسیار جالبی شباهت بسیار زیادی به مقالهای داشت که در حال نوشتن آن بودم (حتی نقل قولی از فیلسوف محبوبم، ولتر که در انتهای نوشتهام آورده بودم نیز، در این مقاله آمده بود!). بنابراین فرصت را غنیمت شمردم و به افزودن نکاتی به همین مقاله، بسنده کردم. با دیپ لوک همراه باشید…
در مقالهی زیر که به قلم جان هورگان (John Horgan) روزنامهنگار علمی وبسایتهایی همچون نشنال جئوگرافیک، ساینتیفیک امریکن و نیویورک تایمز نگاشته شده، دربارهی وجوه مشترک سه راز بزرگ؛ خدا ، کوانتوم و آگاهی بحث میشود. هورگان، وجه مشترک این سه راز را، «عدم قطعیت»، یا به سادگی، «ندانستن» میداند. البته که باید به این نکته توجه کنیم که این سه موضوع از نظر کمیسازی، بسیار با یکدیگر متفاوتاند. مسئلهی خدا به هیچ وجه، قابل کمیشدن نیست، در حالیکه ما میتوانیم با استفاده از نظریه مکانیک کوانتومی، نتایجی با چند ده رقم بعد اعشار بدست آوریم. مسئلهی آگاهی از این نظر، در میانه قرار میگیرد. با این حال، اینجا هورگان تفاسیر (یا به عبارتی بخشهای آمیخته با فلسفه) را مورد توجه قرار میدهد. هنوز تفسیر واحدی که مورد قبول همگان باشد برای نظریه کوانتومی (با وجود دقت فوقالعادهاش)، وجود ندارد. در مورد آگاهی، بخش «جسم» به خوبی مورد آزمایش قرار گرفته، اما بخش «ذهن» و چگونگی ارتباط آن با بخش «جسم»، پر از ابهام و چالش است. موضوع «خدا» نیز یک بحث فلسفی خالص است و اجماعی در مورد آن وجود ندارد. این یک واقعیت است، ما هیچ تفسیر فلسفی قاطعی دربارهی هیچیک از این سه موضوع نداریم.
من با هورگان در مورد «خدا»، کاملا همعقیده هستم: منطقیترین موضع، «ندانمگرایی» (Agnosticism) است. اکثر ما در بستری مذهبی (خانوادهای که حداقل به یکی از ادیان معتقد است) متولد میشویم و طبیعی است که اولین انتخاب (یا انتخاب اجباری!) ما همان دین خانواده باشد. برخی هیچگاه این بستر مذهبی را زیر سوال نمیبرند و یا حتی در مقابل آن، جبهه نمیگیرند، پس از این منظر، ایمان به خدا، طبیعی به نظر میرسد. اما برای فردی که دربارهی چارچوب مذهبی اجباریاش کنجکاو شده و آن را به چالش میکشد، وضعیت متفاوت خواهد بود. چنین شخصی در بدترین حالت (حتی در صورت آزمودن وضعیتهای مختلف اعتقادی، مانند کتاب «سیذارتا» اثر فوقالعاده هرمان هسه)، میتواند ادعا کند که مذهب خانوادگی خویش را قانعکننده نیافته و آن را کنار گذاشته است، اما اینکه بسیاری از افراد خود را خداناباور (به معنای عدم اعتقاد به خدا و ردکردن وجود او) مینامند، به نظر من مضحک است، چون در بدترین حالت، آنها فقط شاید بتوانند دلایل وجود خدا را رد کنند، اما نمیتوانند دلایل متقنی برای رد وجود خدا بیاورند. یعنی همانقدر که اثبات خدا، چالشبرانگیز است و به نظر نمیرسد نتیجهای داشته باشد (به نظر من هیچگاه چنین سوالی، پاسخ داده نخواهد شد)، رد وجود خدا هم به همان اندازه، دشوار است و قطعیتی در مورد آن وجود ندارد. در نتیجه، چه اعتقاد به وجود خدا و چه عدم اعتقاد به وجود او، بر بنیان محکمی استوار نیست. با این حال، به نظر من کسانی که چارچوب مذهبی خانوادگی خود را میپذیرند (و چه بسا پس از به چالش کشیدن آن، همچنان دست از آن نمیکشند)، به وجود خدا، «اعتقاد» ندارند، بلکه به وجود خدا «ایمان» دارند. اعتقاد، با عقل و دلایل منطقی سروکار دارد (که اینجا میدانیم دلایل عقلانی خدشهناپذیری وجود ندارد) و ایمان با قلب (چیزی شبیه ایمان دکارت که وجود خدا را درون خودش به قطعیت وجود اعداد و اشکال هندسی میداند، رجوع کنید به «تاملات پنجم» دکارت: AT 7:65; CSM 2:45). به همین دلیل است که وضعیت این افراد مانند کسانی که خود را خداناباور (بدون اعتقاد به خدا براساس دلایل منطقی) مینامند، مضحک نیست.
برهانهای زیادی برای وجود خدا اقامه شده است که بعدها به تمام آنها انتقادهای جدی وارد شده و بنابراین آنها را در رده برهانهای ناقص قرار داده است (رجوع کنید به کتاب «الفبای فلسفه» نوشته نایجل واربرتون، فصل اول)؛ از جمله برهان غایت شناختی، اصل انسان نگر، یا برهان وجودی که دکارت سعی کرد تا این برهان را که از زمان آنسلم در قرن یازدهم میلادی، آغاز شده بود، اتخاذ کند و کاملتر توضیح دهد، اما نقص آن یک قرن بعد، توسط کانت مشخص شد. در مقابل تمام این براهین که برای اثبات وجود خداوند، اقامه شدهاند، مسئلهی شر، برای انکار وجود خدا، قد برافراشته است، اما به این مسئله نیز نقدهای جدی وارد است. بنابراین، ندانم گرایی، منطقیترین موضع در مورد وجود خداست.
با این حال همانطور که در بالا اشاره کردم، ایمان به خدا حتی در صورت انکار چاچوب مذهبی میتواند باقی بماند، با این تفاوت که تعریف خدا تغییر خواهد کرد. مثلا اسپینوزا حتی با آنکه در خانوادهای مذهبی متولد شد و از کودکی برای خاخام شدن در کنیسه آموزش دید، اما در جوانی از پذیرفتن دینش سر باز زد و یکی از جنجالیترین شِرِمهای تاریخ به او اختصاص یافت. با این حال، اسپینوزا در درون به خدا ایمان داشت، اما خدایی که او را همان طبیعت میدانست (خدا= طبیعت، رجوع کنید به کتاب «مسئلهی اسپینوزا» نوشته اروین دیالوم). در ادبیات عرفانی خودمان نیز، نمونههای بسیار زیبایی از ایمانی که «خدا» را «خود» میبیند، به چشم میخورد (رجوع کنید به «منطقالطیر» عطار نیشابوری). در تذکرهالاولیای عطار نیز در ذکر حسین منصور حلاج (که ندای اناالحق سرمیداد و تاوان آن مرگ دردناکش بود) جمله جالبی خواندم:
نقل است که در شبانهروزی در زندان، هزار رکعت نماز کردی. گفتند، میگویی که من حقام، این نماز که را میکنی؟ گفت: ما دانیم قدر ما.
به نظرم همه این موارد نشان میدهد که انسانها دارای فطرتی خداجو هستند. (شاید همین که دو تن از بزرگترین خردگرایان تاریخ، یعنی دکارت و اسپینوزا، به وجود خدایی، ولو با تعریف دلخواه خودشان اعتقاد دارند، بر این نظر، صحه گذارد). سرسختترین خداناباوران هم روزی در جستجوی خدا بودهاند و به قول خودشان او را نیافتهاند. برتراند راسل در کتاب «عرفان و منطق» خود، بسیار بیپرده و بیریا میگوید در نوجوانی که دچار آشفتگیها و چالشهای مسائل دینی شده بودم، از اعماق قلبم آرزو میکردم تمام افکار و اعتقاد پیشینم درست باشند، اما متاسفانه دلایل متقنی برای تحقق این آرزویم پیدا نکردم. به نظرم چنین احساسی در مورد تمام کسانی که روزی چارچوب مذهبی خود را پس زدهاند، وجود داشته است، چون به طور طبیعی انسانها به سختی میپذیرند از چیزهایی که در آن ریشه دواندهاند، جدا شوند.
به هر حال فکر میکنم این فطرت خداجو، ویژگی مثبتی برای بشر به حساب میآید. ایمان به خدا (موجودی فراطبیعی و فوقالعاده با هر تعریفی) یک چتر اخلاقی برای ما به ارمغان خواهد آورد که از وقوع بسیاری از اتفاقات منفی بشری جلوگیری خواهد کرد. این همان حقیقتی است که داستایفسکی در شاهکارش «برادران کارامازوف»، به تصویر میکشد:
خودت گفتی خدایی وجود ندارد. پس انجام هر کاری مجاز است.
اگر بخواهیم منصف باشیم، حتی ادیان هم در طول تاریخ، چتر اخلاقی واحدی را برای عدهای از انسانها بنا کردهاند که به واسطهی آن، از بروز بسیاری از وقایع بد جلوگیری شده است. البته پر واضح است که همین ادیان منجر به وقایع بسیار دردناکی (مانند جنگهای سیساله یا جنگهای صلیبی) شدهاند، اما در کل، شاید بتوان سود آنها را در مسئلهی پاسداشت اخلاقیات، بیشتر از ضرر آنها دانست. با این حال، من هم به «امر مطلق کانت» اعتقاد دارم و به نظرم حتی یک بومی جنگلهای آمازون که حتی هرگز تمدنی به خود ندیده، میتواند اصول اخلاقی را رعایت کند.
موارد بالا، نکاتی (یا بهتر بگویم نظرات صرفا شخصی) بود که دوست داشتم به نوشتهی جذاب هورگان بیفزایم. در قسمت بعد جستارها، قصد دارم در مورد موضوع چالشبرانگیز دیگری، یعنی «اراده آزاد» صحبت کنم. در این مسیر به ویژه از فلسفه جالب پراگماتیسم و ارتباط آن با مکانیک کوانتومی سخن خواهم گفت. اما اکنون شما را به مطالعهی نوشتار جذاب هورگان دعوت میکنم.
در ۲۰ سالگی، دوستی داشتم که جذاب، تحصیلکرده و ثروتمند (وارث ثروت خانوادگی) بود. من او را گالاگر (Gallagher) صدا میکنم. او میتوانست هر کاری را که میخواست انجام دهد. او علوم اعصاب، حقوق، فلسفه و دیگر زمینهها را امتحان کرد. اما آنقدر منتقد و سختگیر بود که هرگز به یک شغل بسنده نکرد. هیچ چیز برای او به اندازه کافی خوب نبود. و دقیقا به همین دلیل، او هرگز عشقی پیدا نکرد. او همچنین انتخابهای دوستانش را بیارزش جلوه میداد تا آنجا که ما با او بیگانه شدیم. او در نهایت تلخ و تنها بود. حداقل این حدس من است. اکنون چند دهه است که با گالاگر صحبت نکردهام.
چیزی به نام «بیش از حد، گزینشی» وجود دارد، به ویژه هنگامی که صحبت از کار، عشق و تغذیه میشود (حتی بدغذاترین آدم هم باید چیزی بخورد). این درسی است که من از گالاگر گرفتم. اما وقتی نوبت به پاسخ به رازهای بزرگ میرسد، اکثر ما به اندازه کافی گزینشی نیستیم. ما با دلایلی بد، پاسخ میدهیم، به عنوان مثال: زیرا والدین، کشیشان یا استادان ما به آن اعتقاد دارند. ما فکر میکنیم که باید به چیزی اعتقاد داشته باشیم، اما در واقع باور نمیکنیم. ما میتوانیم و باید تصمیم بگیریم که هیچ پاسخی به اندازه کافی خوب نیست. به نظر میرسد باید ندانم گرا باشیم.
برخی از افراد، ندانم گرایی (ندانستن) را با بیعلاقگی (بیاهمیتبودن) اشتباه میگیرند. فرانسیس کالینز (Francis Collins)، متخصص ژنتیکی که موسسه ملی بهداشت را اداره میکند، در نظر بگیرید. او یک مسیحی معتقد است که باور دارد عیسی معجزه کرد، به خاطر گناهان ما مرد و باز زنده شد. کالینز در پرفروشترین کتاب خود در سال ۲۰۰۶ به نام «زبان خدا»، ندانم گرایی را «فرار از پلیس» مینامد. وقتی با او مصاحبه کردم، به او گفتم که من یک ندانم گرا هستم و به «فرار پلیس» اعتراض دارم.
کالینز عذرخواهی کرد. او گفت: «این یک نقص بود که نباید در مورد ندانمگراهای جدی که شواهد را بررسی کردهاند و هنوز پاسخی پیدا نکردهاند اعمال شود. من به ندانم گرایی که در جامعه علمی میبینم واکنش نشان دادم. آنهایی که بدون بررسی دقیق شواهد، به چنین موضعی رسیدهاند».
من شواهد مسیحیت را بررسی کردهام و آن را قانعکننده نمیدانم. از طرفی من با هیچگونه داستان آفرینش علمی متقاعد نشدهام، مانند مواردی که کیهان ما را به عنوان یک حباب در «چندجهانی» اقیانوسی به تصویر میکشد.
افرادی که من آنها را تحسین میکنم، مرا به خاطر شکاک بودن زیادم مقصر میدانند. یکی فیلسوف فقید دینی هاستون اسمیت (Huston Smith) است که من را «محکوم به اختلال» نامید. یکی دیگر از دوستانم، رابرت رایت (Robert Wright)، یک دوست قدیمی است که من اغلب در مورد روانشناسی تکاملی و بودیسم با او بحث کردهام. رایت یکبار با عصبانیت از من پرسید: «به چیزی اعتقاد نداری؟» در واقع، من به چیزهای زیادی اعتقاد دارم، مثلا جنگ بد است و باید لغو شود.
اما وقتی صحبت از نظریههای مربوط به واقعیت نهایی می شود، من با ولتر همعقیده هستم که میگوید:
شک حالت ناخوشایندی است، اما ادعای یقین، خندهدار است
شک ما را از جزمگرایی محافظت میکند که به راحتی میتواند تبدیل به تعصب شود و آنچه ویلیام جیمز آن را «بستن زودهنگام درها به روی واقعیت» مینامد. در زیر من از ندانم گرایی به عنوان موضعگیری نسبت به وجود خدا، تفسیرهای مکانیک کوانتومی و نظریههای آگاهی دفاع میکنم. هنگام پاسخ به این سه معما، باید مانند دوست قدیمیام گالاگر گزینشی باشیم.
مسئله شر
چرا ما وجود داریم؟ پاسخ، با توجه به ادیان اصلی توحیدی، از جمله ایمان کاتولیک که من در آن پرورش یافتهام، این است که یک موجود همهکاره و فراطبیعی به نام خدا، ما را خلق کرده است. این خدا ما را دوست دارد، همانطور که یک پدر انسانی فرزندان خود را دوست دارد، و میخواهد ما رفتار خاصی داشته باشیم. اگر خوب باشیم، به ما پاداش میدهد و اگر بد باشیم، ما را مجازات خواهد کرد.
عمده اعتراض من به این توضیح واقعیت، مسئله شر است. نگاهی گذرا به تاریخ بشریت و جهان امروز، رنج و بیعدالتی عظیمی را آشکار میکند. اگر خدا ما را دوست دارد و قادر مطلق است، چرا زندگی برای بسیاری از مردم وحشتناک است؟ پاسخ استاندارد به این سوال این است که خدا به ما اختیار داده است. ما میتوانیم خوب و بد را انتخاب کنیم.
استیون واینبرگ (Steven Weinberg)، فیزیکدان فقید و ملحد که ماه پیش (۱ مردادماه ۱۴۰۰) درگذشت، در کتاب «رویاهای یک نظریه نهایی» به بحث اراده آزاد میپردازد. واینبرگ با اشاره به اینکه نازیها بسیاری از بستگان خود را در هولوکاست کشتند، میپرسد: آیا میلیونها یهودی مجبور بودند بمیرند تا نازیها بتوانند از اختیار خود استفاده کنند؟ این منصفانه به نظر نمیرسد و بچههایی که به سرطان مبتلا میشوند چطور؟ آیا ما باید فکر کنیم که سلولهای سرطانی، دارای اراده آزاد هستند؟
از سوی دیگر، زندگی همیشه جهنمی نیست. ما عشق، دوستی، ماجراجویی و زیبایی دیوانهوار را تجربه میکنیم. آیا همه اینها واقعا میتواند از برخورد تصادفی ذرات ناشی شود؟ حتی واینبرگ اعتراف میکند که زندگی گاهی اوقات «زیباتر از آنچه ضروری است»، به نظر میرسد. اگر مسئله شر، من را از باور به خدای مهربان باز میدارد، مسئله زیبایی، من را از ملحد شدن مانند واینبرگ باز میدارد؛ از این رو، من یک ندانم گرا هستم!
مسئله اطلاعات
مکانیک کوانتومی دقیقترین و قویترین نظریه درباره واقعیت است. آزمایشهای بیشماری را پیشبینی کرده و کاربردهای بیشماری ایجاد کرده است. مشکل اینجاست که فیزیکدانان و فیلسوفان در مورد معنی آن، یعنی آنچه در مورد نحوه عملکرد جهان میگوید اختلاف نظر دارند. بسیاری از فیزیکدانان -به احتمال زیاد- به تفسیر کپنهاگی که توسط فیزیکدان دانمارکی نیلز بور ارائه شده، پایبند هستند. اما این نوعی ضد تفسیر است که میگوید فیزیکدانان نباید سعی کنند مکانیک کوانتومی را معنا کنند. آنها باید «خفه شوند و حساب کنند»، همانطور که یک بار دیوید مرمین (David Mermin) فیزیکدان گفته بود.
تیم مادلین (Tim Maudlin) فیلسوف از این وضعیت، ناراحت است. او در کتاب «فلسفه فیزیک: نظریه کوانتومی» در سال ۲۰۱۹، اشاره میکند که چندین تفسیر از مکانیک کوانتومی، نحوه عملکرد جهان را با جزئیات توصیف می کنند. اینها شامل مدل GRW پیشنهاد شده توسط گیراردی (Ghirardi)، ریمینی (Rimini) و وبر (Weber)؛ نظریه موج خودرانِ دیوید بوم و فرضیه دنیاهای چندگانه از هیو اورت. اما مادلین در بیان اشکالات این تفاسیر آنقدر بیپرواست که شکاکیت من را تقویت میکند. همه آنها به طرز ناامیدکنندهای، احمقانه به نظر میرسند.
مادلین تفاسیری را که مکانیک کوانتومی را به عنوان نظریهای درباره اطلاعات بازسازی میکنند، بررسی نمیکند. برای مشاهده دیدگاههای مثبت در مورد تفاسیر مبتنی بر اطلاعات، کتاب «فراسوی شگفتی» از فیلیپ بال (Philip Ball) و «جوهره اطلاعات» از کالب شارف (Caleb Scharf) را مطالعه کنید. اما به نظر من، استفاده از اطلاعات مبتنی بر مکانیک کوانتومی حتی کمتر از تفاسیری که مادلین به دقت بررسی میکند، قابل قبول است. مفهوم اطلاعات بدون موجودات آگاهی که آنها را ارسال یا دریافت کنند، معنی ندارد.
ورود آگاهی به فیزیک، ادعای آن را برای عینیت تضعیف میکند. علاوه بر این، تا آنجا که ما میدانیم، آگاهی فقط در برخی از موجودات زنده ایجاد میشود که برای مدت کوتاهی در اینجا روی زمین وجود داشتهاند. بنابراین چگونه میتوان مکانیک کوانتومی را، اگر یک نظریه اطلاعات است نه ماده و انرژی، از زمان انفجار بزرگ بر کل کیهان اعمال کرد؟ به نظر میرسد نظریه های فیزیک مبتنی بر اطلاعات مانند بازگشت به نظریه زمینمرکزی است که تصور میکرد جهان به دور ما میچرخد. با توجه به مشکلاتی که در تفسیرهای مکانیک کوانتومی وجود دارد، باز هم ندانم گرایی به عنوان موضعی معقول به نظر میرسد.
مسئله ذهن-جسم
بحث بر سر آگاهی حتی از بحث در مورد مکانیک کوانتومی هم شکنندهتر است. چگونه ماده، یک ذهن را میسازد؟ چند دهه پیش به نظر میرسید اجماعی در حال ظهور است. فیلسوف دانیل دنت (Daniel Dennett)، در عنوان تمسخرآمیز خود «آگاهی توضیح داده شد»، تأکید کرد که آگاهی به وضوح از فرآیندهای عصبی، مانند پالسهای الکتروشیمیایی در مغز سرچشمه میگیرد. فرانسیس کریک (Francis Crick) و کریستوف کخ (Christof Koch) پیشنهاد کردند که هوشیاری توسط شبکههای عصبی ایجاد میشود که به طور همزمان در حال نوسان هستند.
به تدریج، این اجماع از بین رفت، زیرا شواهد تجربی برای نظریههای عصبی آگاهی محقق نشد. همانطور که در کتاب اخیرم به نام مشکلات ذهن و جسم اشاره کردم، اکنون انواع مختلفی از نظریههای آگاهی در مورد سرگیجه وجود دارد. کریستوف کخ، نظریه اطلاعات یکپارچه مورد توجه قرار داده که معتقد است آگاهی ممکن است خاصیت همه مواد باشد، نه فقط مغزها. این نظریه از مشکلات مشابه نظریههای مبتنی بر اطلاعات مکانیک کوانتومی رنج میبرد. نظریهپردازانی مانند راجر پنروز (Roger Penrose) که سال گذشته برنده جایزه نوبل فیزیک شد، حدس زدهاند که اثرات کوانتومی زیربنای هوشیاری هستند، اما این نظریه حتی بیشتر از نظریه اطلاعات یکپارچه فاقد شواهد است.
محققان حتی نمیتوانند در مورد شکلگیری یک نظریه برای آگاهی به توافق برسند. آیا آن باید رسالهای فلسفی باشد؟ یا یک مدل کاملا ریاضی؟ یا شاید بر اساس محاسبات بیزی، یک الگوریتم غول پیکر؟ آیا باید مفاهیمی از بودیسم، مانند آناتا (آموزه «هیچخود») را وام بگیرد؟ همه موارد بالا؟ یا هیچکدام از آنها؟ به نظر میرسد اجماع دورتر از همیشه است و این چیز خوبی است. ما باید در مورد ذهن خود، ذهنِ بازی داشته باشیم.
بنابراین، تفاوت بین من و گالاگر، (اگر اصلا تفاوتی هست) چیست؟ من دوست دارم فکر کنم که این یک سبک است. گالاگر انتخاب های دیگران را نادیده میگرفت. او به یکی از آن خداناباوران بداخلاق شباهت داشت که مومنان را به خاطر اعتقاداتشان تحقیر میکردند. من سعی میکنم در ناباوری خود جزمگرا نباشم و با کسانی که مانند فرانسیس کالینز پاسخهایی پیدا کردهاند که برای آنها مفید است، دلسوز باشم. همچنین، من از نظریههای مبتکرانه در مورد همهچیز، مانند «این از بیتِ» جان ویلر (it from bit) و اصل حداکثر تنوعِ فریمن دایسون (Freeman Dyson)، حتی اگر نتوانم آنها را بپذیرم، استفاده میکنم.
من قطعا یک شکاک هستم. من شک دارم که ما هرگز بتوانیم بدانیم خدا وجود دارد، مکانیک کوانتومی به چه معناست و ماده چگونه ذهن را میسازد. گمان میکنم این سه معما جنبههای متفاوتی از یک راز واحد و غیرقابل نفوذ در قلب چیزها باشند. اما یکی از لذتهای ندانم گرایی – شاید بزرگترین لذتش – این است که میتوانم به دنبال پاسخ باشم و امیدوار باشم که در آنسوی افق، پرده از این راز برداشته خواهد شد.
گفتگو۱۹ دیدگاه
سلام و تشکر ازین مقاله جذاب
در مورد ذهن و جسم نظر شما درباره تجربیات نزدیک به مرگ چیه؟
من تا مدت ها فکر میکردم انسان فقط مغز هست و اگاهی یا درواقع روح وجود نداره اما با دیدن و شنیدن این تجربیات نزدیک به مرگ به شک افتادم.بعضی ازین تجربیات اینقدر جالب هستند که حتی اگر به وجود خدا یا روح انسان هم اعتقاد نداشته باشی ولی نمیتونی هم به راحتی ازشون بگذری و وجودشون رو انکار کنی.
سلام و ممنون. بله در مورد مسئله جسم-ذهن، نظریات متعددی وجود داره از جمله دوگانهانگاری (dualism)، جسمانیانگاری (physicalism) و نظریه دوجنبهای (dual aspect theory). اگر قرار بود همهچیز فقط در مغز فیزیکی خلاصه بشه، جسمانیانگاری مورد پذیرش همگی قرار میگرفت، اما تجربیاتی شبیه مثالی که زدی، کار رو به نظریات دیگه کشوند.
سلام روزتون خوش
من همه مقالات شما را پیگیری می کنم ممنون از سایت عالی و پر محتوای تان
در مورد تجربیات مربوط به مرگ این واقعه ربطی به روح ندارد بلکه اگر بخواهم تشبیه بکنم چیزی شبیه به خواب است
وقتی مغز دچار کمبود اکسیژن شود رویاهای شیرین و لدت بخش می بیند این یک موضوع روانشناسی است نمی توان در فضای فیزیک بحث کرو
ممنون از همه دوستان
دوست عزیز بحث کمبود اکسیژن و این داستان ها سالهاست رد شده …بنده هم اول معتقد بودم ولی مطالعه کردم دیدم این موضوع توسط متخصصین مغز و اعصاب رد شده است.پیشنهاد میکنم مقالات دکتر پرنیان رو مطالعه کنید.
سلام خانم ریاحی عزیز
از خوندن وب سایت شما لذت میبرم بسیار پیروز باشید. لطفا نظر و یا اطلاعات خودتون رو راجع یه تکرار آزمایش تاخیر دار ویلر و اینکه انجام شده یا نه و چه نتیجه ای داشته در قالب یک مقاله بنویسید من خودم نتوتستم هیچ اطلاعی بذست بیارم.
سلام و ممنون. مقالاتی در مورد آزمایش تاخیری ویلر در دیپ لوک منتشر شده مثلا اینجا، اما هیچگاه در یک مقاله تفصیلی به اون نپرداختیم، امیدوارم مجالی پیش بیاد تا این کار رو بکنیم.
سلام روزتون خوش
من همه مقالات شما را پیگیری می کنم ممنون از سایت عالی و پر محتوای تان
در مورد تجربیات مربوط به مرگ این واقعه ربطی به روح ندارد بلکه اگر بخواهم تشبیه بکنم چیزی شبیه به خواب است
وقتی مغز دچار کمبود اکسیژن شود رویاهای شیرین و لدت بخش می بیند این یک موضوع روانشناسی است نمی توان در فضای فیزیک بحث کرو
ممنون از همه دوستان
سلام
ممنون از مقاله تون و زحمتی که بابت اون کشیدید
اما من روح متن رو نپسندیدم. از وقتی با کوانتوم آشنا شدم، مفاهیم جدیدی از خدا، قیامت، بهشت و جهنم و … پیدا کردم. وجه تمایز ما و یک دانشمند غیر مسلمان اینه که ما (یک مومن، نه یک مسلمان!) خیلی از مفاهیم عرفانی رو عمیق تر درک کردیم. در حالی که یک غیرمسلمان ممکنه با اصول خودش و مفاهیم فلسفی وجود خدا رو نقض کنه و چندصد سال بعد متوجه اشتباه بودن اصولش بشن. روح متن تون، شاید به خاطر مقاله ای که ترجمه کردید، افکار غیر اسلامی و خام داره.
البته من با برخی از مفاهیم فلسفی هم مشکل دارم و ترجیح میدم سراغش نرم. ذهن بشر قادر به فهم فلسفه ی جهان نیست. متاسفانه اطلاعات بنده کامل نیست که بتونم در مورد مقاله تون بیشتر از این صحبت کنم. شاید علم بشر امروز در حد این مقاله باشه و در آینده مطالب کامل تر و صحیح تر…
با تشکر
سلام و ممنونم از مقاله جالبتون من شخصا معتقدم که جهان خارج از ذهن ما مرکب از بی نهایت اطلااعات کوانتومی است که هر کدامیک از این دیتاها با دیگری در ارتباط است (درست مانند سیستم اعصاب مرکزی که متشکل از میلیونها سلول عصبی است که همه با همدیگر در ارتباط هستند ومیتوانند تعدادی از انها بایکدیگر مرتبط ویک مدار خاص را تشکیل دهند تحریک یا مهار هر کدامیک از این سلولها با ایجاد افت وخیز دراین مدار خاص موجب ایجاد فهم یا شعور در مورد موضوع خاصی میشوند) ) در عین حال فکر میکنم که اگاهی خصلت ذاتی هر کدامیک از این دیتاها است که در حقیقت با یک نوسان یا افت و خیز کوانتومی بر انگیخته میشود حال اگر تعدادی از ابن دیتاها با همدیگر یک مدار معین را تشکیل دهند که دائمادر حال افت خیز شود انگاه درست مانند مغز میتوانند حاوی اگاهی و شعور شوند وجود بینهایت دیتا و بینهایت ارتباط در جهان ان را مانند مغزی عظیم و غول پیکر میکند که دارای بینهایت مدارهای ارتباطی میباشد و بنابراین میتواند در ر مورد همه چیز اگاهی و شعور دارد و همین شایدهمین مفهوم خدا باشد جهان خارج از ذهن ما فی نفسه دارای شعور و اگاهی است و ما جزئی از این جهان هستیم و مغز ما در حال تقلید از این عملکرد شعور و اگاهی است نه انکه خود مستقلا خالق ان باشد
نظر جالبی بود
خانم دکتر ریاحی سلام ممنون و متشکر از بابت مقاله گرچه مقاله ای مختصراست اما مطالب زیاد و خوبی را در برمیگیرد، مطالب سایتتان را بطور منظم دنبال میکنم، من نورولوژیست هستم و در حال نوشتن مقاله ای در مورد سیستم اعصاب مرکزی و آگاهی و محتوای هوشیاری هستم، بعدازآماده شدن خدمتتان میفرستم اگر مورد قبول بود در سایت گذاشته شود، موفق باشید
عالی بود فقط لذت بردم
انگار داشتم یک موسیقی گوش میکردم شاید از برامس …
ممنون خانم ریاحی عزیز
این خیلی بی رحمی است که از شما فقط در هستی یک دونه هست…
شاد باشید و البته سلامت…
با احترام
از لطف شما سپاسگزارم.
سلام علیکم
ببینید یکی از مبناهایی که شما فرمودین که باعث زیر سئوال رفتن بحث خالق میشه شر هستش و در مقاله با اختیار سعی در توجیه مسئله کرده بود که کامل نیست .ببینید این مـسله واقـعاً توضیح مفصلی نیاز داره که باید پرداخته بشه واینجا مجال این موضوع نیست ؛
۱در فلسفه اسلامی با دقت نظرهایی که صورت گرفته از موجودات دو حیث شناسایی شده به اسم ماهیت و وجود که اون بعد ماهوی در توضیح این بحث و بخشی از شرور موثر است و ماهیت منشا شر است نه وجود
۲ وبخشی دیگر از شرور به اینذنحو قابل بررسی است که در دقت نظرهای که در فلسفه اسلامی است دو نوع شر شناسایی میشه یک شرور عام که با ایجاد حد (ماهیت پذیری ) شروع میشه و دومی شر خاص که مختص به عالم ماده است که علاوه بر اون حدودی است که با ماهیت پذیری وجود شروع میشه و اون اینکه عالم ماده جایی است که نقص در جایی که شانیت و قابلیت کمال مقابل آن را دارد واین حالت قیاسی و نسبی بوجود آمد شر هویدا میشه و این از عوامل ذاتی عالم ماده است و در فلسفه اسلامی علت ذات رو ایجاد نمی کند بلکه فقط به اون ذات که استعداد معلول است وجود می دهد و هیچ ذاتی شیی علت ندارد مثلا زوجیت خاصیت ذاتی عدد چهار است علت فقط وجود به چهار می بخشد نه زوجیت را یا اینکه ابن سینا میفرماید لا جعل الله مشمشه المشمشه خدا زرد آلو رو زرد آلو نمیکنه چرا که زرد آلو بودن ذاتی زرد آلو است البته قبل عرض کردم نیاز به توضیح بیشتر داره و
بحث بعدی هم درباره نظر عرفا درباره خود خداست که شما در متن برداشت اشتباه از نقل عرفا دارید
موضوع علم عرفان حق است واین حق نه ذات باری تعالی
بلکه کل موجودات مظاهر آن یگانه حقیقت هستی هستند و کثرات ظهورات آن حقیقت هستند نه خود حقیقت و تکثرات را به اصطلاح تشکیک در مظاهر می دانند و انسان به عنوان کسی که که می تواند در حد اوسع این ظهور قرار گیرد و مظهر تام آن حقیقت گردد به عنوان مرآت حق یاد میشود نه خود حق .
لذابرای هیچ کس در خود ذات حق هیچگونه راهی نیست و کسی نمی تواند از آن ذات گزارشی ارائه بده مثل سایر عوالم حقی و خلقی که در منظومه هستی شناسانه عارف قرار گرفته واز آن گزارظ میکند مثل تعین اول یا احدیت یا واحدیت و ….
در پایان از مطالبی که در اختیار خوانندگان می گذارید کمال امتنان و سپاس گذاری رو دارم
با سلام خدمت دوستان من دانشیار دانشگاه پزشکی هستم دکترای عرفان اسلامی هم دارم. دوستان پارادایم اصالت حس و تجربه در حال تغییر است و پدیده های ایندترمنیستیک بقدری زیاد است که دترمینیزم در حال عقب نشینی است. فیزیک کوانتوم از آن لحاظ که حاوی مفاهیم ریاضی محض است به متافیزیک شباهت دارد. اتفاقا عدم قطعیت و لایه پتانسیل کوانتمی که بوهم مطرح می کند عرصه را برای دخالت انرژی های متافیزیکی که عمدتا در زیر لایه باریونی کار انجام می دهند باز می کند. اصطلاحاتی مثل ذره شبح که به نوترینو گفته می شود و ذره خدا که به ذره هیگز گفته می شود ذرات مجازی و شعور کیهانی و … شبیه اصطلاحات فلسفه است. چه خوب بود دوستان از فلسفه شرق و اشراق و عرفان و تئوسوفیزم هم مطلع می شدند و فیزیک را متکفل شناخت همه حقایق نمی کردند! اذعان به وجود خدا و روح اینقدر هم سخت نیست بلکه واقعیتی است که ما هر روز با ان روبرو هستیم . رویای صادقه و خبر از آینده ای که هیچ جای دنیای فیزیک موجودیتی ندارد، دور بینی ، ارتباط با ارواح به اشکال بسیار متنوع ، تجربه نزدیک به مرگ و …. را فیزیک نمی تواند توضیح دهد و نباید هم بتواند و اما در متافیزیک این موضوعات کاملا روشن و حل شده است. بیش از این فرصت نیست شما را به خدا می سپارم.
خانم دکتر من نظرات شما رو زیباتر و عمیقتر از استدلالات این آقایی که ترجمه کرده بودید مقاله شون رو یافتم. در مورد مسئله خدا به گمانم هرگز نمیشه به شیوه پوزیتویستی وجود یا عدم وجود خدا رو اثبات یا رد کرد زیرا در نهایت به یک دو باطل می انجامه که طی اون هر چیزی رو که منشا بگیریم باید در مورد معلولی که بهش شکل داده هم به یک جواب برسیم. فرض ندانم گرایی به گمانم اثبات خداست(ولو به شیوه ای غیرپوزیتویستی) در حالیکه به گمانم خودِ سوالی که در این ایده مفروض گرفته شده رو باید تغییر داد: بجای آنکه بپرسیم خدا هست؟ باید پرسید: خدا چقدر ضروری ست؟ بعد اینطوری احتمالا از صورت های متکثرتری از فهم و دانش بهره خواهیم گرفت تا به پاسخ برسیم: چون ضرورت ما رو متوجه حیطه های مختلفی میکنه: مثلا آیا مفروض انگاشتن خدا به عنوان چشم اندازی ولو صوری برای تشویق ما به آگاهتر شدن میتونه ضروری باشه؟ به باور من بله. اما شرطش اینه که به شیوه های موهوم خدا رو نیرویی بیرون از جهان قرار ندیم. تصور ما از خدا همواره تابع اونچه ادیان آموزاندند هست: وجودی شبیه به انسان که روزی عدالت غایی رو متحقق میکنه. ریچارد داوکینز هم در استدلالهای بعضا کودکانه ش همین تصور اشتباه رو مفروض میگیره. بماند که معلوم نیست چرا همه خدایی رو معادل بی خدایی میدونه! بهر روی دلیلی نداره خدا رو حتما از سلک اونچه امروز در نظرمون موهوم جلوه میکنه بدانیم. وانگهی هماره و به غلط مذهب باور به خدا رو مغایر با علم قرار داده. اینهم دلیلی نداره که خدا رو مغایر علم بدانیم. و اصولا بزرگترین خطا هم این بوده که خدا رو وجودی منفعل فرض کردند: یعنی وجودی که مطلق هست و خواهد بود و از ازل تا به ابد بر همه چیز محیط بوده. این اشتباهه. چون درست بهمین خاطر مجبورند برای توضیح آفرینش دست به دامان ایده هایی همچون امتحان کردن بشر یا … بشن. وگرنه ضرورتی نداره موجودی از ابتدا تا به انتها مطلق جهانی رو بیافرینه که از اول تا انتهاشو می شناسه. اما این به معنای نااگاهی خدا نیست. بلکه خدا در سطحی کیهانی در حال خودآگاهی از خویشه. همانطور که پژواک این خصلت در ما هست. زیرا اگر خدا رو در ابتدا همچون تقارنی محض بگیریم، یا چون نقطه ای سفید، این یعنی وجودی چنان محض و مطلق که دیگه هیچ معیاری هم برای فهم خودش نداره. اگر من موجودی سفید رنگ بودم و همه جهان هم سفید رنگ و محض حتی نمیتونستم خودمم بشناسم. آفرینش از این منظر از خود بیرون شدگی وجود برای فهم و خودآگاهی نیز هست. این حتی با ایده های فیزیکی هم سازگاره: اونچه ما تکینگی می نامیم که دقیقا نقطه ی واصلی ست بین بودن و نبودن: همونطور که تکینگی بی نهایته اما فاقد حجم هم هست! در عین حال وجودش با قواعد استنتاج شده ی علم و بویژه نسبیت انیشتین کاملا قابل پیش بینی بوده. بیخود نبود که انیشتین در مورد سیاهچاله میگفت: اینجا جایی ست که خدا صفر میشه” بواقع صفر عدد معناداری هم هست زیرا حتی برای تعیین آغاز زمان نیز ما نمیتونیم بگیم ساعت کیهان از ۱ شروع میشه. زیرا بعد باید توضیح بدیم که ساعت کی به ۱ رسیده. اما صفر گویا دو صفت یکسره متضاد رو یکجا در خودش گرد آورده: بی نهایت بودن(زیرا از عدد صفر تا یک میشه بی نهایت عدد گذاشت) و در عین حال متضمن شروع زمان هم هست: یعنی شروع تناهی بودن! یکی از متقن ترین و منطقی ترین صورت بندی ها در مورد وجود عقلانیت در سرشت طبیعت و وجود خدا رو فیلسوف بزرگ آلمانی “هگل” مدلل کرده. میتونم بگم یکی از غول آساترین فلسفه هایی ست که از ذهن بشر به بیرون تراوش کرده. موضع هگل اصلا مغایر با علوم طبیعی نیست اتفاقا دانش او در مورد علوم سرسام آوره(بویژه در کتاب “دانش منطق” این رو میشه دید. که طیف موضوعاتی رو در بر میگیره که گویا فهمیدنش توسط یک انسان از توان بشر خارجه) و شگفت آور اینجاست که به باور بسیاری، ایده های هگل با فرضیات در مورد “میدان کوانتومی” و پدیده هایی چون “درهم تنیدگی کوانتومی” یا “عدم قطعیت” قابل تطبیق و الهام بخش هست. حتی میشه مرحله جنینی ایده ی گرانش انیشتین رو هم درش یافت. بهرحال بینش شما بسیار فهیمانه بود و برام الهام بخش بود خانم دکتر. در مورد مسئله شر هم این آقایی که نوشته شون رو ترجمه کردید توجیه شر رو به اراده آزاد نسبت داده در حالیکه اراده میتونه تابع امیال زودگذر و کور آدمی نیز باشه. در حالیکه توضیح شر و وجود اون رو باید به وجود ظرفیت های عقلانی بشر ربط داد: یعنی فقدان مداخله خدا در هنگام بروز شر به این برمیگرده که در بشر ظرفیت های عقلانی و آزادی قرار داده. زیرا هر مداخله ای از سوی خدا عملا نیروی عقلانی ما رو بلاموضوع میکنه. زیرا کافی ست با کمال شگفتی شاهد معجزه ای اثبات پذیر از سوی خدا برای حل مسئله ی شر باشیم. آنوقت دیگه تمام سوالات حل شده و زندگی ما چیزی خواهد بود شبیه نوعی ارعاب و بی ارادگی بخاطر در نظر داشتن وجودی بی نهایت قدرتمند در بالا سرمون. اونوقت همه تلاش های بشر برای ازادی و عدالت و فهم دیگه بی معنا میشد.
سپاسگزارم از لطفتون، همونطور که گفتم دیدگاه من صرفا یک دیدگاه شخصی بود، چرا که من یک نوآموز و صرفا یک علاقه مند در مباحث فلسفی هستم. قطعا هنوز چیزهای بسیار زیادی برای یادگرفتن و پخته شدن وجود داره…