دیپ لوک در ۲۹ اردیبهشت سال ۹۴ متولد شد و امروز تولد سه سالگی خود را جشن میگیرد. در این سه سال، سعی کردیم در کنار انتشار جدیدترین مقالات معتبر و تخصصی دنیای کوانتومی، مقالات مفهومی و چالشبرانگیزی که نگاهمان را به کائنات، عمق میبخشد (آنطور که از ابتدا هدفمان در دیپ لوک، این مهم بوده)، ارائه کنیم. امروز نیز در سالروز تولد دیپ لوک به دنبال پاسخ این سوالیم که آیا نگاه عمیقتر به کائنات ما را از اسرار هستی آگاه کرده یا فقط ما را در یک توهم باشکوه، بیشتر غرق خواهد کرد؟ برای پاسخ به این سوال، به سراغ یکی از مقالات مفهومی مجله نیجر که ۱۰ روز پیش طی ویژهنامهای منتشر شد، رفتهایم. نکتهی جالب اینکه این ویژهنامه از جهات زیادی، بسیار شبیه به ویژهنامه نوروزی دیپ لوک «لبهی بینهایت» است و درست همانطور که ما در آنجا بزرگترین رازهای فیزیک (مانند محدودیت درک علمی، منشا حیات، آگاهی و نظریه همهچیز) را به کمک اساتید بزرگ ایران، بررسی کردیم، مجلهی نیچر نیز، به تازگی در این ویژهنامه با عنوان «بزرگترین سوالات علم»، دست روی همین رازها گذاشته و سعی کرده با نگاهی متفاوت و عمیقتر به آنها بنگرد. یکی از این مقالات، درست مانند لبهی بینهایت، محدودیتهای درک علمی را بررسی میکند که در ادامه، ترجمهی آن را میخوانیم:
چیزی که ما مشاهده میکنیم، خود طبیعت نیست، بلکه تنها، طبیعتی است که در برابر روشهای پرسشگری ما جلوهگر شده است
این جمله، گفتهی ورنر هایزنبرگ است؛ کسی که برای اولین بار، اصل عدم قطعیت را فرمولبندی کرد. شاید این جمله برای کسانی که فکر میکنند علم، مسیر مستقیمی به سوی حقیقت کائنات است، تعحبآور و حتی ناراحتکننده باشد. آیا هایزنبرگ میگوید نظریههای علمی ما، به ما به عنوان مشاهدهگر بستگی دارند؟ اگر واقعا چنین است، آیا این بدان معناست چیزی که ما آن را «حقیقت علمی» مینامیم، یک توهم باشکوه بیش نیست؟!
مردم به سرعت با گفتن جملات زیر به این عقیده حمله خواهند کرد: چرا هواپیماها قادر به پروازند یا چرا آنتیبیوتیکها کار میکنند؟ چرا ما میتوانیم ماشینهایی بسازیم که اطلاعات را با چنین بهرهوری شگفتانگیزی پردازش کند؟ مطمئنا چنین ابداعاتی، مبتنی بر قوانین طبیعتی هستند که مستقل از ما کار می کند. نظمی در کائنات وجود دارد و علم به تدریج در حال کشف این نظم است.
بله! نظمی در کائنات وجود دارد و بیشتر علم، داستان یافتن الگوهای رفتاری از کوارکها تا پستانداران و کهکشانهاست که ما آنها را به صورت قوانین عمومی ترجمه میکنیم. ما پیچیدگیهای غیرضروری سیستم مورد مطالعهمان را دور میریزیم و بر چیزی که ضروری و مهم است، تمرکز میکنیم. سپس داستانی توصیفی دربارهی اینکه این سیستم چگونه رفتار میکند، میسازیم، که در بهترین حالت، این داستان، قابل پیشبینی است.
روشهای علمی، برهمکنش با سیستم در حال مطالعه را الزامی میکنند. ما رفتار سیستم را مشاهده میکنیم، ویژگیهایش را اندازه میگیریم و مدلهای ریاضی یا مفهومی برای درک بهتر آن میسازیم. برای انجام این کار، به ابزارهایی فراسوی دسترسی حسیمان نیاز داریم: بسیار کوچک، بسیار سریع، بسیار دور و به طور مجازی، غیرقابل دسترس، مانند چیزی که درون مغز کار میکند یا درون هستهی زمین، مدفون است. چیزی که ما مشاهده میکنیم، خود طبیعت نیست، بلکه طبیعتی است که از طریق دادههایی که ما از ماشینها جمع میکنیم، درک و شناخته میشود. در نتیجه، چشمانداز علمی ما به اطلاعاتی که میتوانیم از طریق ابزارهایمان بدست آوریم، بستگی دارد. وقتی ابزارهایمان محدود میشوند، دید ما به جهان، لزوما سطحی و کوتاهبینانه میگردد. ما فقط میتوانیم به ماهیت چیزها نگاه کنیم و چشمانداز علمیِ همیشه در حالِ تغییر ما، منعکسکنندهی همین محدودیت بنیادی است.
به زیستشناسی قبل و بعد از میکروسکوپ یا توالی ژن فکر کنید، یا به نجوم قبل و بعد از تلسکوپ یا به فیزیک ذرات قبل و بعد از برخورددهندهها و صنایع الکترونیکی سریع. اکنون مانند قرن هفدهم، نظریههایی که میسازیم و چشماندازهایی که بنا میکنیم، با تغییر ابزار اکتشافی ما تغییر میکنند. این روند، نشانهی علم است.
برخی اوقات، مردم این روند را به عنوان محدودیت دانش علمی و نوعی شکست تلقی میکنند: اگر نمیتوانیم قلب حقیقت را تسخیر کنیم، چرا به خودمان زحمت میدهیم؟ این نگرش، اشتباه است. شکستی در فهم محدودیتهای رویکرد علمی به دانش وجود ندارد. علم، همچنان بهترین روش ما برای اجماع دربارهی کارهای طبیعت، باقی میماند. چیزی که باید تغییر کند، حس پیروزی به معنای علمی آن است: اعتقادی که میگوید هیچ سوالی فراسوی دستیابی علمی نیست.
رازها و ناشناختههای واضحی در علم وجود دارد، سوالات منطقی که غیر از نقض قوانین در حال حاضر پذیرفتهشدهی طبیعت، نمیتوانیم پاسخ آنها را بیابیم. مثال مشهود در این مورد، نظریهی چندجهانی است: فرضیهای که معتقد است جهان ما، یکی از بینهایت جهانهای موجود است، جهانهایی که هر یک به طور بالقوه، مجموعه قوانین متفاوتی برای طبیعت خود دارند. جهانهای دیگر، خارج از افق علیتی ما قرار میگیرند، یعنی ما نمیتوانیم سیگنالهایی را به آنها بفرستیم یا از آنها دریافت کنیم.
مثالهای دیگری از رازهای ناشناخته وجود دارد که میتواند با سه سوال دربارهی منشاها درهم آمیزد: منشا جهان، منشا حیات و منشا ذهن. نظریات علمی دربارهی منشا جهان، ناکاملاند، زیرا حتی برای شروع کارشان، باید بر چارچوبی مفهومی تکیه کنند: مثلا انرژی و بقا، نسبیت و فیزیک کوانتومی. چرا جهان، تحت چنین قوانین و نه قوانین دیگری، کار میکند؟
به طور مشابه، نمیتوانیم با اطمینان بدانیم که حیات روی زمین، چگونه نشات گرفته است. در مورد آگاهی، قضیه بغرنجتر شده و از ماده به چیزهای ذهنی میپرد، مثلا از نورونها به تجربهی درد یا رنگ قرمز. شاید نوعی آگاهی ابتدایی بتواند از یک ماشین به اندازهی کافی پیچیده ظهور کند، اما چگونه میتوانیم چنین چیزی را ثابت کنیم؟ چگونه میتوانیم ادعا کنیم برخی چیزها، آگاه هستند؟ ما به طور متناقضی، از طریق همین آگاهی، جهان را درک میکنیم. آیا میتوانیم، چیزهایی که خودمان جزیی از آن هستیم را به طور کامل درک کنیم؟ مانند ماری که دم خود را نیش میزند ( تصویری که به عنوان نماد اوروبروس و بینهایت در جلد ویژهنامهی دیپ لوک نیز از آن استفاده شد)، ما درون حلقهای از آغازها و پایانهای جهان خود، گیرافتادهایم و نمیتوانیم توصیف خود را از واقعیت در حال تجربه، جدا کنیم.
خواندن مقالهی فوق، رگههایی از ناامیدی را به ما منتقل میکند. با این حال، نباید از حرکت بازایستیم، باید به تلاش خود برای درک بیشتر هستی ادامه دهیم. در ادامه شما را به خواندن بخشهایی از کتاب لذات فلسفهی ویل دورانت دعوت می کنم که به زیبایی تمام، با اشاره به ناتواناییهای موجود، دلیل این حرکت را بیان کرده و خواننده را به تفکری عمیق دعوت میکند، تفکری که شاید هیچگاه نتواند اعماق رازهای هستی را درنوردد، اما قطعا روح تشنهی انسان را برای دانستن، سیراب خواهد کرد:
طبیعت جهان چیست و مایه و صورت آن کدامند؟ اجزا و ترکیب آن از چیست و قوانین و عناصر قطعی آن کدامند؟ ذهن چیست، آیا از ماده جدا و حاکم بر آن است یا مخلوق ماده و مطیع آن؟ آیا این عالم خارج که به حواس ظاهر به آن راه مییابیم و این عالم ذهن که به خواص باطن بدان پی مییریم هر دو محکوم قوانین جبری و مکانیکی هستند؟ این مسائل را که کمتر کسی میپرسد، همه پاسخ میدهند. این مسائل، اصول فلسفههای ما هستند که تمام مسائل دیگر بالاخره در یک دستگاه بدان پیوستهاند. ما از دریافت پاسخی درست به این پرسشها بیشتر از تملک تمام خزائن زمین، خشنود میگردیم. بگذار تا شما را نومید سازم، نه برای آنکه تسلط بر این قسمت از فلسفه مستلزم معرفت کامل و وافی بر ریاضیات، نجوم و فیزیک و شیمی و مکانیک و زیستشناسی و روانشناسی است، بلکه برای آنکه، جز از کل نتواند آگاه شد و پشهای که زاد و مرگش در بهاران بودی، کی داند که این باغ از کی وجود دارد. توجه به این منظره میتواند ما را به هر اقدامی وادار سازد و دامها را از سر اندیشهی ما برچیند. اندکی فروتنی و صداقت کافی است تا ما را قانع سازد که ذهن ما برای درک مسائل حیات و جهان، رسا نیست. آنچه میتوان کرد این است که از کشف ورطهها و مهالک خرسند شد. هر چه بیشتر فراگیریم، بر قلت دانش خود بهتر پی میبریم. هر پیشرفتی، رازی تازه و مشکلی نو بر ما عرضه میدارد، از ذره به اتم، پی میبریم و از اتم به الکترون راه مییابیم و الکترون از کوانتوم پرده برمیدارد و کوانتوم همهی قوانین و موازین ما را حقیر میشمارد و به دور میافکند. تعلیم و تربیت امروز، به دور ریختن اصول محکم و پیشرفت در هنر شک و تردید است. با ابزاری که به ماده و با حواسی که به ذهن وابسته است، همچون برفدانهای هستیم که بخواهد در هوایی مهآلود از دریایی بیکران سردرآورد.
گفتگو۴ دیدگاه
ضمن تبریک به شما به عنوان سردبیر این وبلاگ علمی که اگه قرار باشه منصفانه راجعبش قضاوت بشه بایستی بگم جزء اندک شمار وبلاگ های علمی با استاندارهای لازم در ایران محسوب میشه…آرزوی میکنم این مسیر رو به تکامل تداوم داشته باشه….نوع تربیت اجتماعی، مذهبی و ملیتی ما همیشه این فکر رو درما بعنوان کنشگران عرصه علم (حالا در هر سطوحی) القاء میکنه که در پس انقلابهای دوره ای فیزیک در این سه قرن اخیر بایستی یک جوهر وجودی مشترکی که خبر از سیر تطور خطی و هدفمند ما به سوی حقیقت میده ،وجود داشته باشه…. اما همانطور که درک عمیقی که یک موسیقیدان نابغه و خاص از نت ها داره شنوندگان عام و حتی اکثر متخصص ها ندارن در عرصه فیزیک و علوم هم همینطور…وقتی این جمله اغواکننده هایزنبرگ رو در کنار جان ماییه کتاب ساختار تحول انقلاب های علمی توماس کوهن (بعنوان یک کار انقلابی در اواخر قرن بیستم در غرصه فلسفه علم) قرار میدید تازه میفهمیم که ظاهرا شکارچیان قهار عرصه علم نظر دیگری دارند و اصلن خبری از اون ذات مشترک انقلاب های علمی نیست و به تعبیر نویستده مقاله بالا ما در یک توهم باشکوه غوطه وریم….ظاهرا ما در هر دوره تاریخی با پرسش های همسو و مجاز با پارادایم های غالب در آن دوره به کاوش طبیعت برمی خیزیم …من فکر میکنم این انقلابهای دوره ای فیزیک فقط منجر به عوض شدن و جابجاشدن پایگاه جهل مان به جهان بیرون و طبیعت می شود .به باور من برای رسیدن به یک نگاه جهانشمولتر و عمیق تر در فیزیک بایستی از جایگاه فیزیک پیشگی به سوی فیزیکدان شدن گذار کرد….
تبریک ….
از تلاش شما بسیار سپاسگزارم
متن زیبا جذاب و البته تلخی بود اما تلخی خوشایند مثل طعم یک فنجان قهوه گرم در صبح سرد پاییزی ….
شاید اگر قوانین جهان به راحتی قابل کشف و فهم بود زندگی اینقدر شگفت انگیز نمیشد…
با احترام
تبریک
متن زیبا و بسی عمیق که نگاه انسان ها به دنبال پاسخ همین سوآل است
اما نگاه عمیق فقط نگاه است مثل اینکه داریم به داخل یک چاه عمیق مینگریمنگاه خود ته چاه رو مجسم میکنیم بدون اینکه به دنبال مشخصات چاه باشیم در واقع باید نگاه نکنیم باید بدست بیاریم و تفکر کنیم و ذهن خود را رها کنیم هرچه به سوی پیچیدگی پیش بریم زیبایی را درعمق
خواهیم دید
سلام.ضمن تشکر وسپاس از سر دبیر محترم. خواهشمند است متن مقالات را بصورتی ارائه فرمائیدکه برای اشخاصی که تخصصی در زمینه کانتوام ندارند اما پیگیر موضوعات مربوطه هستند قابل فهم باشد