تکلیف معنای زندگی و خدا در یک شبیه سازی چیست؟ (قسمت دوم مصاحبه با دیوید چالمرز)

0

در قسمت قبل، نظرات دیوید چالمرز، فیلسوف و استاد دانشگاه نیویورک در مورد احتمال شبیه سازی بودن عالم را با قلم خود او از وب سایت ناتیلوس مرور کردیم. در این قسمت، شما را به مطالعه نظرات وی در مورد معنای زندگی و مفهوم خدا در یک دنیای شبیه سازی شده در مصاحبه با خبرنگار برجسته علمی دن فالک (Dan Falk) دعوت می‌کنیم. با دیپ لوک همراه باشید…

حتی اگر فیلم ماتریکس را ندیده باشید، احتمالا با ایده اصلی و کلیت فیلم آشنا هستید: قهرمان داستان که برنامه نویسی به نام نئو است متوجه شد که واقعیت آنگونه که به نظر می‌رسد نیست. او فهمید چیزی که در آن زندگی می‌کرد یعنی تمام جهانش، در واقع یک شبیه سازی بود. در نهایت نیز درون یک ظرف پر از مایع بیدار شد؛ جایی که بدنش در آن نگه داشته می‌شد. هرچند این یک ایده هالیوودی است، اما برخی از دانشمندان و فیلسوفان ایده شبیه سازی را به صورت جدی‌تری بررسی کرده‌اند.

یکی از این افراد دیوید چالمرز، فیلسوف دانشگاه نیویورک و مدیر مرکز ذهن، مغز و آگاهی است. چالمرز به خاطر فرمول‌بندی مسئله دشوار آگاهی شناخته می‌شود. این مسئله بیان می‌کند که چرا مغز مادی ما می‌تواند سبب بروز تجربیات به ظاهر غیرمادی شود. او در کتابش «واقعیت افزوده»، نگاه عمیقی به دنیاهای مجازی می‌اندازد. برای شروع او ادعا می‌کند که جهان‌های مجازی می‌توانند به اندازه نمونه‌های فیزیکی آن، واقعی بوده و نیز به همان اندازه دارای معنی و مفهوم باشند. در واقع او قصد دارد به ما بگوید که دنیای ماتریکس ممکن است چیزی بیش از یک فانتزی و خیال باشد. او می‌گوید:

دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم می‌تواند یک دنیای مجازی باشد. من نمی‌گویم که حتما اینچنین است، اما ما نمی‌توانیم احتمال این فرض را نادیده بگیریم.

اخیرا من توانستم چالمرز را به صورت مجازی ملاقات کنم و مصاحبه زیر را با او ترتیب دادم.

– بیایید با فرض شبیه سازی شروع کنیم. این موضوع یک ایده جذاب و وسوسه برانگیز است، اما آیا تنها برای سرگرمی فیلسوفان ساخته شده یا اینکه ممکن است ما در یک جهان شبیه سازی شده زندگی کنیم؟

+ من فکر می‌کنم که چنین چیزی ممکن است. من نمی‌توانم این موضوع را که ما در یک شبیه سازی زندگی می‌کنیم کاملا رد کنم. من فکر نمی‌کنم اصلا امکان رد چنین چیزی وجود داشته باشد. بنابراین زندگی در یک دنیای شبیه سازی شده حداقل به صورت نظری یک فرض جدی و مهم است. من نمی‌خواهم بگویم که چنین فرضی محتمل است. در واقع ارزیابی میزان احتمال چنین فرضی کار دشواری است. با این حال من این فرض را به شکلی جدی دنبال می‌کنم. بر این اساس من به این موضوع به عنوان یک فیلسوف نگاه می‌کنم و فعلا قصد ندارم آن را به عنوان یک فرضیه علمی مطرح کنم. این فرضیه یک آزمایش ذهنی است برای درک این موضوع که واقعیت چگونه می‌تواند باشد. با این حال چنین ایده‌ای می‌تواند در عمل نیز به وقوع بپیوندد. در سال‌های پیش رو قرار است که ما زمان بسیار زیادی را در دنیاهای مجازی بگذرانیم و این موضوع می‌تواند باعث بروز سوالات مهمی شود. آیا ما می‌توانیم یک زندگی مناسب و هدف‌دار در یک دنیای مجازی داشته باشیم؟ آیا چنین فضایی تنها یک توهم برای فرار از واقعیت نیست؟

– زندگی در یک دنیای شبیه سازی شده چگونه است و چه تفاوت‌هایی دارد؟ آیا در آن شرایط، زندگی بی معنی می‌شود؟ یا اینکه تفاوتی نداشته و به همین شکل کنونی است؟

+ من فکر می‌کنم تفاوت چندانی با زندگی در یک دنیای واقعی ندارد. اگر مشخص شود که ما در یک دنیای شبیه سازی شده زندگی می‌کنیم قضیه خیلی جالب می‌شود. در ابتدا خیلی عجیب و بهت‌آور است، اما پس از مدتی زندگی به روال عادی خود برگشته و شاید اندکی تغییر کند. اساسا در چنین شرایطی نیز ما می‌توانیم به روال عادی زندگی خود برگردیم، با دیگران رابطه برقرار کنیم و به کارهای عادی روزمره بپردازیم. اگر مشخص شود که ما در یک شبیه سازی بی نقص قرار داریم ممکن است مردم با خود بگویند که وای خدای من همه چیز بی معنی است و دنیا یک توهم است. من قصد مبارزه با چنین نگاهی را دارم. من می‌خواهم بگویم که حتی اگر ما در یک شبیه سازی کامل قرار داشته باشیم جهان یک توهم نبوده و باز هم واقعیت دارد. مثلا همین مصاحبه اگر در یک دنیای شبیه سازی شده اتفاق افتاده باشد به اندازه یک دنیای معمولی، واقعی است. در واقع همه چیز به اندازه قبل با معنی و واقعی است.

اگر مشخص شود که ما درون یک شبیه سازی هستیم برخی چیزها تغییر می‌کنند. برای مثال ممکن است ما بخواهیم به بیرون از شبیه سازی برویم و یا حداقل تلاش کنیم که با سازندگان این شبیه سازی ارتباط برقرار کنیم. با این حال من فکر می‌کنم که ما چه در یک شبیه سازی زندگی کنیم و چه در یک دنیای معمولی، زندگی همچنان معنادار است. این موضوع برای من به عنوان یک فیلسوف بسیار جذاب است؛ چرا که می‌تواند مشخص کند که مهم‌ترین معنا و هدف در زندگی چیست. شاید چیزی که مهم است مواد سازنده دنیا نبوده بلکه تجربیات آگاهانه و همین طور روابط ما با دیگران است که اهمیت دارد. این موارد نیز می‌تواند به شکلی کاملا واقعی به اندازه یک دنیای معمولی در یک دنیای شبیه سازی شده نیز وجود داشته باشد.

– شما گفتید که به این موضوع بیش‌تر نگاهی فلسفی دارید تا علمی. آیا این بدین معناست که دیگر به دنبال شواهدی برای تفکرات و نتایج آن‌ها نیستید؟ چون دقیقا مشخص نیست که چه شواهدی برای رد یا اثبات ایده زندگی در یک دنیای شبیه سازی شده می‌تواند وجود داشته باشد.

+ من فکر می‌کنم فرض‌های زیادی در مورد شبیه سازی وجود دارد که قابل آزمایش و تجربه هستند. شاید اگر ما در یک شبیه سازی دارای عیب زندگی می‌کردیم به صورتی که تنها شامل برخی تقریب‌ها از فیزیک بود، می‌توانستیم با آزمایش قوانین فیزیکی به این موضوع برسیم که تمام قوانین ما تنها با درجات خاصی از تقریب در دنیا قابل مشاهده هستند و با دقیق شدن در جهان، آن‌ها دیگر قابل استفاده نیستند. چنین تجربه‌ای می‌تواند به ما نشان دهد که ما در یک شبیه سازی معیوب و تقریبی زندگی می‌کنیم. یا اگر سازندگان شبیه سازی تحت شرایطی خاص با ما ارتباط برقرار کنند، ما می‌توانیم فرضیاتی در این مورد این ارتباط ایجاد کرده و به آزمایش آن بپردازیم. اما حد نهایی فرضیه شبیه سازی که همان فرضیه شبیه سازی بی نقص است به ما می‌گوید که دنیای شبیه سازی شده ما هیچ نقصی نداشته و کاملا براساس قوانین فیزیک در دنیای عادی رفتار می‌کند. بر اساس این تعریف دنیای شبیه سازی شده بی نقص و غیرقابل تمایز از یک دنیای معمولی است. در چنین شرایطی نمی‌توان هیچ شاهدی مبنی بر واقعی و معمولی بودن دنیا بدست آورد؛ زیرا هر نشانه‌ای را می‌توان شبیه سازی کرد.

– در مورد مسئله قدرت محاسبات چه نظری دارید؟ شبیه سازی یک دنیا ممکن است به کامپیوتری در ابعاد همان جهان نیاز داشته باشد.

+ بله اگر دنیا محدود باشد. به نظر می‌رسد که یک جهان محدود نتواند یک نسخه از خودش را شبیه سازی کند. اما من نیازی نمی‌بینم که یک دنیا حتما خود را به صورت کامل بازسازی و شبیه سازی کند. در عوض بهترین راه برای تفکر پیرامون فرضیه شبیه سازی این است که فرض کنیم یک دنیای پیچیده سعی در شبیه سازی یک نسخه ساده‌تر از خود کند. بنابراین شاید یک دنیای نامحدود، یک دنیای محدود را شبیه سازی کند؛ یا دنیایی با هزاران میلیارد بیت پیچیدگی تعدادی دنیا با چندین میلیارد بیت پیچیدگی را تولید کند. در واقع ما همین حالا نیز می‌توانیم دنیاهای ساده را شبیه سازی کنیم. چنین دنیاهایی تنها از برخی قوانین ساده فیزیک پیروی می‌کنند.

– اما اگر بتوانیم بک دنیای کامل نیز شبیه سازی کنیم، چگونه می‌توان ذهن مخلوقات درون آن را شبیه سازی کرد؟ همان طور که می‌دانید مردم مدام در مورد این که ذهن چگونه کار می‌کند بحث و تبادل نظر می‌کنند. آیا تلاش برای شبیه سازی ذهن نیازمند این نیست که مغز شبیه به کامپیوتر باشد؟

+ این موضوع یک مسئله باز و بسیار بحث برانگیز در حوزه فلسفه خودآگاهی است. این که آیا یک ذهن شبیه سازی شده انسان همان سطح از خودآگاهی یک ذهن معمولی را دارد. برخی فکر می‌‌کنند که چنین ذهنی اصلا خودآگاهی ندارد. من فکر می‌کنم که یک مغز شبیه سازی شده به همان اندازه مغز معمولی که شبیه سازی از روی آن انجام شده دارای ذهنیت و خودآگاهی است. یک راه شبیه سازی چنین مغزی، آزمایشی ذهنی است که در آن نورون‌های مغز انسان را یکی یکی با پردازنده‌های الکترونیکی جایگزین می‌کنیم. در پایان این روند، ما یک مغز کاملا سیلیکونی داریم که کاملا شبیه به یک مغز واقعی رفتار می‌کند. در حین انجام این کار در صورتی که پردازنده‌های سیلیکونی دقیقا شبیه به نورون‌های طبیعی رفتار کنند، دلیلی وجود ندارد که خودآگاهی به آرامی از بین برود یا اینکه ناگهان در حین جابجایی یکی از نورون‌ها محو شود. بلکه همان سطح از خودآگاهی و هوشیاری در حین روند حفظ می‌شود. در این صورت من فکر می‌کنم که نتیجه چنین شبیه سازی، تولید یک ذهن مصنوعی با سطح یکسانی از خودآگاهی می‌باشد.

– در کتاب «واقعیت افزوده»، شما بین دو نوع مخلوق شبیه سازی شده، یکی شبیه سازی شده های بیولوژیکی که یک بدن واقعی خارج از شبیه سازی دارند و شبیه سازی شده های خالص که تماما درون شبیه سازی ساخته شده و زندگی می‌کنند، تفاوت قائل شدید. من فکر می‌کنم که شخصیت نئو از فیلم ماتریکس نمونه‌ای از شبیه سازی شده های بیولوژیکی باشد. این شخصیت با وجود اینکه زندگیش کاملا درون شبیه ساز است یک بدن فیزیکی خارج از محیط شبیه سازی دارد. امکان دارد در مورد تفاوت‌های میان این دو نوع موجودیت بیشتر برای ما بگویید؟

+ در فیلم ماتریکس ما دو شخصیت نئو و ترینیتی را داریم که هردو دارای مغز بیولوژیکی بوده و به شبیه سازی متصل شده‌اند. دنیایی که آن‌ها تجربه می‌کردند دیجیتالی و شبیه سازی شده بود، اما خودشان دارای یک بدن و مغز فیزیکی بودند. در مقابل شخصیت مامور قرار دارد که دارای مغزی محاسباتی است و جزئی از کامپیوتر بزرگی است که جهان ماتریکس را شبیه سازی می‌کند. در واقع مغز محاسباتی آن‌ها در امتداد همان چیزی است که ماتریکس را می‌سازد. نئو یک موجود شبیه سازی شده ناخالص است که بدن فیزیکی‌اش شبیه سازی نشده است. اما مامور، یک موجود شبیه سازی شده خالص است که خود جزئی از شبیه سازی بوده و در خارج از ماتریکس وجود ندارد. در واقع این دو نوع موجودیت، دو نوع فرضیه متفاوت در مورد شبیه سازی است. ما ممکن است موجودات شبیه سازی شده بیولوژیکی باشیم که به ماتریکس متصل شده‌ایم و یا موجودات شبیه سازی شده خالص که خود جزئی از ماتریکس بوده و موجودیتی جدای از آن نداریم. اگر شما منکر وجود آگاهی غیربیولوژیکی (مثلا دیجیتالی) باشید، من حداقل می‌توانم با فرضیه شبیه سازی بیولوژیکی و ناخالص با شما بحث کنم. این فرض شما را یک موجود شبیه سازی شده بیولوژیکی می‌داند که به شبیه سازی متصل شده‌اید. در این صورت ممکن است این حقیقت که شما خودآگاهی دارید و تنها خودآگاهی شما توسط شبیه ساز، تحریک (و نه تولید) شده است، فرض وجود شبیه سازی های خالص را به کناری بگذارد؛ اما هرگز وجود شبیه سازی های ناخالص را نمی‌توان بدین وسیله انکار کرد.

– شما این سوال را مطرح کردید که آیا کشتن پنج موجود شبیه سازی شده خالص برای نجات جان یک انسان اخلاقی است (یک نمونه دیگر از مسئله اخلاقی تراموا که بیان می‌کند آیا نجات جان چندین نفر در ازای کشتن یک نفر اخلاقی است) و پاسخ شما به این مسئله منفی است. چرا چنین کاری اخلاقی نیست؟

+ من فکر می‌کنم از نظر اخلاقی چیزی که واقعا اهمیت دارد، سطح خودآگاهی است. اگر یک موجود دارای خودآگاهی باشد باید دارای سطحی از حقوق اخلاقی نیز باشد بنابراین کشتن و زجر دادن آن، غیرموجه و غیراخلاقی است. در مقابل اگر موجودی دارای خودآگاهی نباشد، از نظر اخلاقی تفاوتی با یک سنگ ندارد و نیازی هم نیست در محاسبات اخلاقی ما مدنظر قرار بگیرد. همچنین ممکن است در میان موجودات درجات مختلفی از خودآگاهی وجود داشته باشد. برای مثال یک ماهی نیز ممکن است دارای خودآگاهی باشد اما سطح آن بسیار پایین‌تر از سطح خودآگاهی انسانی است. پس آن‌ها نیز به نحوی دارای حقوق اخلاقی هستند، اما حقوقی کمتر. من فکر می‌کنم یک موجود که دارای مغز است، به اندازه ما دارای خودآگاهی است، حال می‌خواهد مغزی شبیه سازی شده داشته باشد یا یک مغز بیولوژیکی مثل انسان‌ها. پس اگر خودآگاهی را ملاک عمل قرار دهیم، به نظر من وجود این موجودات شبیه سازی شده نیز به اندازه وجود انسان‌های معمولی دارای اهمیت است. تعبیر دیگری که ادعا دارد تنها موجودات بیولوژیکی هستند که از نظر اخلاقی دارای اهمیت‌اند، به نوعی، تعصب بیولوژیکی (bio-chauvinism) است. من دلیلی برای درستی چنین ادعای نمی‌بینم، زیرا موجودات شبیه سازی شده نیز وجودی واقعی دارند.

– شما در کتاب خود نوشته‌اید که اگر فرضیه شبیه سازی صحت داشته باشد و ما در یک دنیای شبیه سازی شده باشیم، آنگاه سازنده این شبیه سازی خدای ماست. همچنین می‌گویید که با وجود اینکه خداناباور هستید، فرضیه شبیه سازی بیش از هر چیز دیگری ما را متوجه ایده خدا کرده و باعث می‌شود آن را جدی بگیریم. حال آیا ایده شبیه سازی نوعی مذهب و دین است؟

+ به نظر من نوعی قیاس‌ها و تشابهات ساختاری میان فرضیه شبیه سازی و فرضیه خدا وجود دارد، اما این تشابهات محدود هستند. برای مثال اگر ما درون یک شبیه سازی باشیم و موجودی این دنیای شبیه سازی شده را خلق کرده باشد، ممکن است قدرت مطلق این جهان یا حداقل قدرتمندترین موجود آن بوده و بر اتفاقات این جهان کاملا اشراف و اراده داشته باشد. این موجود احتمالا دانای کل بوده و دقیقا می‌داند که این جهان چگونه است و چگونه خواهد بود. حداقل چنین شرایطی با توجه به سبک شبیه سازی‌های مدرن که بازی محور هستند، قابل تصور و رخ دادن است. ویژگی‌های مذکور سه صفت مهم خداوند در عقاید سنتی است: موجود خالقی دارای قدرت و علم مطلق. اما این عقاید برای خداوند یک ویژگی دیگر نیز می‌شمارند. خداوند باید خیر و خوبی مطلق باشد. خالقی به غایت خیرخواه و البته خردمند. من فکر نمی‌کنم که هیچ دلیل موجهی وجود داشته باشد که سازنده شبیه سازی ما به شکل به خصوصی خوب و خردمند است. این موجود ممکن است یک هکر نوجوان در دنیای بزرگ بیرون از شبیه سازی باشد. به همین دلیل من قصدی برای پیشنهاد شکل گیری یک ساختار اخلاقی و مذهبی بر اساس ایده وجود یک سازنده برای شبیه سازی ندارم.

– بیایید فرض کنیم در یک دنیای شبیه سازی شده زندگی می‌کنیم. آیا ممکن است که همین شبیه سازی نیز درون یک دنیای شبیه سازی شده دیگر قرار داشته و جهان واقعی در جایی ورای این دو باشد؟ و یا اینکه آیا ممکن است شبیه سازی های متعددی پشت سر هم قرار گرفته باشند؟

+ براساس یک داستان قدیمی زمین بر پشت یک لاک پشت قرار دارد و آن لاک پشت بر روی لاک پشتی دیگر و به همین ترتیب ستونی بی نهایت از لاک پشت‌ها. ما به چنین سوالی در شبیه سازی نیز برخورد می‌کنیم. اگر ما درون یک شبیه سازی باشیم آیا خود این شبیه سازی هم نمی‌تواند حاصل یک شبیه سازی دیگر باشد؟ در این صورت ما در سطح دوم از شبیه سازی قرار می‌گیریم. حال آیا ممکن است که ما در سطح چهلم یا صدم از شبیه سازی های متعدد و تودرتو باشیم؟ در نهایت آیا ممکن است که زنجیره شبیه سازی ها طولی بی نهایت داشته و بی پایان باشد؟ به صورت شهودی من گمان می‌کنم که چنین چیزی نمی‌تواند واقعیت داشته باشد. ما باید در جایی این زنجیره را قطع کرده و به یک جهان واقعی به عنوان بنیان و پایه برسیم. این جهان پایه دیگر نمی‌تواند یک شبیه سازی در دنیایی دیگر باشد، چرا که در این صورت دنیای دوم پایه و بنیان است (شبیه به استدلالی که تسلسل در علیت را نفی می‌کند – مترجم). بنابراین وجود یک دنیای پایه، زنجیره شبیه سازی را در جایی قطع می‌کند. اما شاید من اشتباه می‌کنم و نیازی به وجود یک دنیای واقعی به عنوان پایه و بنیان نیست. در این صورت یک سلسله بی‌نهایت از شبیه سازی‌ های متعدد داریم. درست مانند لاک پشت‌هایی که بر روی یکدیگر قرار داشتند.

– شما در مورد در مورد فیلم‌های ماتریکس، نمایش ترومن (The Truman Show) و سریال آینه‌های سیاه (Black Mirror) مطالبی نوشته‌اید. آیا نویسندگان داستان‌های علمی-تخیلی همیشه یک قدم جلوتر از دانشمندان و فیلسوفان قرار دارند؟

+ اغلب اینگونه است. شبیه سازی های کامپیوتری تنها زمانی جدی گرفته شد که در اواسط قرن بیستم میلادی اولین کامپیوترها توسعه یافتند. اما حتی پیش از آن نیز نویسندگان داستان‌های علمی-تخیلی ایده‌هایی در مورد فرضیه شبیه سازی داشتند. برای مثال آن‌ها در مورد ماشین‌های رویاپردازی صحبت می‌کردند که مردم به آن‌ها متصل می‌شوند. از این قبیل فرضیات به وفور یافت می‌شود. اولین نسخه تاثیر گذار و کامل در مورد فرضیه دنیاهای شبیه سازی شده که من تا به حال دیده‌ام مربوط به رمانی به نام Simulacron-3 نوشته دنیل گالوی (Daniel Galouye) در سال ۱۹۶۴ است. این نوشته بعدها به وسیله رینر وارنر فاسبندر (Rainer Werner Fassbinder) به صورت یک فیلم تلویزیونی به نام جهان بر روی یک سیم (World on a Wire) در سال ۱۹۷۳ برای تلویزیون آلمان درآمد. این فیلم نیز به عنوان منبع اقتباسی برای فیلم‌های مشهور دیگری مثل طبقه سیزدهم (The Thirteenth Floor) در سال ۱۹۹۹ به کارگردانی جوزف روزناک (Josef Rusnak) و ماتریکس شد. اولین اشاره قوی به این موضوع از طرف فیلسوفان مربوط به دو سال پس از رمان مذکور و در سال ۱۹۶۶ است. جاناتان هریسون (Jonathan Harrison) رمانی با عنوان کابوس یک فیلسوف (A Philosopher’s Nightmare) دارد که تماما در مورد فردی است که به یک برنامه شبیه ساز کامپیوتری متصل شده است.

حال ممکن است که با خود بگویید نویسندگان علمی-تخیلی دو سال از دیگران جلوتر بودند. با این وجود اگر به فیلسوفان باستان برگردیم به یک فیلسوف چینی به نام ژانگژی (Zhuangzi) برخورد می‌کنیم که رویایی دیده بود که در آن تبدیل به یک پروانه شده است. او از خود پرسید که آیا او انسانی است که خواب پروانه بودن را دیده یا پروانه‌ای است که در رویا تبدیل به انسان شده است. همچنین افلاطون نیز در مورد یک غار صحبت می‌کرد که تمام اجزای دنیا سایه‌های متحرکی بر دیوار این غار هستند.  تمام این موارد نسخه‌های مختلفی از فرضیه شبیه سازی هستند در زمانی که هیچ کامپیوتری وجود نداشت.

– به عنوان یک فیلسوف شما در مورد همه این موضوعات می‌اندیشید. اما در پایان روز زمانی که می‌خواهید یک تاکسی بگیرید و یا یک پیتزا از مغازه کنار خیابان بخرید باز هم به این می‌اندیشید که دنیای اطراف ما بسیار متفاوت از آن چیزی است که واقعیت دارد؟

+ من فکر می‌کنم که همه ما به نوعی می‌دانیم که واقعیت بسیار متفاوت از چیزی است که به نظر می‌رسد. مکانیک کوانتومی می‌گوید در ابعاد و سطوح پایین‌تر، دنیا ویژگی‌های بسیار عجیبی دارد؛ اشیاء موقعیت قطعی نداشته و می‌توانند به طور همزمان در چند مکان وجود داشته باشند؛ جهان یک موج بسیار عظیم است که در برخی موارد خاص رفتارهایی از خود بروز می‌دهد که قابل اندازه‌گیری است؛ هیچ زمان و مکان مطلقی وجود ندارد. نظریه ریسمان می‌گوید که ممکن است فضا و زمان خود نشأت گرفته از چیز دیگری باشند. بنابراین ما همین الان هم می‌دانیم که دنیا در سطوح پایین خود بسیار متفاوت از چیزی است که تصور می‌کنیم. این موضوع به ما نمی‌گوید که ما در مورد جهان اطراف خود اشتباه می‌کنیم. من فکر می‌کنم که درخت‌ها، حیوانات، صندلی‌ها و میزها واقعا وجود دارند. در واقع این موضوع می‌خواهد نشان دهد که جهان در مقیاس خرد بسیار متفاوت است. به نظر من فرضیه شبیه سازی با مطالبی که گفته شد در یک راستا و هم جهت هستند. هر دو فرضیاتی هستند در مورد اینکه دنیا به شکل بنیادین چگونه می‌تواند باشد. ما باید به این ایده که جهان در حالت بنیادین خود بسیار متفاوت از تجربه روزانه ما رفتار می‌کند عادت کنیم. این روش فلسفی و علمی است که در میان فرضیات مختلف جست‌وجو کنیم و ببینیم کدام یک منطقی به نظر می‌رسد.

دانش‌آموخته رشته فیزیک دانشگاه فرهنگیان در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد رشته فیزیک گرایش ذرات بنیادین و کیهان‌شناسی از دانشگاه صنعتی امیر کبیر تهران. زمینه‌های پژوهشی در حوزه تحولات ستاره‌ای در بررسی پدیده‌های کهکشان بوده و دیگر علائق در حوزه فلسفه علم فیزیک، مدل استاندارد ذرات و همچنین علم داده شامل داده‌کاوی، یادگیری ماشین و یادگیری عمیق می‌باشد.

ارسال نظر