با زندگی جذاب فرانک ویلچک همراه شوید (مصاحبه)

4

فرانک ویلچک نوبلیست، جزئیات دستاوردهایش را برای نیل فرودنبرگر رمان‌نویس بیان می‌کند. مصاحبه خواندنی زیر که به جزئیات کارهای علمی و همچنین زندگی و تفکرات فرانک ویلچک می‌پردازد و از وب‌سایت ناتیلوس منتشر شده، پاسخی ساده به برخی از پیچیده‌ترین سوالات خوانندگان عادی فیزیک است. با دیپ لوک همراه باشید…

کتاب جدید برنده جایزه نوبل فرانک ویلچک (Frank Wilczek)  با عنوان «اصول: ده کلید واقعیت» هم شیوه‌ای است از تفکر در مورد فراوانی موجود در عالم که مشخصه دنیاهای بیرون و درون است (جهان پیرامون ما و دنیای ذرات زیراتمی) و هم نوعی جایگزین برای مذاهب سنتی است و در واقع تولد دوباره بشر از طریق علم می‌باشد. از آنجایی که این کتاب برای خوانندگان غیرمتخصص نوشته شده است و من نیز در طی انجام تحقیقاتم برای رمان گمشده و تحت پیگرد (Lost and Wanted) به مطالعه در مورد فیزیک علاقه‌مند شدم؛ از من خواسته شد تا مطلبی در مورد این کتاب برای مجله نیویورک تایمز بنویسم.

کتاب‌های فیزیک برای من به دو نوع تقسیم می‌شوند: دسته اول آن‌ها که فهم مخاطب را مورد هدف قرار داده و او را وادار به درگیرشدن با مسائلی می‌کنند که خود نویسنده در حین تحقیقاتش با آن‌ها سر و کار داشته‌است، و دسته دوم کتاب‌هایی که سعی دارند به شکلی انتزاعی و با زبانی پرطمطراق پیچیدگی عالم را گوش‌زد کنند. من عموما به دسته اول علاقه‌مندم اما گاها به وسیله دسته دوم نیز وسوسه می‌شوم. در واقع چیزی که در مورد نوع نوشتار کتاب اصول فرانک ویلچک برایم جذاب بود سبک میانه رو او براساس این دسته‌بندی بود. وی ایده‌هایی در مورد بزرگ‌ترین تا کوچک‌ترین چیزها در طبیعت را به شکلی ساده اما با بیانی دقیق به تصویر می‌کشد.

چیزی که در مصاحبه با فیزیکدانان برای من جذاب است، شیوه کار آن‌ها و نوع شخصیتی است که متناسب با این نوع از زندگی انتخاب می‌کنند. فرانک ویلچک از طریق زوم و در خانه خودش در کنکورد ماساچوست با من مصاحبه می‌کرد. او در یک اتاق خاکستری با سقفی شیبدار نشسته بود و یک پیراهن فلانل شطرنجی پوشیده بود که تعدادی خودکار در جیبش قرار داشت. فرانک ویلچک به چیزهای ساده می‌خندید و خیلی سریع مطالب را در حین مصاحبه ارزیابی می‌کرد. وقتی قصد تمرکز بر روی توضیح مطلبی داشت چشمانش را برای لحظاتی می‌بست و فکر می‌کرد. گفت و گوی ما، آن احساسی که از او در حین خواندن کتابش داشتم را تقویت کرد: او عمیقا انسانی شادمان است که خوشحالیش عمدتا ناشی از تلاش هوشمندانه‌اش می‌باشد، و فیزیک هرچند نقشی اولیه در این شور و حرارت دارد اما این اشتیاق تنها مختص آن نمی‌شود.

من نقل قول ابتدایی کتاب اصول شما را که متعلق به پاسکال است و اشاره به وحشت او از کوچک بودنش دارد خیلی دوست دارم: «کیهان مرا می‌گیرد و همانند یک ذره قورت می‌دهد».  می‌توانید در طول زندگی خود، چه در کودکی و چه در سال‌های اخیر، زمانی را به یاد بیاورید که به آسمان نگاه کرده و از کوچکی خود ترسیده باشید؟

+ نه نترسیده‌ام! در واقع من از کودکی براساس مذهب کلیساس کاتولیک روم تربیت شدم و از طریق این مکتب به عالم نگاه می‌کردم. من نه از ابعاد عالم که از رفتن به جهنم در وحشت بودم. ابعاد عالم در نگاه من مسئله چندان پراهمیتی در زندگی روزمره نبود، و در واقع در این مورد من مورد ستم واقع شدم. در حین رشد و زمانی که شروع به تفکر پیرامون کوچکی و خردی زمین و مردم روی آن کردم، گرایشات فکری من نیز تغییر کرد. 

من قصد پرسیدن این موضوع را نداشتم ولی چون خود شما به آن اشاره کردید، آیا لحظه‌ای وجود داشت که در اعتقاداتتان دچار لغزش شوید؟ یا این که هنوز…

+ بله قطعا چنین زمانی وجود دارد! در واقع یک دوران بحرانی در زندگی من بود. مراسمی در مسیحیت کاتولیک هست که به آن اعتراف (Confirmation چیزی شبیه به سن تکلیف در اسلام-مترجم) می‌گویند. زمانی که به سن تکلیف در حدود ۱۲ تا ۱۳ سالگی می‌رسید و توان منطق‌ورزی پیدا می‌کنید، مکلف می‌شوید تا از طریق این مراسم با اطلاعات بیشتر از مذهب و در نتیجه وظایف بیشتر آشنا شوند. ما برای یک آخر هفته معتکف شدیم. کار مشقت‌باری بود که با اصول آن‌ها آشنا شده و به آن‌ها علاقه‌مند شوی. من با این اصول بسیار درگیر بودم. در واقع من همیشه نسبت به مسائلی که از تعالیم دینی نشئت می‌گرفت بسیار حساس بودم و سعی در توجیه و تفسیر آن‌ها داشتم. در همین زمان من شروع به یادگیری علوم و مطالعه آثار افراد مخربی چون برتراند راسل کردم. اما این اعتکاف باعث تغییر مهمی در ذهن من شد. در یک لحظه من مومن بودم و در لحظه بعد انگار که سد آبی بشکند ایمان از دلم بیرون رفت و دیگر …

درگیری ذهنی تو با چیزهایی که به تو می‌آموختند موضوع جالبی است. احتمالا بیشتر کودکان در اعتکاف به فکر بیرون رفتن از آن‌جا بودند و یا به دختربچه ۱۲ ساله آن طرف میز فکر می‌کردند. در حالی که تو با چنین ایده‌هایی دست و پنجه نرم می‌کردی.

+ دقیقا. اما اگر به جایگاه و به شرایط زمان نگاه کنیم، من همزادپنداری عمیقی با اشخاصی چون سنت آگوستین دارم. او فسلفه یونانی را با حکمت مذهبی آشتی داد که در واقع به نفع هردوی آن‌ها بود.

در آن دوران، نسبت به امروز، همه‌چیزدان بودن کار ساده‌تری بود.

+ در واقع برقراری صلح میان دو جبهه فکری ساده‌تر بود. ما هرگز آن‌گونه که یونانیان دنیا را درک می‌کردند آن را بررسی نمی‌کنیم؛ چرا که استانداردهای ما متفاوت است. استانداردهای ما بسیار سخت‌گیرانه‌اند به گونه‌ای که زندگی را برای دانشمندان دشوار می‌کند. در واقع ما هرگز به گستردگی فکری آنان نمی‌توانیم برسیم.

– در کتاب اصول در مورد سفرت به آزمایشگاه‌های بل می‌نویسی و می‌گویی که چطور جمله یکی از دانشمندان که «فونون‌ها، کوانتاهای ارتعاش هستند»  در تو غوغایی به پا کرد. تو تا فهم موضوع نتوانستی از فکر کردن در موردش دست برداری. برای من بسیار جالب بود که چطور جمله‌ای که به درستی قادر به درکش نبودی، باعث هدایت تو به سمت این موضوع شد.

+ دقیقا همین‌طور است. در ابتدا من به درستی آن را درک نکردم ولی تاثیر عمیقی بر روی من گذاشت. در واقع این مفهوم به این شکل شروع می‌شود که ذراتی مانند فونون‌ها نتیجه چیزهایی هستند که ما آنان را نه ذره بلکه ارتعاش می‌دانیم. چطور باعث خروج و ظاهر شدن ذرات از یک واقعیت نهفته می ‌کنید؟ می‌توان آن‌ها را به صورت مادی تصور کرد. در واقع آن دانشمند، مواد را شبیه به دنیاهایی تجسم می‌کرد که ذارت مخصوص به خود را دارند، ذراتی که بدون وجود این مواد امکان وجود نداشتند. و اگر شما در میان چنین دنیای مستقلی زندگی می‌کردید، این ذرات اجزای اصلی جهان شما بود.

بقیه بچه‌ها کتاب کمیک (داستان مصور) داشتند و تو دنیای فونون‌های مرتعش.

+ من هم کتاب کمیک داشتم. اما فونون‌ها بودند که خلاقیت مرا شعله‌ور می‌ساختند. برای من شکل‌دهی یک توضیح در مورد این دنیاها رضایت خاطر فوق‌العاده‌ای به همراه می‌آورد، چرا که من هیچ چیزی در مورد کوانتا نمی‌دانستم. من حتی در مورد ارتعاش نیز چیزی بیش از فهم معمول نداشتم و قطعا از بحث فونون‌ها نیز سردر نمی‌آوردم. اما توانایی سرهم کردن یک توضیح منطقی که قابل قبول باشد، مرا بی‌اندازه راضی می‌کرد. من از حس باهوش بودن لذت می‌بردم.

برای من توضیحات تو در کتاب اصول در این مورد که ذرات نسخه کوچک‌تر اتم‌ها که براساس نظر دموکریت در فضا شناروند، نیستند بسیار جذاب بود. من قبلا نیز با این ایده برخورد کرده‌ام، اما تو آن را به این صورت بیان کردی که «ذرات آواتار (یا همان شکل مجسم) میدان‌ها هستند».  چطور به این نقطه نظر رسیدی؟ این موضوع برای من بسیار زیباست.

+ این موضوع در واقع نتیجه مستقیم معادلات است که من می‌توانم به زبان معمولی بیان کنم. مردم غالبا در مورد دوگانگی موج-ذره‌ یا ذرات در برابر میدان‌ها حرف می‌زنند، در حالی که بهترین و طبیعی‌ترین روش برای تجسم حقیقت، صحبت در مورد میدان‌های فضاپرکن است. ذرات، پدیده‌های ثانویه هستند و در درون میدان برانگیخته می‌شوند. در واقع آن‌ها به دلیل وجود نوعی جاذبه، پایدار باقی مانده و در کنار هم به صورت واحدهای قابل تمییز منتشر می‌شوند. اما در عمل آن‌ها تنها مکان‌هایی در میدان هستند که انرژی در آن‌ها متمرکز شده‌است. به صورت دقیق‌تر این میدان‌ها هستند که پدیده‌های مختلف را بوجود می‌آورند. میدان‌ها همان چیزی هستند که به وسیله آن‌ها نحوه کار جهان را فرمول‌بندی می‌کنیم.

به صورت خاص یک چیز در کتاب تو هست که من متوجه آن نشدم. نوشته‌ای که انیون‌ها، که به آن‌ها شبه ذره می‌گویی، دارای نوعی ساده از حافظه هستند. گفتی که انیون‌ها از این لحاظ اهمیت دارند که رفتارشان می‌تواند به عنوان پایه‌ای برای ساختار کامپیوتر کوانتومی استفاده شود. من یکی از مقالات تو در کوانتامگزین را خواندم و توضیحات به نظر ساده و سرراست می‌آمد، اما من ایده  این که فضا را دوبعدی به اضافه زمان فرض کردی را متوجه نشدم. عموما از ما غیردانشمندان خواسته می‌شود که فضا را سه بعدی به اضافه یک بعد زمان در نظر بگیریم.

+ نمی‌خواهی چنین فرضی را امتحان کنی؟

کی، من؟ قطعا نه!

+ می‌خواهی من برایت شرح دهم؟

بله لطفا!

+ در ابتدا باید اشاره کنم که در فیزیک دنیاهای دوبعدی نیز وجود دارد. برای مثال درون کامپیوتر شما مثالی از این دنیاهاست. در میان تراشه‌های پردازشی، الکترون‌ها در دنیاهای دوبعدی زندگی می‌کنند. حرکت آن‌ها در صفحه پردازنده مجاز است، اما در بعد دیگر امکان حضور ندارند. براساس قوانین مکانیک کوانتومی یک شکاف انرژی وجود دارد که به الکترون‌ها امکان حضور در بعد سوم را نیز می‌دهد (تونل زنی کوانتومی). اما در حالت کلی آن‌ها در واقع در یک دنیای دوبعدی زندگی می‌کنند و ما می‌توانیم یک توصیف جامع از این جهان‌ها ارائه دهیم.

بنابراین ما دوبعد فضایی داریم، اما هنوز یک بعد زمانی نیز وجود دارد چرا که الکترون‌ها هنوز می‌توانند حرکت کنند. بنابراین برای برای توصیف مکان ذرات و همچنین تغییراتشان در طول زمان، شما نیازمند معرفی بعد سوم نیز هستید. در این حالت به جای حضور الکترون در یک مختصات تعمیم یافته، می‌توان از دنیاهای خطی استفاده کرد. با گذر زمان، در هرلحظه شما یک موقعیت دارید. با دنبال کردن این موقعیت‌ها یک دنیای خطی برای هر ذره شکل می‌گیرد. وقتی چند ذره داشته باشیم، چند دنیای خطی نیز داریم که می‌توانند به دور هم پیچیده و با هم گره بخورند (مفهوم درهم‌تنیدگی کوانتومی). این موضوع از ویژگی‌های فضازمان است. ما نخ‌هایی داریم که با حضور در یک دنیای سه بعدی، دو بعد فضایی و یک بعد زمانی، در هم گره می‌خورند.

دنیایی شبیه به موی بافته شده، الان متوجه شدم.

+ حال اگر دنیای ما دارای سه بعد فضایی و یک بعد زمانی باشد، همواره می‌توان گره این نخ‌ها را به آسانی و بدون بریدنشان باز کرد. فقط کافیست آن‌ها را از میان هم عبور داد. به این شکل می‌توان گره هرچیزی را گشود. حال بیا از بعد چهارم برای توصیف یک دما استفاده کنیم. ما یکی از نخ‌ها را آنقدر گرم می‌کنیم تا در مکانی دیگر با ابعادی بیشتر قرار گیرد. حال این نخ می‌تواند از جاهایی عبور کند که تا پیش از این ممکن نبود (به دلیل وجود بعد اضافه). با یک بعد بیشتر می‌توان هر گرهی را باز کرد.

بنابراین در سه بعد مکان و یک بعد زمان یا همان چهار بعد، هیچ گرهی وجود ندارد و هر تنیدگی قابل باز شدن است. اما در حالت دو بعد مکان و یک بعد زمان یا سه بعد، این کار شدنی نیست. در نتیجه این که اگر قصد توصیف یک سیستم با مکانیک کوانتومی را دارید که در حالت سه بعدی (دو بعد مکان و یک بعد زمان) است، دنیاهای خطی می‌توانند درهم‌تنیده شده و ایجاد گره کنند.

پس چیزی که به انیون‌ها حافظه می‌دهد توانایی گره‌ خوردن آن‌هاست؟

+ به صورت دقیق‌تر، درهم‌تنیدگی این جهان‌های خطی، اثراتش را بر روی تابع موج کوانتومی توصیف‌کننده سیستم می‌گذارد. توصیف بنیادین نه براساس شرایط ذرات در فضا – که همان توصیف کلاسیک است – بلکه براساس تابع موج این ذرات است. کاشف به عمل آمد که این موضوع پشتوانه نظری نیز دارد: این که در برخی موارد درهم‌تنیدگی دنیاهای خطی، اثر مستقیمی بر تابع موج سیستم دارد. بنابراین می‌توان اطلاعات کدگذاری شده‌ای در مورد نحوه درهم‌تنیدگی این دنیاها بدست آورد. در نتیجه براساس این منطق، ذرات حافظه‌ای دارند که حاوی اطلاعاتی از چگونگی درهم‌تنیدگی‌شان است. این ساختار، مفهومی دقیقی است که در پس ادعای وجود حافظه‌ای ساده در ذرات قرار دارد. آن‌ها گذشته خود را در تابع موج می‌بینند.

و در نهایت ایده تو استفاده از چنین حافظه رمزنگاری شده‌ای برای کامپیوترهای کوانتومی است؟

+ در برخی موارد چنین حافظه‌هایی پتانسیل زیادی دارند. اما تاکنون تنها حافظه‌هایی که تولید شده‌اند بسیار محدود بوده و گنجایش کمی دارند. با وجود انیون‌هایی که تا کنون مشاهده شده‌اند، تنها چیزی که امکان ذخیره‌سازی دارد تعداد دفعاتی است که این انیون‌ها در هم گره خورده‌اند. پس چیزی که ساخته شده تنها یک مدل اولیه است. تولید نمونه قابل بهره‌برداری نیازمند صرف کار بیشتر می‌باشد.

بسیار خوب اگر بگویم که انیون‌ها رو فهمیدم، دروغ گفته‌ام اما قطعا بیش از قبل به رفتارشان پی‌بردم.

+ پیش از فهم هرچیزی که وجود ندارد، نباید اصرار به فهم همه‌چیز کرد. گسترش محدوده دانش و توانایی ذهنی موضوع بسیار مهمی است. من این کار را به صورت مداوم انجام می‌دهم و در حال یادگیری و گشتن در چیزهایی هستم که هیچ‌چیز از آن‌ها درک نمی‌کنم.

می‌توانی یکی از مباحثی که آن را درک نمی‌کنی مثال بزنی؟

+ من سعی دارم تا اطلاعاتم از یادگیری ماشین را کمی بالاتر برده و به سطح یک حرفه‌ای برسانم.

به نظر کار زمانبری می‌رسد.

+ بله همینطور است. من مدتی را به مطالعه در این مورد پرداختم ولی درحال حاضر مشغول برنامه‌نویسی، انجام تمرین‌ها به صورتی فعال و جست و جوی آنلاین هستم. به همین ترتیب در حال یادگیری تردستی نیز می‌باشم و از کارهای یک تردست حرفه‌ای به نام تیلور گلن (Taylor Glenn) بسیار لذت می‌برم. او بسیار تاثیرگذار و فعال است و تعداد زیادی کلیپ از تردستی در سطوح مختلف دارد. در هر حال این شیوه نیز نوعی سرگرمی است.

بله سرگرمی بسیار مفید است.

+ چیزی که یک بار تیلور گلن گفت و هنوز در ذهن من مانده این است که مردم فکر می‌کنند تردستی یعنی پرت کردن و گرفتن چیزها، در حالی که تردستی به معنی رها کردن و برداشتن آن‌هاست.

بیان عمیقی است.

+ بله همین طور است.

من همیشه به فرزندم که کمتر اهل ریاضیات است در مورد اشتباه کردن می‌گویم. انسان اغلب می‌تواند چیزهای زیادی از اشتباهاتش در ریاضیات یاد بگیرد.

+ این احتمالا مشهورترین جمله من است. حتی می‌توانی آن را در اینترنت هم بیابی: «اگر مرتکب اشتباه نمی‌شوی یعنی داری روی مسائل ساده کار می‌کنی. و این بزرگترین اشتباه است».

عجب جمله‌ای! حتما دفعه بعد که با او روی کسر اعداد بحث کنم این جمله را می‌گویم. چند وقت پیش در مورد فیزیکدان چینی آمریکایی چین-شیونگ وو (Chien-Shiung Wu) که در پروژه منهتن نیز حضور داشت می‌خواندم. تا جایی که من می‌دانم او انسانی مذهبی نبود. اما یکی از جملات او زمانی که در مورد اعتقادات کاتولیک تو صحبت می‌کردیم به ذهنم رسید. وو به زندگی‌نامه‌نویسش گفت که پس از نتایج مثبت آزمایش معروفش در مورد ناوردایی پاریته دو هفته نتوانسته بود بخوابد و مدام به این فکر می‌کرد که چرا خداوند او را برای کشف چنین رازی انتخاب کرده است.

+ عجب!

من همیشه اشتیاق زیادی نسبت به این لحظات خاص افشاگری در علوم و تفاوتشان با هنر داشتم. زمانی که اولین بار  آزادی مجانبی به ذهنت رسید – رفتار کوانتومی که در کشفش همکاری داشتی و برای آن برنده نوبل شدی- یا به انیون‌ها فکر کردی یا هر چیز دیگری، از خودت پرسیدی که چرا من؟

+ نه در واقع. این ممکن است کمی غیرفروتنانه به نظر برسد، ولی موفقیت‌های آکادمیک من پشت سر هم بودند. من زمانی که به پرینستون رفتم و از آن‌جا فارغ‌التحصیل شدم تا حدی چنین احساسی را داشتم. اما به غیر از آن، همه چیز روندی روان و معمول داشت. مطمئنا دوره‌های رکود نیز وجود داشت، اما من هرگز با این حقیقت که می‌توانم ایده‌های جدید داشته باشم شگفت‌زده نشدم.

شاید به این دلیل بود که تو همیشه قادر به انجام چنین کارهایی بودی.

+ بیشتر کار من به شدت نظری است، در نتیجه من معادلاتی را می‌نویسم و به صورت مفهومی در مورد تصویر و حرکت ناشی از آن فکر می‌کنم. آزمایشات مربوط به آن‌ها نیز در یک جهان دیگر رخ می‌دهد – اگر بتوان چنین دنیایی را تصور کرد. این احتمالا نزدیک‌ترین چیز به صحبت‌های توست. وقتی که روی آزادی مجانبی کار می‌کردم هنوز به عنوان یک حقیقت توصیف کننده عالم پذیرفته نشده بود. هیچکس گلئون‌ها را ندیده و یا درستی پیش‌بینی‌های آن را چک نکرده‌بود. اما آنقدر منطقی بود که افراد مهمی به شکل جدی و به صورت گسترده در مورد آن بحث می‌کردند که همین موضوع بسیار هیجان‌انگیز و ترغیب کننده بود. من در آن زمان از آزمایشگاه بروکهیون در آزمایشگاه ملی که یک شتاب دهنده دارد بازدید کردم.

کدام شتاب دهنده Cosmotron  یا  Alternating Gradient Synchrotron (AGS)؟

+ در آن زمان AGS در آن‌جا بود. در اوایل دهه هفتاد میلادی. این شتاب دهنده هرچند با استانداردهای امروزی دیگر مدرن به شمار نمی‌آید، اما واقعا بزرگ بود. ابعاد آن به بزرگی آشیانه هواپیما بود و سرتاسر آن را مملو از دستگاه و سیم کرده بودند. من از بالای سالن به آن نگاه می‌کردم که ناگهان این فکر به ذهنم رسید که این دستگاه غول پیکر قرار است درستی محاسبات مرا چک کند. همان چیزهایی که تازه نوشته بودم! این جا جایی است که قرار است نظریات من و پیش‌بینی‌هایش راستی آزمایی شود. پس احتمالا این لحظه نزدیک‌ترین حالت به آن احساس است که تو می‌گویی: چطور این اتفاق برای من افتاد؟ چگونه من تبدیل به یک پیامبر شدم؟

این حالت شبیه این است که یک رمان‌نویس باشی و کسی بگوید « قرار است در آزمایشگاه انسان‌هایی شبیه به داستان‌های تو بسازیم و سپس آن‌ها را درون یک اتاق قرار دهیم تا ببینیم آیا شبیه به آنچه تو می‌گویی رفتار می‌کنند.» وحشتناک است.

+ بله چیزی شبیه به همین موضوع.

در کتاب اصول نوشته‌ای که معادلات فیزیک مدرن شباهت زیادی به موسیقی دارد. آیا خودت موسیقی می‌نوازی؟

+ بله به صورت دائم! در کودکی دوست داشتم پیانو داشته باشم، ولی آپارتمان ما کوچک بود و توانایی مالی خرید آن را نیز نداشتیم. در آن زمان آکاردئون می‌زدم و خیلی هم حرفه‌ای شده بودم. بعدها و در دبیرستان درام را شروع کردم و حتی یک گروه موسیقی کوچک نیز تشکیل دادم. ولی بعد به دانشگاه رفتم، یک پیانو برای خودم خریدم و تا سطح خوبی مهارت پیدا کردم. در آن سن برای من یادگیری پیانو خیلی دیر بود ولی هر روز برای خودم می‌نواختم تا اینکه تعداد زیادی قطعه از موسیقی کلاسیک را به شکل خودآموز یاد گرفتم. یکی از رویاهای من این است که روزی به موسیقی جاز بپردازم ولی در حال حاضر کارهای مهم‌تری دارم. فکر می‌کنم این قسمتی از رویاهای من است که هرگز به آن نمی‌رسم.

به نظر می‌رسد اصل مکملیت در زمینه کاری برای تو اهمیت زیادی دارد. در واقع تو آن را به این صورت تعریف کرده‌ای که یک چیز، وقتی از زوایای مختلف مورد بررسی قرار بگیرد ممکن است دارای ویژگی‌های متفاوت و یا حتی متناقض باشد. برداشت من این است که برای تو این موضوع تنها یک قاعده فیزیکی نیست، بلکه روشی است برای تفکر در همه مسائل. به عنوان مثال به نظر می‌رسد که تو نگاه خوش‌بینانه‌ای به تغییرات اقلیمی نسبت به دیگر دانشمندان این حوزه داری؟

+ من از این جهت خوش‌بینم که حس می‌کنم انسان در طول تاریخ از نبرد با مشکلات زیادی سربلند بیرون آمده‌است. ما تجربه مرگ سیاه (طاعون) و سقوط امپراطوری روم را داریم. من فکر می‌کنم در نهایت انسان از این حوادث جان سالم به در می‌برد. حال ممکن است این موضوع قطعی نباشد، اما با احتمال بالا انسان از بدترین سناریوهای آخرالزمانی مثل تغییرات اقلیمی یا جنگ هسته‌ای جان به در می‌برد. آینده بلند مدت انسان، عالی است اما در میان مدت ممکن است شرایط سختی نیز وجود داسته باشد. تغییرات اقلیمی از این جهت تراژیک است که ما دقیقا می‌دانیم چیست و در مقابل باید چه کاری انجام دهیم. ممکن است مردم در جزئیات آن اختلاف نظر داشته باشند اما می‌توانیم با در پیش گرفتن یک شیوه خاص به صورت قابل قبولی آینده خود و فرزندانمان را در مقابل حتی بدترین شرایط هم بیمه کنیم.

داری در مورد تکنولوژی‌هایی مثل به دام انداختم کربن صحبت می‌کنی؟

+ در مورد سرمایه‌گذاری در منابع تجدیدپذیر انرژی صحبت می‌کنم. ما باید همجوشی هسته‌ای را به بهره‌برداری برسانیم که در واقع یک شکل امن از انرژی هسته‌ای است. از بیان این حرف متنفرم ولی ما باید به دنبال زمینه‌هایی چون مهندسی اقیلم و استراتژی‌های کاهشی، جبرانی و مقابله‌ای باشیم. با این وجود چیزی که مرا به شدت نگران می‌کند این است که اراده سیاسی که باید سبب انجام چنین اقداماتی شود وجود ندارد. دلایل عمده و مهمی برای آن وجود دارد از جمله افراد قدرتمندی که ثروت و قدرتشان ناشی از منابع معدنی و اغلب تجدیدناپذیر (مثل نفت، گاز و زغال سنگ) است. به همین دلیل آن‌ها تمام تلاش خود را می‌کنند تا مانع از رشد و گسترش منابع انرژی جایگزین شوند.

همینطور وقف به دانشگاه‌ها (philanthropy) یکی از موارد شوم است. مردم درآمد خود را در جای درستی خرج می‌کنند، اما از جای نادرست و مضری آن را بدست می‌آورند.

+ من معتقدم وقفیات به دانشگاه‌ها بخشی از استراتژی ریاکارانه افرادی چون برادران کوچ (Koch brothers) است. من اصلا نمی‌خواهم در مورد هدایای آن‌ها به دانشگاه‌ها بدانم. با وجود هدایای سخاوتمندانه این افراد به موسسه تکنولوژی ماساچوست (MIT) آن‌ها جزء بدترین انسان‌های روی کره زمین هستند.

آخرین پرسش من در مورد مطالعات جانبی توست. این اواخر کتابی خوانده‌ای که به نظرت جذاب بیاید؟

+ بله یک کتاب بسیار عالی به نام «گمشده و تحت تعقیب» را این اواخر خوانده‌ام.

جداً؟

+ واقعا از مطالب صفحه ۱۸۵ کتاب لذت بردم. از دو قسمت به صورت ویژه خوشم آمد یکی در صفحه …

بخشید اینجا باید صحبتت را قطع کنم. تو حافظه تصویری داری؟ چطور مطالب صفحه ۱۸۵ را بیاد می‌آوری؟

+ چون این قسمت را علامت‌گذاری کردم. چیزهای زیادی نیستند که بتوانند مرا تحت تاثیر قرار دهند به همین دلیل این موارد را در جایی نگه می‌دارم. یکی در صفحه ۱۷۷ بود، جایی که در مورد خانواده عجیب فیزیکدانان صحبت می‌کنی و این‌که معمولا والدین آن‌ها چندان اطلاعی از علوم ندارند. این موضوع برایم جذاب بود چون کاملا با شرایط زندگی من منطبق است. همچنین در صفحه ۱۸۵ که یک قیاس هوشمندانه بین انجام تمرینات ریاضی و لذت انجام تمرینات ورزشی مثل ژیمیناستیک کردی از این لحاظ که در انجام این ورزش‌ها لازم است در ابتدا بدن را گرم کنیم. هرشخص باید در ابتدا کارهایی را انجام دهد که شاید به خودی خود چندان جذاب نباشند ولی باید بداند که ثمره آن‌ها را در آینده خواهد دید. تو باید بر روی ریاضیات سرمایه‌گذاری کنی. خیلی مهم است که مردم بدانند ثمره این کار را در آینده خواهند دید.

من بسیار از کتاب اصول لذت بردم. کاش کسی این کتاب را در دوره دبیرستان و زمانی که قصد ترک تحصیل داشتم به من می‌داد. ای کاش معلمم به من می‌گفت که اول این کتاب را بخوانم و بعد در مورد ترک تحصیل فکر کنم.

+ من هم دقیقا به همین دلیل این کتاب را نوشتم و به خصوص برای مورد آخر. من قصد دارم به مردم این اطمینان را بدهم که در انتهای این رنگین‌کمان چیزی به ارزش طلا نهفته است. تو می‌توانی تنها قدردان آن باشی و در موردش خیالبافی کنی. اما اگر در این جهت بیشتر تلاش کنی مطمئنا می‌توانی در آن مشارکت نیز داشته باشی.

دانش‌آموخته رشته فیزیک دانشگاه فرهنگیان در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد رشته فیزیک گرایش ذرات بنیادین و کیهان‌شناسی از دانشگاه صنعتی امیر کبیر تهران. زمینه‌های پژوهشی در حوزه تحولات ستاره‌ای در بررسی پدیده‌های کهکشان بوده و دیگر علائق در حوزه فلسفه علم فیزیک، مدل استاندارد ذرات و همچنین علم داده شامل داده‌کاوی، یادگیری ماشین و یادگیری عمیق می‌باشد.

گفتگو۴ دیدگاه

  1. سلام وقت بخیر این کناب جدید «اصول: ده کلید واقعیت» از فرانک ویلچک را شما دارید ممنون میشم در اختیارم بگذارید

ارسال نظر